مدافعان حرم
گفت‌و‌گوی «جوان» با همسر شهید طریق‌القدس میلاد بیدی به مناسبت اربعین شهادتش
این فصل از زندگی همسران شهدا شاید تلخ‌ترین بخش زندگی مشترک‌شان باشد. محدثه‌سادات موسوی از این لحظه تلخ روایت می‌کند: من چند ساعت قبل از شهادت آقا میلاد با او تماس گرفتم. او میان صحبت‌های‌مان به من گفت: باید بروم و اگر کارم تمام شد، مجدداً با شما تماس می‌گیرم. چند ساعتی گذشت و خبری از میلاد نشد. پدرم مشغول نگاه‌کردن اخبار بود. بعد من را صدا کرد و گفت: دخترم بیا ببین اخبار چه می‌گوید؟! گویا در آن شهری که میلاد حضور دارد، حادثه‌ای رخ داده!
گفتگو با فرمانده بسیج مسجد میثم و مادر شهید سیدمهدی جلادتی که در حمله اسرائیل به کنسولگری ایران شهید شد 
سیدمهدی در ایام شهادت معصومین (ع)‌مخصوصاً در ایام اربعین در موکب شهدای مسجد میثم پای چایی ذغالی بود. تیپش با شلوار، شیرازی می‌شد، تی شرت مشکی با شال دور کمرش، الله‌اکبر، نمی‌شود تصور کرد که امسال بدون سیدمهدی باید در موکب چایی می‌دادیم. یک بار یادم نیست چرا ولی خیلی از دست سید ناراحت بودم، زنگ زدم جانشین پایگاه. آخر صحبت حرف از سید مهدی شد و کلی از او گله کردم. جانشین، اما از سید دفاع کرد ولی من گفتم نمی‌خواهد از سید دفاع کنید، فردای آن روز متوجه شدم حاجی گوشی را روی آیفون گذاشته و سیدمهدی هم حرف‌های ما را شنیده بود. وقتی سید را دیدم با خجالت رفتم و گفتم چرا کاری می‌کنی که من از تو گله کنم. آن هم مثل همیشه خندید و گفت عیبی ندارد، شاید اگر کس دیگری بود قهر می‌کرد و باید یک تیم درست می‌کردیم تا از دلش در بیاوریم
۲ خاطره از شهید مدافع حرم علی‌محمد قربانی از مربی‌های فوتبال در خوزستان
حاجی از سال ۹۱ مدیر کاروان زیارتی بود و خدمتگزار زوار. از بس به این کار علاقه داشت، خدا هم بهش توفیق می‌داد. در یکی از سفر‌ها به عنوان زائر همراهش بودم. زیارت دوره در نجف اشرف یک روز کامل وقت می‌گیرد. اعمال مسجد سهله و کوفه مفصل است و خیلی‌ها ممکن است، خسته شوند.
مصاحبه «جوان» با پدر و برادر شهید محسن صداقت از شهدای حمله صهیونیست‌ها به کنسولگری ایران در سوریه
آقا محسن از کودکی اهل مسجد رفتن بود و در برنامه‌ها و کلاس‌های قرآن مسجد محله شرکت می‌کرد. همچنین به صورت مستمر در بسیج فعال بود و آنجا خدمت می‌کرد. زندگی ما بسیار ساده بود. شهریه ناچیز طلبگی پدرم هرچند کم بود، ولی همیشه برکت داشت.
مصاحبه «جوان» با برادرزاده شهید «حسین امان‌اللهی» از شهدای حمله صهیونیست‌ها به کنسولگری ایران در سوریه 
خانه پدر شهید، مرحوم امان‌اللهی بعد از پیروزی انقلاب، مرکز برقراری کلاس‌های قرآن، کلاس‌های هنری و کلاس‌های هلال‌احمر بود. بعد از شروع جنگ تحمیلی هم این خانه محل تهیه و جمع‌آوری خوراک و پوشاک از سوی خواهران جهادی برای جبهه‌ها بود. شهید در چنین خانه‌ای رشد کرده بود
گفت‌وگوی «جوان» با همسر سردار شهیدالقدس محمدرضا زاهدی در چهلمین روز شهادتش 
رفاقت پدر و حاج قاسم به دوران دفاع مقدس باز می‌گشت. با هم بسیار صمیمی بودند و همدیگر را با نام کوچک صدا می‌کردند. همان ابتدا حاج‌قاسم به ایشان در جبهه مقاومت مسئولیت دادند و پدر همه همت‌اش این بود که با تمام توان از عهده این مسئولیت خطیر بیرون بیاید. شهادت حاج‌قاسم برای پدر سخت بود. یکی از همکاران پدر می‌گفت سردار زاهدی بعد از شهادت حاج‌قاسم می‌گفت دوست‌دارم خیلی زود به حاج‌قاسم ملحق شوم. دوست نداشتند بین‌شان فاصله بیفتد. رفیق قدیمی‌اش رفت و پدر نیز به حاج‌قاسم ملحق شد. پدر ارادت زیادی به سردار قا‌آنی داشت. او چند مرتبه در مورد سردار قاآنی گفت اگر از من بخواهند که یک پاسدار نمونه معرفی کنم، یکی‌شان همین سردار قاآنی است.
روایت محمد‌مهدی زاهدی در چهلمین روز شهادت پدرش سردارشهید‌القدس محمدرضا زاهدی
۱۰ فروردین ماه سال ۱۴۰۳، سه روز قبل شهادت. صبح آن روز به همراه خواهر و برادرم به گلزار شهدای اصفهان رفتند. جایی که پدر ایستاده‌اند و دعا می‌کنند، همانجا تدفین شدند. اصلاً نمی‌شد که روزی به اصفهان بیایند به رفقای شهید‌شان در گلزار سر نزنند! پدر چند بار به من مستقیم وصیت کرده بودند که اگر توفیق شهادت پیدا کردم، من را کنار حسین (شهید حسین خرازی) خاک کنید. اینجا جای من است. همان‌طور هم شد. چند روز بعد در همان محلی که دوست داشتند تدفین و به رفقای شهید‌شان ملحق شدند.
روایت‌هایی از برادران شهید صفرعلی و محمدرضا سیفی از شهدای لشکرفاطمیون در گفتگو با خواهر شهیدان
نکته‌ای را در خصوص صفرعلی بگویم که وقتی قصد سوریه کرد، ابتدا به کربلا مشرف شد. بعد که به خانه برگشت، برای اعزامش به سوریه مصمم‌تر شده بود. می‌گفت ما باید برای دفاع از حرم حضرت‌زینب (س) برویم و این وظیفه ماست. اهل نماز بود و تصویر پررنگی که از او به یاد دارم، مربوط به نماز و هیئت می‌شود
گفت‌و‌گوی «جوان» با پدر و همسر شهید مدافع حرم رضا زارعی از آخرین شهدای راه قدس‌
همسایه‌ها نمی‌دانستند رضا شغلش چیست، فکر می‌کردند معلم است. حتی به من هم از درجه نظامی‌اش چیزی نگفته بود. همیشه دهم هر ماه حقوق آقارضا تمام می‌شد و به قول معروف، هشت‌مان گرو نه‌مان بود. وقتی بنر شهادت همسرم را دیدم، نوشته بود سرهنگ شهید
گفت و گوی «جوان» با مادر اولین شهید روحانی مدافع حرم محمدمهدی مالامیر
وابستگی من به محمدمهدی طوری بود که حتی وقتی جلوی من راه می‌رفت، مدام می‌گفتم آرام جانم. وقتی برای سوریه رفت می‌گفتم آرام جانم می‌رود. اما وقتی خبر شهادتش را شنیدم، بی‌تابی نکردم. این نشان دهنده صبری است که خداوند از قبل می‌دهد. من شاکر این لطفی هستم که خدا به آقا محمدمهدی کرد و شهادت را نصیب‌شان کرد
۱