هفته گذشته سمپوزيوم «اكنون، ما و شريعتي» در دانشگاه تربيت مدرس با حضور و سخنراني اساتيد فلسفه و جامعهشناسي برگزار شد. آنچه در ادامه ميخوانيد گزيده مباحث سخنرانان اين همايش است.

مقصود فراستخواه
شريعتي در مرز ميان دولت و جامعه ايستاده بود
بنده در مطالعاتي كه داشتهام به يك مكان جديدي رسيدهام كه آن را مكان مرزي ناميدهام.
مكان مرزي يعني جايي در مرز ميان دولت و جامعه. به عقيده من شريعتي در اين مكان ايستاد. شريعتي به مكانهاي عمومي روي آورد و حتي در مكان علمي مثل دانشگاه هم ساكن نشد. همين تمييز شريعتي باعث شد كه گفتارش خصيصه ارتباطي پيدا كند و متنها در موقعيت ارتباطي شكل بگيرد. متون شريعتي داراي يك وجدان بيداري اجتماعي بود. تمايز ديگر شريعتي تمايز در سياستهاي اجتماعي بود. او سياست بيداري اجتماعي را در پيش ميگيرد و با سياست قالب آن زمانه كه نوسازي است، تفاوت دارد. شريعتي ميداند كه اين سياست غالب نميتواند پاسخ زمانه را بدهد. وي در پايان به آخرين تمايز شريعتي با افراد زمانه خود اشاره كرد و گفت: كنش راهبردي شريعتي با بقيه متمايز بود. شريعتي به اين نتيجه ميرسد كه دين هم مسئله است هم راهحل. او به اين نتيجه رسيد كه بايد از گفته «دين يك امر خصوصي است» آشناييزدايي كند.

سوسن شريعتي
شريعتي رنج ما از ناهمزماني است
براي تعريف مفهوم دوران، تعريفهاي مختلفي وجود داشته است. يكي از تعاريفي كه به تعريف شريعتي در مورد بحران نزديك است اينكه بحران يك پروسه است نه يك سيستم سربسته و منظور از پروسه هم اين است كه عبارت است از: يكسري چندلايگي و همزيستي ناهمزمانها، بنابراين دوره بر اساس يكدستي تعريف نميشود بلكه بر اساس تنش زمانها معنا پيدا ميكند. دوران، مثل يك سيستم نيست كه در جايي آغاز و در جاي ديگري تمام شود و سيستم ديگري جاي آن را بگيرد. به عقيده دكتر شريعتي رنج ما از ناهمزماني است. ما از طرفي در قرن شانزدهم مانده ايم و از طرف ديگر دچار دردهاي قرن بيستم شدهايم. دكتر شريعتي در زماني كه از آن به عنوان زمان خويشتن يا نخبه ياد ميكند سعي ميكند تا ناهمزماني قرن ۱۶ و ۲۰ را سازگار كند. بر اساس خويشتن شريعتي هم بايد خود را بيابيم هم خويشتن خود را بسازيم. دوران ما همچنان دوران شريعتي است. در نتيجه مسائل ما هم همان مسائل زمان شريعتي است. بحران هويت و نظم سرمايهداري دو مشكلي است كه از ۴۰ سال پيش تاكنون با ما و همراه ما بوده است. تنها تفاوت زمان ما با زمان شريعتي اين است كه در ۴۰ سال پيش اميدوارِ تغيير بوديم ولي در دوران امروز اميدي به تغيير نداريم. اميدوارم بتوانيم اميد شريعتي را احيا كنيم و به آن تداوم بخشيم.

بيژن عبدالكريمي
شريعتي نداي هستي را هركجا كه بود ميشنيد
همه كساني كه در يك فضاي اثيري و خطي ميانديشند يا بر اساس سوژه دكارتي- كانتي و غيرهگلي ميانديشند اساساً با تفكر آينده مشكل داشته و آن را بيمعنا دانستهاند. اما تفكر شريعتي به هيچ يك از سيستمهاي تئولوژيك تن نميدهد و در عين حال تفكري سكولار هم نيست. بين شريعتي و آينده ايرانيان رابطه عظيمي وجود دارد، شريعتي اين درس بزرگ را به ما داد كه ما ميتوانيم با جهان مدرن ارتباطي فعال داشته باشيم و برخلاف سنتگرايان هيچ گاه مواجهه او با غرب منفعلانه و عكسالعملي نبوده است بلكه مواجهه او با غرب نوعي كنش است تا واكنش. دوران منطق شرقشناسي و شرقشناسي معكوس به پايان رسيده است. منطق شريعتي خارج از انديشههاي شرقشناسانه و شرقشناسانه وارونه بود. يكي از مؤلفههاي فكر شريعتي، گشودگي نسبت به تمام افقهاي تاريخي بود. او وقتي بودا تدريس ميكرد گويي يك بوديست است؛ وقتي ماركس تدريس ميكرد، گويي يك ماركسيست است.
او بر خلاف اصحاب تئولوژي به سهولت به نداي انديشمندان و سنن گوناگون تاريخي گوش ميسپرد و اين يكي از ويژگيهاي تفكر آينده است. در انديشه شريعتي گويي در همه سنتها و مذاهب مؤلفههايي وجود دارد كه با او سازگار است. شريعتي نداي هستي را هر جا كه بود ميشنيد. او نداي هستي را از زبان تمام متفكران ميشنيد. شريعتي نسبت به همه سنتها گشوده بود. اين گشودگي به هستي است كه دين و مذهب آينده تاريخ بشر خواهد بود. گشودگي به تاريخ در شريعتي ديده ميَشود. او با همه سنتهاي فكري نوعي برخورد پديدارشناسانه داشت. به اين اعتبار بايد شريعتي به عنوان يكي از نيازهاي آينده جامعه ما مورد توجه قرار گيرد.

احسان شريعتی
تفاوت شريعتي با بنيادگرايان، نگاه به آينده است
تفكر آينده به معناي نزديك آن، برخلاف تصور مرحوم فرديد كه پريروزي يا پسفردايي را مدنظر قرار ميدهد و آينده را خيلي دور ميبيند، آنچه از درك شريعتيوار از زمان يا در تفكر ديني به قول هايدگر ميآمد، انتظار ظهور قريبالوقوع است. يعني از امكان ظهور و آينده در راه و خطري كه عنقريب فراميرسد صحبت ميكنيم. اين ناظر بر امر ناممكني است كه ميتواند ممكن شود. مثلاً در بحث دريدا دموكراسي كمبودهايي دارد كه در اين دموكراسي در راه ميتوان اين كمبودها را اصلاح كرد. به قول چگوارا واقعبين باشيم، ناممكن را بخواهيم. تخيل هميشه نقش انقلابي و نقش مستقيمي با آينده دارد. دكتر شريعتي يكي از بحثهايي كه دارد، بحث تاريخ آينده است كه ميگويد از كتاب «جهاني بين دين و اميد» الهام گرفته است. شريعتي ميگويد همانطور كه ما فكر ميكنيم بايد تاريخ گذشته را بنويسيم، بايد تاريخ فردا را بنويسيم كه اين يك نوع تناقض به نظر ميرسد ولي همانطور كه سيمون ويل به ما ميگويد آينده چيزي به ما نميدهد، ما بايد همه چيزمان را به آينده ببخشيم.
يا برگسون ميگويد آينده آن چيزي نيست كه بر سر ما فرود خواهد آمد بلكه آن چيزي است كه ما ميسازيم. وقتي شريعتي ميگويد تاريخ آينده را بنويسيم، يعني ناممكن را ممكن كنيم و آينده را بسازيم، اين تفاوت نگاه پيشرويي است كه روشنفكري شريعتي دارد و تفاوت اوست با بنيادگرايان كه زندگي امروز را در خدمت ديروز ميخواهند و تاريخزده هستند. براي من ميراث شريعتي در يك جمله خلاصه ميشود كه زندگي مبارزه با زر و زور و تزوير و به ويژه اين آخري است كه شريعتي آن را به استحمار ترجمان كرده بود و يك مفهومسازي بديع ملي ـ مذهبي از شريعتي بود.

رضا داوري اردكاني
تفكر شريعتي زنده است چون عمق دارد
شريعتي علاوه بر فضايلي كه داشت خطيب ماهري بود و ميتوانست با مقدماتي كه در ظاهر با بحث ارتباطي نداشت فضا را آماده كند ولي من سخنران نيستم. من آمدم اينجا كه به همسر دكتر شريعتي و فرزندان گرانقدرشان و به روان بزرگ دكتر علي شريعتي اداي احترام كنم. ما [من و شريعتي] با هم در يك وادي نبوديم، اما روابط بسيار صميمانهاي داشتيم. ايشان به من لطف داشتند و من هم به ايشان ارادت و احترام داشتم. دكتر شريعتي صاحب تفكر بودند و تفكر شريعتي پايدار و زنده است چون عمق دارد. دكتر شريعتي درد داشت. علم مهم است. بدون علم، جامعه كنوني در جاي خودش قرار نميگيرد و پيشرفت نميكند و دوام نميآورد، اما آنچه حركت ايجاد ميكند، درد است. ما اين را نديده ميگيريم. هر كس چند لحظه با شريعتي دمخور ميشد اين درد را حس ميكرد. حتي در پشت شوخيها ، طنزها ، ظرافتها و شيرينزبانيها.