شهدای ترور
برگ‌هایی از خدمات و خاطرات سپهبد شهیدمحمد باقری به نقل از همرزش سردار فتح‌الله جعفری
سردار سپهبد محمد باقری متولد میدان خراسان تهران پس از طی دبستان و دبیرستان، پس از انقلاب، در رشته مهندسی مکانیک دانشگاه پلی‌تکنیک پذیرفته شد و تا زمان تعطیلی دانشگاه‌ها به‌دلیل انقلاب فرهنگی در بهار ۱۳۵۹ در این دانشگاه مشغول به تحصیل بود. او بعد‌ها دکترای جغرافیای سیاسی را از دانشگاه تربیت مدرس اخذ کرد. مسئولیت‌های وی پس از پایان جنگ، رئیس اداره اطلاعات ستادکل نیرو‌های مسلح، معاون هماهنگ‌کننده قرارگاه مرکزی خاتم‌الانبیا (ص) و... نهایتاً رئیس ستاد کل نیرو‌های مسلح بود
گزارش «جوان» از حضور در معراج شهدای بهشت زهرا (س) در روز‌های جنگ تحمیلی رژیم صهیونیستی 
ما در سالن انتظار همراه مردم اشک می‌ریختیم. مادران، همسران و خواهران شهدا را در آغوش می‌گرفتیم و اگر غذا نمی‌خوردند یا بی‌حال بودند، سعی می‌کردیم کنارشان باشیم. تنها کاری که از دست ما برای خانواده‌های شهدا برمی‌آمد، همین همدلی و همراهی بود. آنچه همیشه در روضه‌ها شنیده بودیم، اینجا با چشم خود دیدیم؛ پدر‌های داغداری که فرزندان‌شان مثل علی‌اکبر به شهادت رسیده بودند و ما سعی می‌کردیم دلداری‌شان بدهیم. به لطف خدا، خانواده‌ها هم با ما همراهی می‌کردند و بعد از کمی صحبت آرام‌تر می‌شدند
گزارش «جوان» از حضور در منزل پاسدار شهید احمد پیرزاده از شهدای حملات رژیم صهیونیستی 
احمد به من توصیه کرد در شهادتش لباس مشکی نپوشم همیشه می‌گفت سیاه پوشیدن شایسته عزای اهل‌بیت (ع) است. من هم به توصیه او عمل کردم. به نظر من شهادت تسلیت ندارد. احمد همیشه می‌گفت: صاحب اصلی کشور ما امام زمان (عج) است. او با لشکر شهیدانش خواهد آمد. حالا به حرف‌های احمد فکر می‌کنم و با خود می‌گویم که شهدا رفتند تا کمی خستگی‌شان را رفع و با امام زمان (عج) رجعت کنند.
گفت‌وگوی «جوان» با یکی از دوستان شهید سیدمهدی موسوی
اما انگار سقوط بالگرد آقای رئیسی حقیقت داشت. ناگهان غم بزرگی به دل‌مان نشست. وقتی مطمئن شدم، خیلی ناراحت شدم و به فکر فرو رفتم. تمام خاطراتی که با سید داشتم، از مانور‌های بسیج تا روز‌های قبل از شهادتش، یک‌باره برایم زنده شد. با خودم گفتم: یعنی واقعاً سید رفت؟ یعنی سید شهید شد؟ باورش برایم خیلی سخت بود و هنوز هم نمی‌توانم این واقعیت را به راحتی قبول کنم. متأسفانه ما دوست عزیزی را از دست دادیم که واقعاً الگوی خوبی برای ما بود. مطمئنم که شهادت یکی از آرزو‌های سید بود
گفت‌و‌گوی «جوان» با سیدنورالدین بحرینی از همرزمان شهیدمحمدرضا زاهدی از شهدای طریق‌القدس
هر وقت به اصفهان می‌آمد، به من زنگ می‌زد و می‌گفت که به آسایشگاه مطهری برویم تا با جانبازان آسایشگاه دیدار کنیم. این جانبازان عزیز بالای ۷۰درصد بودند. بعد از آن هم ما به منزل چند نفر از جانبازان می‌رفتیم. زمانی که به مأموریت‌های برون مرزی می‌رفت مجدداً برنامه دیدار با جانبازان را داشت. او همیشه دلتنگ رفقای شهیدش می‌شد. می‌گفتیم: «تو می‌روی و این شهدا را می‌بینی.» برای شهدا پیغام می‌گذاشتیم و می‌گفتیم: «اگر شهید شدی به شهید احمد کاظمی این را بگو، به شهید خرازی این را بگو...» او می‌خندید و می‌گفت: «اگر رفتم، سلام همه شما را به شهدا می‌رسانم.»
گفت‌و‌گوی «جوان» با جانباز عباس پیکار از همرزمان دوران دفاع مقدس شهید‌محمد‌رضا زاهدی  که در حمله هوایی رژیم صهیونیستی به ساختمان کنسولگری ایران در دمشق به شهادت رسید
شهیدمحمدرضا زاهدی از فرماندهان مقتدر و میدانی دوران دفاع مقدس بود. او ویژگی برجسته‌ای داشت که در لحظات حساس، به‌ویژه زمانی که خط مقدم عملیات شکسته می‌شد، شخصاً در منطقه حاضر می‌شد و تصمیمات مهم را در میدان اتخاذ می‌کرد. این نوع فرماندهی که حاج‌قاسم سلیمانی نیز به آن اشاره کرده است، نشان‌دهنده روحیه پیشرو و حمایتگر او بود، به‌جای اینکه نیرو‌ها را تنها به جلو هدایت کند، خود در صف مقدم حضور داشت و با گفتن «ما هستیم، شما هم بیایید جلو»، انگیزه و اعتماد به نفس را در میان رزمندگان تقویت می‌کرد
گفت‌و‌گوی «جوان» با همرزم و رفیق دیرینه سرلشکر شهید محمدهادی حاج‌رحیمی  که در حمله رژیم صهیونیستی به سفارت ایران در دمشق به شهادت رسید 
شهید محمدهادی حاج‌رحیمی سال ۷۲ یا اوایل سال ۷۳ وارد نیروی قدس شد؛ و تمام این تجاربی که در این مدت جمع کرده بود، در طی دوران دفاع مقدس با خود به نیروی قدس برد. او با آن مدیریت قوی که داشت شروع کرد به کار و انجام مسئولیت‌های سنگین. انصافاً هم بسیار عالی کار کرد. سردار حاج‌قاسم سلیمانی کسی نبود که با هر فردی بتواند کار کند، یعنی اگر می‌دید آن طرف توانایی ندارد بدون هیچ تعارفی با آن نفر کار نمی‌کرد و مسئولیتی به او نمی‌داد. اما شهید حاج‌رحیمی مسئولیت‌های مختلفی را گرفت و در نیروی قدس هم واقعاً خوش درخشید
گفت‌وگوی «جوان» با مادر سرباز شهید صالح نوربخش حبیب‌آبادی از شهدای حادثه تروریستی تفتان
باور نمی‌کردم که صالح من شهید شده باشد. باور نمی‌کردم زمزمه‌های او برای شهادت محقق شود. اصلاً نمی‌توانستم بپذیرم که صالح می‌دانست و می‌گفت و ما همه را به شوخی می‌گرفتیم. راستش را بخواهید او بار‌ها از شهادت گفت از اینکه دوست دارد شهید شود، از اینکه دوست دارد با شهادت از این دنیا برود و برای ما افتخار بیاورد، اما من ناراحت می‌شدم و گله می‌کردم و نمی‌گذاشتم که حرف‌هایش را به اتمام برساند
گفت‌و‌گوی «جوان» با خواهر شهید علیرضا صادقی از شهدای حادثه تروریستی کرمان
فاطمه صادقی، خواهر بزرگ شهید و اهل کرمان است. او می‌گوید: «علیرضا دیپلم داشت و پنج ماه قبل از شهادتش عقد کرده بود و متولد ۱۰ آذر ۱۳۸۱ بود.
گفت‌و‌گوی «جوان» با منیژه صفی‌یاری که در ۱۷ سالگی بر اثر بمبگذاری منافقین جانباز شد
در بازار اجناس را قیمت کردیم و نیم ساعتی گذشت. از جوی آب کنار خیابان رد شدیم، می‌خواستم از خیابان عبور کنم که ناگهان احساس کردم از پشت انگار یک کامیون محکم به من زد! در واقع موج انفجار بمب بود، اما آن لحظه اینطور احساس کردم که انگار اتومبیلی به من زده است، چراکه آدم انفجار بمب را متوجه نمی‌شود و فکر می‌کند تصادف کرده است!