از انقلاب اسلامي سال 57 هرچه گذشت، براي برخي آرمانهاي انقلاب كمرنگتر و حتي كهنهتر شد. از آن شعارها و آرمانها يكي هم مبارزه با اشرافيگري بود. اين شعار البته همچون باقي شعارهاي انقلاب، مباني محكم ديني و عقلي داشت. در واقع از عوامل اصلي قيام مردم در دوران پهلوي اشرافيت افسارگسيخته دربار و مرتبطين آن بود. همه ما تصاوير حلبيآبادهاي اطراف تهران در كنار كاخهاي سعدآباد، در كنار ولخرجيهاي عجيب و غريب جشنهاي 2 هزار و 500 ساله، در كنار بريز و بپاشهاي مهمانيهاي دربار و عروسيهاي چندباره محمدرضا پهلوي هنوز در خاطرمان هست و هنوز صداي امام (ره) هم در خاطرمان هست كه اين انقلاب، انقلاب مستضعفين است، انقلاب كوخنشينان!
مباني ديني سادهزيستي و نظرات حضرت امام (ره) بماند كه جايي براي بحث ندارد، آن كس كه از امام (ره) فاصله گرفته را بعيد است يادآوري نظرات ايشان سودي بخشد. شايد برخيها به زبان نياوردند، اما در عمل معالاسف انديشههاي اماممان را در درون خودشان به موزه سپردند! با اين همه، حتي حكومتهايي كه «اسلام» ندارند، حتي حكومتهايي كه «امام خميني» ندارند، حتي حكومتهايي كه «انقلاب كوخنشينان» و «آرمان سادهزيستي» ندارند، اگر قرار باشد عاقلانه حكومت كنند، سطح فاصله طبقاتي را بين مردم هم كم ميكنند، چه رسد بين مردم و مسئولان.
آسيبهاي زندگي اشرافيت همان چيزي است كه به قول رهبرمان براي بررسياش همايش و جلسه نگذاشتيم، گرچه با همايش بدون عمل هم چيزي درست نميشود. واقع اين است در همه سالهاي گذشته از پاييز 69 كه توصيه عجيب «مانور تجمل» به مسئولان راه به خطبههاي نماز جمعه گشود تا همين امروز كه كاخهاي اشرافيت بالا رفته، آسيبشناسي اشرافيت دغدغه بيشتر مسئولان نبوده است. يك نگاه ساده، آسيبهاي اشرافيت را پيش روي ما ميگذارد: اشرافيت در ايران بعد از انقلاب، از دهه 70 شروع شد. در ايران توسعه نيافته آغاز دهه 70 اين يعني تبعيض، يعني شكلگيري طبقهاي خاص و ممتاز كه اين امكان را دارد يا اين امكان را يافته تا در سطحي بسيار متفاوتتر از اكثر مردم زندگي كند. اين اشتباه در همه 25 سال گذشته ادامه يافته و امروز از سر افشاگري حقوقهاي نجومي تازه زخم آن سر باز كرده است. اين اشرافيگري افسارگسيخته است كه افراد را به تعابير سخيف از انقلاب همچون «سفره» و «سهم» ميكشاند. اين طبقه خاص چون برخورداري بيشتر از امكانات دارد، طبيعتاً امكان بيشتري براي رسيدن به مناصب بالا دارد. از سويي حقوقهاي نجومي باعث ميشود مسئولاني هم كه تا پيش از اين جزو اين طبقه ممتاز نبودند، جزو اين طبقه خاص قرار بگيرند و با اين حساب، فاصله ميان مردم و مسئولان بيشتر ميشود و عدم درك طبقات پايين جامعه، مدلي از تصميمگيريها را به وجود بياورد كه عملاً فقط طبقه ممتاز را خشنود ميكند. اين ميشود كه در سرخوشي حاصل از امضاي برجام، كسي فكر استفاده از پول بهدست آمده (اگر چيزي به دست آمده باشد!) براي روستاهاي دورافتاده مرزي نيست و مثلاً خريد هواپيما در اولويت قرار ميگيرد كه خاص طبقه مرفه و متوسط به بالاي جامعه است. واردات ماشينهاي لوكس آزاد ميشود، اجناسگران قيمت و لوكس بازار را پر ميكند و... در كل تصميمگيريها به سمت تأمين خواستههاي طبقه ممتاز جامعه ميرود؛ طبقهاي كه به واسطه رفاه مالي امكان بسيار بيشتري براي ابراز و علني كردن درخواستهايش دارد.
جامعهاي كه تبعيض در آن رشد ميكند، توازن برخورداريها از بيتالمال به هم ميريزد، امكانات در اختيار يك طبقه قرار ميگيرد و همين اتفاق، لاجرم ثبات اجتماعي را به هم ميزند. جنبش 99 درصدي در امريكا بعد از بحران مالي 2008 نشان داد كه حكومتها حتي اگر قدرت سياسي و نظامي و اقتصادي جهان باشند، در برابر اعتراض اجتماعي ناشي از فقر و تبعيض آسيبپذير هستند. نارضايتي تودهها، شكلگيري كينهها و عقدههاي بحق، طبيعتاً آنها را به اعتراضات اجتماعي ميكشاند، هر چند از بعد سياسي با حكومت موافق باشند و متأسفانه بايد اذعان كرد آن نارضايتي اجتماعي ممكن است به مخالفت يا در حالت خوشبينانه به بيتفاوتي سياسي منجر شود. آنها حتماً از خود خواهند پرسيد اگر قرار است اين كشور براي يك عده خاص باشد، من چرا هزينهاش را بدهم... متأسفانه بايد گفت گرچه مديراني كه روي به اين حرامخواري آوردهاند، در ميان خيل عظيم مديران پاكدست و سادهزيست ايراني بسيار كمشمارند اما وقتي يك كاغذ تمام سفيد باشد، لكههاي سياه روي آن بيشتر از سطح سفيد غالب به چشم ميآيد. اين آسيب بزرگ آيا كافي نيست كه دولتها را به برخورد شديد و تمامقد با اشرافيگري اين مسئولان بكشاند؟!