او بعد از جنگ جهانی اول، یعنی در سال ۱۲۹۸ راهی وطن شد و بعد از سکونت در مرند تدریس را پیش گرفت و به شغل آموزگاری مشغول شد. از آنجا که شیوه و روش نوینی در تدریس داشت با تقاضای ریاست فرهنگ به شهر تبریز رفت. جبار با تشکیل یک کودکستان به نام باغچه اطفال فامیلیاش را که عسگرزاده بود به باغچهبان تغییر داد. حضور سه دانشآموز کرولال در بین شاگردان، نقطه شروع و عطفی برای کمک به جامعه ناشنوایان شد و با تأسیس کلاس تعلیم و تربیت برای کرولالها در همان باغچه اطفال سه ناشنوا را طی یک سال آموزش داد. باغچهبان در تدریس و حرفهاش بسیار موفق بود به همین دلیل بار دیگر با درخواست ریاست فرهنگ شهر تبریز به پایتخت آمد و همان سال، یعنی در سال ۱۳۱۲ دبستان کرولالها را تدریس کرد. به گفته یکی از شاگردان این مدرسه، هزینه تحصیل حدود پنج تا ۱۰ تومان بود، اما اگر دانشآموزی این هزینه را نداشت، باغچهبان به طور رایگان به او درس میداد.
باغچهبان برای کرولالها فقط یک معلم نبود و در کنار آموزش به فکر شرایط آسانتری برای ناشنوایان بود و همین باعث شد او این بار استعدادش را برای اختراع دستگاهی خرج کند که ناشنوایان از طریق دندان و حس استخوان قادر به شنیدن شوند، اما این دستگاه به دلیل بزرگی و عملی نبودن برای حمل و نقل هیچگاه به تولید انبوه نرسید.
سیدرضا قلیشهیدی یکی از دانشآموزان مدرسه باغچهبان بود که به درخواست جبار ۹ سال به عنوان ناظم در آن مدرسه مشغول بود. به گفته شهیدی او ناظم سختگیری بود، اما سعی میکرد با بچهها دوست باشد. وی در مصاحبهای گفته است: «قبل از تأسیس مدارس دانشآموزان ناشنوا در تهران، پدرم سعی میکرد مرا به مدرسه دانشآموزان عادی بفرستد، اما نتوانستم کنار آنها دوام بیاورم. به همین دلیل پدرم تصمیم گرفت مرا به خارج از کشور بفرستد، اما راضی نبودم و نمیخواستم به کشور دیگری بروم. همان زمان در روزنامه خواندم دبستان ویژه کودکان کرولال در چهارراه اسدآباد افتتاح شده است. پدرم مرا به این مدرسه جدید برد.»
او در ادامه گفت: «حدود ۱۱ ساله بودم که با پدرم به این مدرسه رفتیم. آن زمان در عرض یک هفته فقط یک صفحه درس خواندیم و این برایم خیلی سخت بود، چراکه هم سن و سالهایم در مدارس عادی، در همان زمان نصف کتاب را خوانده بودند. باغچهبان ناراحتیام را که دید، گفت: «پسرجان، تا زمانی که این صفحه را خوب یاد نگیری، یاددادن صفحه بعدی بیفایده است» راست میگفت: اگر میخواست تند تند درس بدهد، فایده نداشت.»
شهیدی به مخالفت برخی افراد با باغچهبان اشاره کرد و گفت: «خیلی از افراد به باغچهبان میگفتند چرا مدرسه کرولالها را تأسیس کرده است و به او پیشنهاد میدادند در دانشگاه درس بدهد، اما باغچهبان میگفت: «عاشق دانشآموزان کرولال هستم.»
این ناظم بازنشسته در تعریف شخصیت باغچهبان هم میگوید: «باغچهبان مهربان و جدی بود. او هر روز از من میخواست یک صفحه کتاب را حفظ کنم و روز بعد درسها را میپرسید؛ یادم میآید روزی تنبلی کردم و درس را حفظ نکردم و هنگامی که از من درس پرسید، به طور خلاصه هرچی بلد بودم، گفتم. منتظر بودم باغچهبان مرا تنبیه کند، اما او مرا تنبیه نکرد، بلکه از اینکه درس در ذهنم مانده بود، خوشحال شد و تشویقم کرد.»
شهیدی گفت: «زمانی که باغچهبان مدرسه دانشآموزان کرولال را تأسیس کرد، خودش تنها بود. او هم درس میداد و هم مدرسه را نظافت میکرد.»
از باغچهبان آثار بسیاری در زمینه کتابهای کودکان، نمایشنامه، روش تعلیم الفبا و آموزش و پرورش ناشنوایان به یادگار مانده است. باغچهبان متد آموزشی خود را تنها به مسائل درسی محدود نکرد و در کنار آموزش کودکان به پرورش استعدادهای فکری و غیردرسی آنها نیز پرداخت. دیدگاه این چهره برجسته در ارتباط با نحوه آموزش الفبا را در کتابی با نام دستور تعلیم الفبا میتوان دید. وی همچنین کتابهایی دیگر در زمینه روش ترکیبی سوادآموزی از جمله الفبای خودآموز برای سالمندان، اسرار تعلیم و تربیت یا اصول تعلیم الفبا را به رشته تحریر درآورده است.
معلم گلهای خاموش ایران، میرزا جبار عسگرزاده باغچهبان، پس از عمری تلاش در راه اعتلای فرهنگ ایرانی، در روز چهارم آذر سال ۱۳۴۵، در ۸۱ سالگی چشم از جهان فرو بست و در تهران به خاک سپرده شد.