حتی کسانی که سینمای کیمیایی را دوست دارند هم خائنکشی را فیلم کیمیایی نمیدانند یا نمیتوانند گسترش سهلانگاریهای اجرایی را درک کنند. زمانی که این فیلم در چهلمین جشنواره فجر به نمایش درآمد نتوانست منتقدان را راضی کند و این اعتقاد غالب وجود دارد که خائنکشی یک اثر ضعیف دیگر از مسعود کیمیایی است.
یک فیلم الکن، بیفایده و آشفته که نام آن ویژگی خاصی برای فیلم نیست. کیمیایی همچنان در دام تئوریهای دهه ۴۰ و ۵۰ سینمای خود متوقف مانده و نمیتواند خود را از این دام رها کند. هیچ پیشرفت عقیده و نگرش در آثار او دیده نمیشود و همچنان اصرار به مفاهیمی دارد که شکل آنها در جامعه امروزی تغییر کرده یا با آن چیزی که در تفکر اوست توفیر دارد. کیمیایی ظاهراً دوست دارد فیلمی با رگهها سیاسی بسازد، اما فیلم سیاسی باید در بستر خود روایت شود با فیلمنامهای منسجم و نگاهی امروزی که چیدمان سکانس اول همین نوید را میدهد، اما کیمیایی دوباره با مؤلفههای تکراری مخاطب را خسته میکند.
تعدد کاراکتر با زنانی منفعل و ناکارآمد که در موقعیتی که دسترسی به بهداشت ندارند، موهای آراسته و آرایش برصورت دارند همراه با مردانی اخته و کوتوله که فقط دیالوگ میگویند بر ضعفهای کثیر سریال افزوده است. اینکه سام درخشانی، نرگس محمدی، سارا بهرامی و علی اوجی توان بازی در چنین نقشهایی را ندارند به کنار، این چند بازیگر آنقدر در فیلم تیپ و کاریکاتور هستند که فیلم را به کمدی ناخواسته تبدیل کردهاند. جهان فیلمهای کیمیایی دیگر قابل درک نیست آثار ۲۰ سال اخیر این کارگردان مهم و جریانساز دیگر نمیتواند دغدغه سینما باشد. حقیقت آن است که تنها اجرای کیمیاییوار تبدیل به یک واحد منظم یا کاربست سینمایی نمیشود، یعنی قاب و طراحی صحنه نمیتواند جهانِ فیلم را به مخاطب معرفی کند. مخاطب به طور عادی خواهان داستان است آن هم منطقی و دارای استانداردهای مشخص، اما اینکه بگوییم خائنکشی سینمای کیمیایی است و او این طور دوست دارد، قطعاً برداشت غلطی از سینما است.
در خائنکشی همه چیز آنقدر اگزجره است که نه موضوع نفت و نه مصدق میتواند مهم باشد و نه تکتک آدمهای فیلم ربطی به جهانِ اثر دارند. شخصیتها کیمیاییوار دیالوگ میگویند که به دهان آنها گنده است، مؤلفه اصلی کیمیایی همان رفاقت میتواند باشد که اساساً این رفاقت هم جواب نمیدهد، چراکه این رفاقتبازی از بازسازی شلخته فیلمهای دیگرش میآید و این بار همه چیز در دیالوگ خلاصه میشود. در فیلم شخصیتی نمیبینیم. خائنکشی آشفته و حیران است، راهش را نمیداند، جغرافیایش کپشن است! و آدمهای مکانیکی که پر حرفی دارند! کیمیایی تاریخ نمیسازد مصدقش اسباب بازی است و پایان فیلمش همان پایان دلخواهش برای گوزنها است. در شرایطی که حتی دوستداران او هم دیگر نمیتوانند فیلمهای او را دوست داشته باشند کیمیایی که روزی فیلمنوشت برایش مهم و اولویت بود، حالا آثارش از فقدان فیلمنامه رنج میبرند. حیف، تمامی بازیگران ادا در میآورند و غلو شده و بیحس و تخت و بیقاعده بازی میکنند.
تبدیل شدنِ فیلمی که در جشنواره حدود دو ساعت بود به سریال چهار قسمتی هرگز نتوانسته ضعفهای آن را برطرف کند، تنها راشهایی چند دقیقهای اضافه شده است که البته کارکردی ندارد.