شهدای ترور
(روایتی از زندگی شهید مهدی قرایلو) به روایت همسرش زهرا شوری و دخترش فاطمه قرایلو 
حلقه نامزدی که در انگشت عروس‌خانم نشست، مهدی بلند شد خداحافظی کند. زهرا باورش نمی‌شد که همسرش مراسم را رها کند و برود. با بغض به مهدی گفت: «امروز بهترین روز زندگی پسرت است. یک‌عمر آرزویش را داشتی. حداقل تا آخر مراسم بمان» ولی مهدی اولین باری بود که به خواسته دل زهرا عمل نکرد و گفت: «نیم‌ساعت به‌خاطر شما آمدم، ولی به‌خاطر مردم وطنم باید بروم» 
گفت‌و‌گوی «جوان» با همسر شهیده عاطفه صادق‌زاده از شهدای تجاوز رژیم تروریستی اسرائیل به ایران
۲۵ خرداد همسرم به سرکارش رفته بود که در خیابان صابونچی قرار دارد. خانه خواهرم دقیقاً نزدیک محل شهادت همسرم بود. وقتی اسرائیل جنایتکار به خیابان صابونچی تهران موشک زد، خواهرم با من تماس گرفت و همان موقع خودم را رساندم. از همان لحظات اول انفجار تا ساعت ۲ یا ۳ نیمه شب محل اصابت موشک را کندیم تا پیکر‌ها را بیرون آوردیم
گفت‌و‌گوی «جوان» با خواهر تکاور شهید علی مرادی از شهدای تیپ ۵۷ حضرت ابوالفضل خرم‌آباد در جنگ با رژیم صهیونیستی
برادرم بسیار کم حرف، مهربان و ساده زیست بود. همیشه مادرم به او می‌گفت: نسبت به همه دهه هشتادی‌ها کم‌توقع‌تر و ساده‌تر هستی. برادرم از کودکی تقید مذهبی خاصی داشت. خادم‌الحسین (ع) بود و الگوی زندگی‌اش را امام حسین (ع) و امام علی (ع) قرار داده بود. تا آنجایی که با داشتن حقوق کم، سرپرستی چند خانواده بی‌بضاعت را به عهده گرفته بود
گفت‌و‌گوی «جوان» با همسر شهید رضا دریکوند از شهدای خرم‌آباد در تجاوز نظامی امریکا و رژیم‌صهیونیستی
محرم امسال لباس علی‌اصغر را تن هیرمان کردم و پشت تابوت نمادین رضا که با پرچم ایران پوشانده شده بود، راه افتادم. من این تعزیه‌ها را از کودکی دیده و در آن نقش ایفا کرده بودم، ولی تا سر خودم نیامد، نفهمیدم که در عاشورا چه گذشته است. انگار که به درک بالاتری در این خصوص رسیده‌ام
گفت‌وگوی «جوان» با همسر پاسدار شهید علی‌اصغر‌نوحی طهرانی از شهدای حملات اخیر رژیم صهیونیستی
او رفت و صدای انفجار‌ها دل مرا آشوب کرد. بار‌ها تماس گرفتم، اما نه او جواب داد و نه دوستانش که با آنها تماس می‌گرفتم. فقط صدای آمبولانس‌ها پشت سر هم می‌آمد و مجروحان را جابه‌جا می‌کردند. اضطراب رهایم نمی‌کرد و مدام حس می‌کردم او شهید شده است. تمام شب بیدار ماندم، بار‌ها زنگ زدم و پیام فرستادم، اما جوابی نگرفتم. صبح زود، برادرهایم به سمت محل کار او رفتند، اما جاده بسته بود. من آرام و قرار نداشتم. کم‌کم همه اطرافیان متوجه شده بودند و می‌گفتند شهید شده است. ساعتی بعد، خبر قطعی رسید... همان خبری که دل من از نیمه‌های شب آن را حس کرده بود
گفت‌و‌گوی «جوان» با مادر شهید محمدعرفان رمضانی از شهدای تجاوز رژیم‌صهیونیستی به ایران
پسرم دوم تیر ۱۴۰۴ به شهادت رسید. قبل از شهادتش به دوستانش گفته بود: «من دوست دارم قبل از پدر و مادرم بمیرم. آدم اگر الکی بمیرد یا با موتور تصادف کند یا زیر ماشین برود، هیچ ارزشی ندارد. من شهادت را دوست دارم.» از مردن نمی‌ترسید. یک‌بار به من گفت مامان من شهید می‌شوم و محرم می‌آیم
خاطراتی از سرداران شهید حسین سلامی، محمد باقری و غلامعلی رشید در گفت‌و‌گو با همرزم‌شان
شهید شادمانی از دوستان نزدیک و از همرزمان بنده در دفاع‌مقدس با شهید غلامعلی رشید با هم کار می‌کردند، خیلی وقت‌ها که پیش شهید شادمانی می‌رفتم، شهید غلامعلی رشید را هم ملاقات می‌کردم. یک جمله‌ای شهید رشید در مورد شهید شادمانی گفته بود که اگر شادمانی نبود، کار من لنگ می‌ماند. اینقدر که این دو نفر با هم جور بودند
گفت‌وگوی «جوان» با همسرشهید هادی عباسی از شهدای حمله رژیم صهیونیستی به سازمان بسیج مستضعفین
من و آقا مهدی اسفند ۱۴۰۲ با هم ازدواج کردیم و در ۲۶ آبان ۱۴۰۳ خدا به ما دختری به نام هاناخانم هدیه داد. هانا واقعاً عشق بابایش بود و شهید خیلی دخترمان را دوست داشت. زمانی که من برای زایمانم از اتاق عمل خارج شدم، برق شادی را در چشمانش دیدم. ایشان خیلی خانواده دوست بودند
گفت‌وگوی «جوان» با مادر سرگرد شهید محمدعلی علیزاده از شهدای حمله رژیم صهیونیستی به سازمان بسیج مستضعفین
محمدعلی پشت سر آقای رئیسی نماز خوانده و عکس انداخته بود. پسرم آنقدر بچه بی‌ادعایی بود که وقتی شهادت آقای رئیسی را از رسانه‌ها پخش کردند، در کنار من روی مبل نشسته بود. با حالت تأسف گفت تابستان قبل ایشان به موکب مدافعان حرم آمده بودند و با هم عکس انداختیم. گفتم پس چرا عکس‌هایت را به ما نشان ندادی! گفت هنوز به دست خودم نرسیده است
گفت‌و‌گوی «جوان» به مناسبت هفته فراجا با همسر سردار شهید علیرضا لطفی جانشین سازمان اطلاعات فراجا که در حملات رژیم صهیونیستی به شهادت رسید
فوت دخترمان در سال گذشته یکی از سخت‌ترین امتحان‌هایی بود که در زندگی‌مان اتفاق افتاد. واقعاً داغ بزرگی بود. من خیلی ناراحت بودم، اما شهید لطفی همیشه با آرامش می‌گفت: «خدا وقتی بخواهد پدر‌و‌مادر را امتحان کند، سخت‌ترین امتحانش را با فرزندان‌شان می‌گیرد.» او هیچ وقت از این موضوع عصبانی یا گلایه‌مند نشد. می‌گفت: «فرزند امانتی از طرف خداست. همان خدایی که به ما داده، زمان گرفتنش را هم خودش تعیین می‌کند، نه ما» همیشه تأکید داشت نباید در برابر خواست خدا، چون و چرا کنیم، چون خدا بهتر از ما مصلحت را می‌داند