شهدای ترور
گفت‌و‌گوی «جوان» با یکی از اقوام شهید امیر حسین صالحی، سرباز پدافند هوایی ارتش که در مصاف با رژیم صهیونیستی به شهادت رسید
امیرحسین همیشه مرتب، منظم و خوشبو بود. علاقه زیادی به لباس سفید داشت و اکثر لباس‌هایش سفید بود. به همین دلیل وقتی بنیاد شهید می‌خواست سنگ مشکی به مزارش بزند، مادرشان گفت: سنگ سفید بزنید. پسرم همه لباس‌هایش سفید بود. بعد از شهادتش همه محله از غم رفتن او با خانواده‌اش ابراز همدری می‌کردند 
گفت‌و‌گوی «جوان» با خواهرسردار شهید محمد مرادی از شهدای حملات رژیم صهیونیستی 
با اعلام خبر شهادت بزرگانی مثل شهید باقری و سلامی و حاجی زاده و دانشمندان هسته‌ای شدیداً ناراحت بود و خیلی گریه می‌کرد. در روز‌های بعد هم برخی دوستانش به شهادت رسیدند. با وجود این همه درد و رنج، اما به ما روحیه می‌داد و می‌گفت شما نترسید و نگذارید بچه‌ها بترسند 
گفت‌و‌گوی «جوان» با همسر شهید حاج‌محمد امیدوار از شهدای تجاوز رژیم صهیونیستی و امریکا به کشورمان 
همسرم بعد از شهادت آقای رئیسی خیلی ناراحت بود. می‌گفت خوش به حال‌شان که شهید شدند و کاش این سعادت نصیب من هم بشود. گفتم این چه حرفی است که می‌زنی. قرار است با هم بزرگ‌شدن بچه‌ها را ببینیم. در جواب گفت: نه زینب، شهادت لیاقت می‌خواهد. دعا کن قسمت من هم بشود
گفت‌وگوی «جوان» با خانواده سرهنگ شهید فراجا، هادی امیدی مقدم از شهدای حملات رژیم صهیونیستی 
من هیچ‌وقت در خودم چنین لیاقتی نمی‌دیدم، همسر شهید باشم. همیشه وقتی همسرم به مأموریت می‌رفت، کمی نگران می‌شدم. اما او با لبخند می‌گفت: «نگران نباش، آخرش من شهید می‌شوم. از این بالاتر چیزی نیست. این شهادت باعث افتخار من و شما می‌شود.» خیلی وقت‌ها این حرف را تکرار می‌کرد، اما من هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم روزی واقعاً این اتفاق بیفتد
گفت‌و‌گوی «جوان» با همسر شهید ناصر اسدی‌دوست که بعد از ۳۰ سال خدمت در سپاه به شهادت رسید
همرزمان‌شان تعریف می‌کردند که آقاناصر به تنهایی پیکر برخی از شهدا و مجروحان را سوار ماشین کرده و به بیمارستان شهید محلاتی می‌رساندند و دوباره برمی‌گشتند. بعد که به پادگان شهید باکری می‌روند تا آنجا هم کار‌هایی را انجام بدهند، در ورودی پادگان اتومبیل‌شان مورد اصابت بمب‌های دشمن قرار می‌گیرد و همانجا به شهادت می‌رسند
گفت‌و‌گوی «جوان» با فرزند شهید فرامرز حضرتی کارمند بهزیستی که در تجاوز رژیم‌صهیونیستی به شهادت رسید
پدرم وقتی بامداد جمعه ۲۳ خرداد وارد بهزیستی می‌شود، همکارش مجروح شده بود. او را بیرون می‌آورد و دوباره برای کمک وارد ساختمان می‌شود. در همین لحظه خواهرم به گوشی پدرم زنگ می‌زند و حالش را می‌پرسد. بابا از جزئیات تعریف می‌کند و می‌گوید: حال همکارش خوب و ساختمان آسیب دیده است، اما دقایقی بعد با انفجار دوم پدرم شهید می‌شود
گفت‌و‌گوی «جوان» با همسر سرهنگ دوم شهید مرتضی بهرامی از شهدای پدافند هوایی در مصاف با رژیم‌صهیونیستی و امریکا
روحیه از خودگذشتگی راه شهادت را برای هسرم باز کرد. چون زمانی که دوست‌شان شهید علیرضا بوستان‌افروز بعد از اصابت موشک رژیم منحوس‌صهیونیستی زیر آوار گیر می‌افتد، آقامرتضی و شهید علیرضا نوری که از بچه‌های سپاه پاسداران بودند، با شنیدن صدای داد و فریاد شهید بوستان افروز برای کمک به ایشان می‌روند که در حمله بعدی صهیونیست‌ها هر سه به شهادت می‌رسند
گفت‌وگوی «جوان» با همسر پاسدار شهید محسن احمدی آذر از شهدای هوافضای سپاه در جنگ با امریکا و رژیم صهیونیستی
یک‌بار به گلزار شهدای تبریز رفته بودیم. روبه‌روی ما فضایی در حال بازسازی بود. آقا محسن آنجا را نگاه کرد و گفت: «افسانه آنجا را نگاه کن، حالا خدا می‌داند اینجایی که الان درستش می‌کنند قسمت چه کسی می‌شود؟ ان‌شاءالله که یکی از این مزار‌ها نصیب من می‌شود.» خیلی طول نکشید یکی از همان مزار‌ها قسمت او شد
گزارش «جوان» از حضور در منزل شهید محمدعلی گلی‌زاده از شهدای حملات رژیم صهیونیستی و همکلامی با خانواده شهید
فقط یک دست از پیکرش بازگشت. وقتی شنیدم، باورش برایم سخت بود، انگار دنیا روی سرم خراب شد. آن روز‌ها به یاد مادران چشم‌انتظار می‌افتادم و می‌گفتم: «خدا خودش به دادشان برسد.»، چون من فقط چند روز طاقت دوری پسرم و بلاتکلیفی وضعیتش را نداشتم، اما آنها سال‌ها چشم به راه ماندند 
گفت‌وگوی «جوان» با همسر شهید مهدی بزرگی از شهدای جنگ تحمیلی رژیم صهیونیستی و امریکا به ایران
خیلی سؤال در ذهنم آماده کرده بودم تا آقا مهدی را در مراسم خواستگاری به چالش بکشم. ما یک خانواده مذهبی و معتقدی داریم و من سؤالاتم پیرامون ایمان ایشان، ولایتمداری و مسائلی از این دست بود، اما وقتی شهید بزرگی شروع به صحبت کرد و حدود ۴۵ دقیقه هم حرف‌هایش طول کشید، تمام مدت او حرف زد و من فقط گوش دادم