مولانا هیچ ابایی ندارد که از غزل یعنی قالبی عاشقانه به عنوان یک بستر آموزشی برای القای علت پدید آمدن عمیقترین چالشهای روان
انسان استفاده کند و در اثنای آن در چند بیت به یک تصویرسازی در جهت جاانداختن
مفهومی که میخواهد به مخاطب منتقل کند
بهره ببرد.
غزل با این دو بیت آغاز میشود:
چندانک خواهی جنگ کن یا گرم کن تهدید را
میدان که دود گولخن هرگز نیاید بر سما
ور خود برآید بر سما کی تیره گردد آسمان
کز دود آورد آسمان چندان لطیفی و ضیا
مولانا میخواهد فضای رضا و تسلیم و نقطه مقابل آن چالش با حق و زندگی را بیان کند. میگوید تو وقتی خود را ملول و تیره و افسرده میکنی آیا این ملولی و تیرگی تو اندکی غبار بر درگاه کبریایی حق مینشاند؟ آیا وقتی در غار خیالات سرد و تاریک و باطل خود نشستهای، تو آسیب میبینی یا آفتاب؟ تو با نشستن در تاریکی نمیتوانی ضرری به آفتاب برسانی و این تو هستی که آن نور را از دست میدهی.
گر تو کنی بر مه تفو بر روی تو بازآید آن
ور دامن او را کشی هم بر تو تنگ آید قبا
اگر تو بخواهی که بر صورت ماه تف بیندازی آن آب دهان به روی تو باز میگردد و هیچ آسیبی به صورت ماه وارد نمیشود، همچنان که این معنا را جای دیگری این گونه بیان میکند:
هر که بر شمع خدا آرد پُف او
شمع کی میرد؟ بسوزد پوز او
غزل با یادآوری این نکته ادامه مییابد:
پیش از تو خامان دگر در جوش این دیگ جهان
بس برطپیدند و نشد درمان نبود الّا رضا
و اوج این فضای آموزشی در این غزل، پنج بیتی است که مولانا با تصویرسازی فوقالعاده میخواهد فضای رضا و تسلیم در برابر حق را با فضای شکوه و گلایه، ناله و خشم قیاس کند:
بگرفت دُم مار را یک خارپشت اندر دهن
سر درکشید و گِرد شد مانند گویی آن دغا
آن مار ابله خویش را بر خار میزد دم به دم
سوراخ سوراخ آمد او از خود زدن بر خارها
بیصبر بود و بیحیل، خود را بکشت او از عجل
گر صبر کردی یک زمان رستی از او آن بدلقا
بر خارپشت هر بلا خود را مزن تو هم هلا
ساکن نشین وین ورد خوان جاء القضا ضاق الفضا
خارپشتی بعد از آن که دُم ماری را میگیرد خود را به شکل کرهای تیغدار در میآورد، اما آن مار نادان لابد برای اینکه خود را برهاند مدام خود را بر خارهای خارپشت میزند و ماحصل آن کوبیدن بر خارها چیست؟ «سوراخ سوراخ آمد او از خود زدن بر خارها» و در نهایت مار جان خود را از دست میدهد.
مولانا در روایت خود از این حکایت، علت جان دادن مار را بیصبری میداند و در واقع از این حکایت به اصل پیام خود رجوع میکند که علت اینکه ما در بازی پرحواشی فرعیات به اصل زندگی نمیرسیم این است که فضای صبر، سکون و آرامش را از دست میدهیم و هیجان زده رفتار میکنیم.
رفتار مار نمونهای از یک رفتار هیجان زده به جای رفتار آگاهانه است، همچنان که مولانا در جای دیگری از مثنوی فضاسازی مشابهی در این باره دارد:
کس به زیر دُمّ خر خاری نهد
خر نداند دفع آن، برمیجهد
برجهد، وان خار محکمتر زند
عاقلی باید که خاری برکند
خر ز بهر دفع خار از سوز و درد
جفته میانداخت، صد جا زخم کرد
پیام مولانا در این غزل این است که مسئله با سکون، آرامش و آگاهی حل میشود نه برجهیدن و هیجان زدهشدن و بیقراری. وقتی من از ابزار هیجان، خشم و گلایه برای حل مسئله استفاده میکنم نه تنها گره حل نمیشود بلکه گره کورتر و زخم عمیقتر میشود، درست مثل تصویری که مولانا در بالا میآفریند. کسی خاری را زیر دُم خر میگذارد و خر برای اینکه خود را از این وضعیت رها کند به برجهیدن متوسل میشود، اما برجهیدن ـ هیجان زده رفتار کردن ـ نه تنها مسئله را حل نمیکند بلکه آن زخم را
عمیقتر میکند.
فرمود رب العالمین با صابرانم همنشینای همنشین صابران افرغ علینا صبرنا