کد خبر: 1186182
تاریخ انتشار: ۲۹ شهريور ۱۴۰۲ - ۰۳:۴۰
گفت‌وگوی «جوان» با مادر شهید مدافع امنیت «امیررضا اولادی» از بسیجیان شیراز که ۳۰ شهریور سال گذشته به شهادت رسید
سال گذشته در اواخر شهریور ماه، جریان اغتشاشات در شهر شیراز به خوبی مدیریت شد تا کمترین تلفات و خسارات را داشته باشد. شهید امیررضااولادی از بسیجی‌های شیراز بود که در منطقه حضور داشت و در حفظ آرامش این شهر تلاش می‌کرد. روز ۳۰ شهریورماه در درگیری وسط خیابان معالی‌آباد، اتفاقی برای او نیفتاد، اما بعد از پایان قضایا، پیکر وی را که از سوی اراذل و اوباش تیر خورده بود، در یکی از کوچه‌های بالاتر از پل ولایت معالی‌آباد، به سمت بلوار میرزای شیرازی پیدا کردند! گویا اوباش امیررضا را شناسایی کرده و به دنبالش بودند تا او را به شهادت برسانند. به مناسبت اولین سالگرد شهادت امیررضا اولادی، پای حرف‌های زهرا اولادی مادر شهید نشستیم تا از روز‌های دلتنگی پسرش در این مدت یک‌سال برای ما روایت کند.
شکوفه زمانی


از پسرتان بگویید و اینکه امیررضا در چه خانواده‌ای رشد کرده بود؟
من مادر امیررضا متولد آبان‌ماه ۱۳۴۹ هستم. در مسجد، قرآن به دیگران آموزش می‌دهم و پدر شهید هم عسکر اولادی متولد ۱۳۴۵ و راننده ماشین سنگین است. بنده با همسرم، پسرعمو و دخترعمو هستیم. دو فرزند پسر داریم که امیررضا فرزند دوم خانواده بود؛ متولد ۲۸ بهمن ماه ۱۳۷۷. او دیپلم مکانیک خودرو داشت. هم خودم در خانواده مذهبی بزرگ شده‌ام و هم فرزندانم در خانواده مذهبی رشد کرده‌اند.

شهادت امیررضا چطور رقم خورد؟
سال پیش تنهایی برای مراسم پیاده‌روی اربعین به کربلا رفتم. پنج روز بود که از زیارت اربعین برگشته بودم. خودم حال خوبی نداشتم و آن روز بعد‌ازظهر همزمان با امیررضا و پسر بزرگم از در خانه خارج شدیم. امیررضا به سمت باشگاه بدنسازی رفت و من و پسر بزرگم نیز به سمت درمانگاه رفتیم. از درمانگاه بیرون آمدم. امیررضا با من تماس گرفت و گفت چیزی لازم دارم، برایم بخرید. گفتم حالم خوب نیست، فردا برایت می‌خرم. گویا بین ساعت ۹ تا ۱۰ شب که امیررضا حضور داشته است، سر خیابان معالی‌آباد شیراز در‌گیری پیش می‌آید. جمعیت به سمت کوچه‌ای می‌رود که آنجا تیراندازی می‌شود و امیررضا از دو ناحیه از پشت سرش و سمت ریه‌هایش تیر می‌خورد و خونریزی می‌کند. کوچه خلوت می‌شود و کسی متوجه نمی‌شود که امیررضا تیر خورده و شهید شده است. یک خانمی که رد می‌شده، متوجه زخمی‌شدن امیررضا می‌شود. او سریع اورژانس و دکتر اورژانس را خبر کرده بود، حتی عملیات احیا را برای امیررضا انجام داده بودند که متأسفانه دیر شده و امیررضا شهید شده بود.
خبر شهادتش را چه کسی به شما داد؟
امیررضا شب‌کار بود. ساعت ۱۱ شب می‌رفت سرکار. آن روز هم شیفت شب را داشت. ما داشتیم می‌خوابیدیم که دیدیم در خانه را زدند و دوستان پسرم آمدند پشت در. برادر امیررضا را صدا کردند و به ایشان گفتند امیررضا تیر خورده است. ما فکر کردیم زخمی شده است. در حالی که شبانه پیکر پسرم را به سردخانه بیمارستان چمران انتقال داده بودند، اما به ما نگفتند که او شهید شده است. یواش‌یواش تا فردا ظهر به ما اطلاع دادند که امیررضا شهید شده است. پیکر امیررضا همراه با پیکر‌های مطهر دو شهید دوران دفاع مقدس که به تازگی تفحص و شناسایی شده بودند در روز شهادت پیامبر اکرم (ص) و امام حسن‌مجتبی (ع) در حرم مطهر حضرت شاهچراغ با حضور مسئولان نظامی و انتظامی فارس تشییع و در گلزار شهدای دار‌الرحمه شیراز به خاک سپرده شد.
توانستند قاتلان امیررضا را شناسایی کنند؟
نه، قاتلان امیررضا مشخص نشدند که چه کسانی بودند.

شما به عنوان مادر چه صفات بارزی را در پسرتان می‌دیدید؟
نترس بودن و شجاع‌بودنش صفت بارز او بود. همیشه از بچگی چنین خصوصیتی در وجودش بود. اینقدر که امیررضا از بچگی نترس بود که من از نترس بودن او می‌ترسیدم و آخر سر هم این نترس‌بودنش کار دستش داد. او خیلی شوخ‌طبع بود. دوستان و آشنایان می‌گفتند وقتی که با امیررضا هستیم، آنقدر طبع شوخی دارد که بعد از اینکه از او جدا می‌شویم تا دو ماه از حرف‌های امیررضا می‌خندیم. همین شوخ‌طبعی‌اش در خانه و شلوغی‌ای که در خانه داشت، باعث شد نبودش بعد از گذشت یک سال از شهادتش ما را خیلی آزار دهد. شلوغ خانه ما امیررضا بود، با رفتنش خانه خیلی در سوت و کور است و صدا از هیچ کس درنمی‌آید.

شما در کربلا از اهل بیت (ع) چه خواستید که شهادت روزی امیررضا شد؟
من همیشه خیلی نگران امیررضا بودم و همیشه عاقبت‌بخیری او را می‌خواستم. پارسال هم در کربلا بودم. در زیر بقعه امام حسین (ع) خیلی عاقبت‌بخیری امیررضا را خواستم و موقعی که فردای آن روز می‌خواستم بروم نجف، شبش در کربلا خواب دیدم که به من می‌گویند: «مولا علی (ع) پشت تلفن کارت دارد. وقتی که رفتم و گوشی را برداشتم، ایشان خودشان را با این صفت به من معرفی کردند، گفتند: «من مولا علی هستم»، امیررضای ما اسم شناسنامه‌اش امیررضا بود و به نام عرفان صدایش می‌کردیم. جالبی این خواب در اینجا بود که مولا علی (ع) اسم عرفان را صدا کرد و گفت: «می‌خواهم یک خبری را در مورد عرفان به شما بدهم»، من وحشت‌زده از خواب بیدار شدم و بعداً خواب را فراموش کردم. وقتی که امیررضا شهید شد، به خودم گفتم‌ای داد! خبر شهادت امیررضا را مولا علی (ع) در نجف به من داده بود، ولی من فراموش کرده بودم. من عاقبت‌بخیری امیررضا را از امام حسین (ع) خواسته بودم و مهر تأییدش را امیر‌المؤمنین (ع) در نجف زده بود و او لیاقت شهادت را پیدا کرد.

در این یک سالی که از شهادت امیررضا می‌گذرد، توانسته‌اید با این موضوع کنار بیایید؟
من در این یک سال که از شهادت امیررضا می‌گذرد، هیچ خوابی از پسرم ندیده‌ام، ولی هر کس مخصوصاً غریبه‌ها که خواب امیررضا را دیده‌اند حتی کسانی بوده‌اند که امیررضا را ندیده و فقط من را می‌شناختند، می‌گویند: امیررضا به خواب‌شان آمده و به طریقی ارتباط با امام حسین (ع) داشته است. همین توجه مردم و دوستان پسرم به او و شهادتش، به ما قوت قلب می‌دهد. من خیلی خوشحالم که می‌بینم اطرافیان با قضیه شهادت امیررضا اینطور منقلب شده‌اند، مگر نه اینکه شهدا نقش هدایتگری برای مردم را دارند. امیررضا هدیه کوچکی بود که به رهبرمعظم، کشور، امنیت کشور و ناموس ایران تقدیم کردیم. امیدوارم لیاقت مادر شهید بودن را داشته باشم.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار