جانبازان و ایثارگران
گفت‌و‌گوی «جوان» با آزاده احمد علی پاکدامن پیرامون دوران اسارت و نحوه جانبازی‌اش در زندان‌های دشمن (بخش دوم) 
بار اول بعثی‌ها دستم را از آرنج قطع کردند. وقتی از اتاق عمل بیرون آمدم. یک سرباز دشمن که خبر کشته شدن برادر یا پدرش را در جبهه شنیده بود، من را از روی برانکارد پایین انداخت و استخوان آرنجم شکست. دوباره به اتاق عمل رفتم و اینبار به خاطر یک شکستگی ساده، دستم را از بالای بازو قطع کردند
گفت‌وگوی «جوان» با آزاده سیدمهدی طباطبایی دستجردی پیرامون دشواری‌های دوران اسارت
در آسایشگاه طاقچه‌هایی وجود داشت که نگهبان‌ها ته نان‌شان را می‌انداختند روی آن طاقچه‌ها. مثل سنگ سفت شده بود. یک روز از شدت گرسنگی تکه‌های نان را به دهانم گذاشتم. مدتی در دهانم نگه داشتم تا خیس شود و بتوانم بخورم. حسین مددی راست می‌گفت. مزه نارگیل می‌داد! آن لحظه این نان‌های خشک از چلوکباب خوشمزه‌تر بود
گفت‌وگوی «جوان» با همرزم شهید عباس بلوری پیرامون ایستادگی این شهید در دوران اسارت
‌می‌توانم بگویم همان نقشی را که مرحوم ابوترابی در اردوگاه‌های ارتش بعث عراق داشت، شهید بلوری در زندان آلواتان برعهده داشت. البته حاج عباس شیوه خودش را داشت. او هیچ گاه مقابل دشمن سر خم نکرد. بار‌ها به شکل علنی و در حیاط زندان، علیه ضد انقلاب و قاسملو که دبیرکل حزب دموکرات کردستان بود، شعار می‌داد
گفت‌وگوی «جوان» با آزاده داود خاکپور پیرامون شرایط حضور در کردستان اوایل انقلاب و اسارت به دست ضد انقلاب
روز ۲۴ شهریور ۵۹ با آقای رحیم صفوی تماس گرفتیم و گفتیم اوضاع اینجا خیلی خطرناک شده است. ایشان سربسته گفت شروع جنگ قریب‌الوقوع است و عراقی‌ها آمده و بخشی از قصرشیرین را اشغال کرده‌اند. فردای همان روز (۲۵ شهریورماه) به روستای هلتوشان در نزدیکی کامیاران رفتیم که ضد انقلاب دکل مخابراتی آنجا را منهدم کرده بودند، در برگشت اسیر شدیم
گفت‌و‌گوی «جوان» با حاج‌حسین سجادی‌پور از آزادگان دفاع‌مقدس که ۲۸ ماه در اسارت گروهک‌های ضدانقلاب بود
بعد از اسارت ما را ۲۳ روز روستا به روستا و آن هم شب‌ها جا‌به‌جا می‌کردند. در هر روستایی در مسجد نگهداری می‌شدیم تا به روستای بعدی برویم. نهایتاً گروه ما را به «گردنه» بردند. گردنه عشایرنشین بود و هفت یا هشت تا خانه بیشتر نداشت؛ عشایر هم در فصل‌های خاصی به آنجا می‌آمدند و ییلاق و قشلاق می‌کردند
گفت‌و‌گوی «جوان» با حجت‌الاسلام علی علیدوست از آزادگان دفاع‌مقدس
بعثی‌ها ابوترابی را کتک می‌زدند و می‌خواستند به امام توهین کند، اما سید شروع کرد به گفتن ذکر یا زهرا (س)، یکی از سرباز‌های بعثی با جفت پا پرید روی سینه سید و تیغی که سیدبرای اصلاح از قبل در جیبش گذاشته بود، به سینه‌اش فرو رفت و خون فواره زد
گفت‌وگوی «جوان» با آزاده عبدالمجید رحمانیان که ۱۰۰ ماه در اردوگاه‌های دشمن اسیر بود
در اسارت دوستی داشتم به نام برادر غریب که از فرط علاقه‌اش به ایران سه رنگ سبز، سفید و قرمز را زیر یقه لباسش می‌زد و هر روز این سه نقطه رنگ را به عشق پرچم کشورمان نگاه می‌کرد. ما ایران را مادرمان می‌دانستیم و در هیچ شرایطی ذره‌ای از علاقه‌مان به مام میهن کم نمی‌شد
گفت‌وگوی «جوان» با جانباز علی حیدری دستجردی، پیرامون ماجرای اعزام او و همکلاسی‌هایش به جبهه‌های جنگ
همان سال همراه شهیدان علی فصیحی، مجیدرستمی، حسنعلی هاشمپور و جانبازان حسین حیدری و سیدحسن طباطبایی یک گروه تشکیل دادیم که برای جبهه ثبت نام کنیم. اما به خاطر کمی سن و کوتاهی قامت، ما را ثبت نام نکردند. گفتند باید حداقل ۱۶ ساله باشید تا ثبت‌نام شوید
گفت‌وگوی «جوان» با جانباز ۷۰ درصد رمضانعلی کاووسی  از نویسندگان مطرح حوزه دفاع مقدس
من از سال ۹۰ تصمیم گرفتم خاطرات خودم یا دیگر همرزمان و رزمندگان را در غالب کتاب به رشته تحریر درآورم. اگر حساب کنیم که ۱۰ سال اول مجروحیتم مشکلات جسمی باعث می‌شد نتوانم خیلی فعالیت جانبی داشته باشم، حدود ۲۰ سال دیر به نویسندگی پرداختم. همیشه می‌گویم‌ای کاش کسی بود که مرا راهنمایی می‌کرد تا زودتر وارد این وادی شوم.