شهدای ترور
گفت‌وگوی «جوان» با مادر شهید سید حمیدرضا مکتبی از شهدای فراجا که در حملات رژیم صهیونیستی به شهادت رسید
فردای آن روز دوباره پیکر‌هایی را نشانم دادند. گویا یکی از آنها پسرم بود که من در آن شرایط او را نشناختم. صورت حمیدرضا به شدت آسیب دیده بود. سرانجام از روی اثر انگشتش پیکرش شناسایی شد. اما باید مطمئن می‌شدم. گفتم دستانش را نشانم بدهید. پسرم یک نشانه داشت. بند انگشت کوچکش از نوزادی کمی انحراف داشت. بند انگشت را که دیدم، حمیدرضا را شناختم 
گفت‌وگوی «جوان» با همسر شهید روح‌الله اکبری باروجی از شهدای سپاه در مقابله با تجاوز امریکا و رژیم صهیونیستی
آقا روح‌الله اخلاقی که داشت، گذشته از توجه بسیار زیاد به وظایف شغلی و سازمانی‌اش سعی می‌کرد خارج از محیط کار هم فعالیت‌های دیگری داشته باشد. از سال ۱۳۸۶ تا هشت سال در حوزه مقاومت شهر صوفیان خدمت کرد و در مساجد این شهر فعالیت داشت. نهایتاً هم از سال ۱۳۹۵ در پایگاه فجر تبریز و هیئت امنای مسجد سادات تبریز فعالیت می‌کرد
گفت‌و‌گوی «جوان» با خانواده سرباز شهید فراجا امیرحسین مهدی‌پور از شهدای حملات رژیم‌صهیونیستی‌
من با چشم خودم دیدم ساختمان‌های چند طبقه را چطور با خاک یکسان کردند. ساختمانی ۱۴طبقه در میدان نوبنیاد به طور کامل فرو ریخته بود، ده‌ها نفر از جمله زن و کودک در آن ساختمان جان‌شان را از دست دادند. به کدامین گناه؟ آنها که نظامی نبودند، اما به خدا قسم ما با دیدن این جنایت‌ها از آرمان‌های‌مان کوتاه نمی‌آییم
گفت‌و‌گوی «جوان» با پدر، برادر و یکی از اقوام شهید ابوالفضل نیازمند که به همراه همسر و سه فرزندش در حملات صهیونیست‌ها به شهادت رسیدند
پدر شهید: پسرم همیشه از مادرش می‌خواست برای شهادتش دعا کند. مادرش می‌گفت خیلی اذیت می‌شوم وقتی می‌گویی‌ای کاش شهید شوم. رؤیای شهید شدن پسرم را مادرش دیده بود. پسرم پس از صرف هر غذا دعا می‌کرد و می‌گفت خدایا ما را به فیض شهادت نائل کن. بچه‌هایش هم با سن کمی که داشتند می‌گفتند خدایا ما را همراه بابا به شهادت برسان
گفت‌و‌گوی «جوان» با یکی از اقوام شهید امیر حسین صالحی، سرباز پدافند هوایی ارتش که در مصاف با رژیم صهیونیستی به شهادت رسید
امیرحسین همیشه مرتب، منظم و خوشبو بود. علاقه زیادی به لباس سفید داشت و اکثر لباس‌هایش سفید بود. به همین دلیل وقتی بنیاد شهید می‌خواست سنگ مشکی به مزارش بزند، مادرشان گفت: سنگ سفید بزنید. پسرم همه لباس‌هایش سفید بود. بعد از شهادتش همه محله از غم رفتن او با خانواده‌اش ابراز همدری می‌کردند 
گفت‌و‌گوی «جوان» با خواهرسردار شهید محمد مرادی از شهدای حملات رژیم صهیونیستی 
با اعلام خبر شهادت بزرگانی مثل شهید باقری و سلامی و حاجی زاده و دانشمندان هسته‌ای شدیداً ناراحت بود و خیلی گریه می‌کرد. در روز‌های بعد هم برخی دوستانش به شهادت رسیدند. با وجود این همه درد و رنج، اما به ما روحیه می‌داد و می‌گفت شما نترسید و نگذارید بچه‌ها بترسند 
گفت‌و‌گوی «جوان» با همسر شهید حاج‌محمد امیدوار از شهدای تجاوز رژیم صهیونیستی و امریکا به کشورمان 
همسرم بعد از شهادت آقای رئیسی خیلی ناراحت بود. می‌گفت خوش به حال‌شان که شهید شدند و کاش این سعادت نصیب من هم بشود. گفتم این چه حرفی است که می‌زنی. قرار است با هم بزرگ‌شدن بچه‌ها را ببینیم. در جواب گفت: نه زینب، شهادت لیاقت می‌خواهد. دعا کن قسمت من هم بشود
گفت‌وگوی «جوان» با خانواده سرهنگ شهید فراجا، هادی امیدی مقدم از شهدای حملات رژیم صهیونیستی 
من هیچ‌وقت در خودم چنین لیاقتی نمی‌دیدم، همسر شهید باشم. همیشه وقتی همسرم به مأموریت می‌رفت، کمی نگران می‌شدم. اما او با لبخند می‌گفت: «نگران نباش، آخرش من شهید می‌شوم. از این بالاتر چیزی نیست. این شهادت باعث افتخار من و شما می‌شود.» خیلی وقت‌ها این حرف را تکرار می‌کرد، اما من هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم روزی واقعاً این اتفاق بیفتد
گفت‌و‌گوی «جوان» با همسر شهید ناصر اسدی‌دوست که بعد از ۳۰ سال خدمت در سپاه به شهادت رسید
همرزمان‌شان تعریف می‌کردند که آقاناصر به تنهایی پیکر برخی از شهدا و مجروحان را سوار ماشین کرده و به بیمارستان شهید محلاتی می‌رساندند و دوباره برمی‌گشتند. بعد که به پادگان شهید باکری می‌روند تا آنجا هم کار‌هایی را انجام بدهند، در ورودی پادگان اتومبیل‌شان مورد اصابت بمب‌های دشمن قرار می‌گیرد و همانجا به شهادت می‌رسند
گفت‌و‌گوی «جوان» با فرزند شهید فرامرز حضرتی کارمند بهزیستی که در تجاوز رژیم‌صهیونیستی به شهادت رسید
پدرم وقتی بامداد جمعه ۲۳ خرداد وارد بهزیستی می‌شود، همکارش مجروح شده بود. او را بیرون می‌آورد و دوباره برای کمک وارد ساختمان می‌شود. در همین لحظه خواهرم به گوشی پدرم زنگ می‌زند و حالش را می‌پرسد. بابا از جزئیات تعریف می‌کند و می‌گوید: حال همکارش خوب و ساختمان آسیب دیده است، اما دقایقی بعد با انفجار دوم پدرم شهید می‌شود