
آيدين تبريزي
يك ماهي آكواريومي را بينداز يكهو وسط دريا ببین چه بلايي سرش ميآيد؟! به دو ثانيه نميرسد كه قورتش ميدهند و يك ليوان آب هم رويش. آيا انتظار ديگري در اين باره داريد؟ شما انتظار داريد مثلاً يك گل سرخ را كه از گل نازكتر به او چيزي نگفتهاند ببريد در بيابانهاي لميزرع زير دماي 50 درجه و گل سرخ مربوطه هم آخ نگويد؟!
حالا به اين فكر كنيد ما چطور بچههايمان را بزرگ ميكنيم؟ بچه بزرگ ميشود و 40 سال دارد يعني همه شواهد بيروني دارد نشان ميدهد اين بچه، دستكم 40 بار كيك تولدش را فوت كرده اما پدر و مادرش با او همان رفتاري را ميكنند كه با نوزادي كه نياز دارد پوشك مربوطهاش هر دو سه ساعت يك بار تعويض شود و هنوز يك بار هم كيك تولدش را فوت نكرده چون هنوز به يك سالگي هم نرسيده است. حالا به هر كدام از ما بگويند تو ماهي آكواريومي هستي، بهمان برميخورد و خودمان را به در و ديوار ميزنيم كه ثابت كنيم نه! من ماهي آكواريومي نيستم، اصلاً نه من كه تا هفت جدمان، ما همه ماهيهاي اقيانوس آرام و منجمد شمالي و جنوبي بودهايم. خب همه شما ماهيهاي اقيانوس، همه شما نهنگ -گرچه تناقضي اين وسط وجود دارد و آن اينكه از كي تا حالا نهنگها جيره غذايي روزانه دريافت ميكنند و به خودشان زحمت شكار يك فقره ماهي كيلكا را هم نميدهند- من از خودم مثال ميزنم تا به كسي برنخورد. من اعتراف ميكنم يكي از آن ماهيهاي صددرصد آكواريومي هستم، از آن ماهيهايي كه فقط بلدند اداي ماهي بودن را درآورند. كافي است ادارهاي كه در آن جا كار ميكنم منحل شود، يعني يكي از كابوسهاي ثابت هميشگيام انحلال ادارهاي است كه در آن كار ميكنم. شبها خواب ميبينم كه صبح شده و رفتهام اداره اما اداره بسته است و روي درِ ورودي كاغذي است كه نوشته شده: تا اطلاع ثانوني تعطيل است. كوچكترين ترديدي ندارم اگر در ادارهمان تخته شود، مطمئناً ظرف 48 ساعت از گرسنگي كاملاً هلاك شده و در ادامه به طرز مسالمتآميزي خواهم مُرد، حالا 24 ساعت بيشتر يا كمتر توفير چنداني نميكند به هر حال به آخر هفته نرسيده تلف خواهم شد. چرا؟ چون ياد نگرفتهام مهارت و هنر ديگري هم كسب كنم. ياد نگرفتهام همه تخممرغهايم را در يك سبد نگذارم. ياد نگرفتهام بازار مصرفي براي خودم دست و پا كنم و متناسب با آن بازار توليدي داشته باشم.
اعتراف ميكنم من هم يك ماهي آكواريومي هستم
با كلي شرمندگي و تقاضاي شطرنجي شدن با مربعهاي درشت -براي اينكه بازسازي چهرهام خيلي سخت شود- من يك ماهي آكواريومي هستم چون نيازي نميبينم كه بروم دنبال غذا، نيازي به شكار و صيد در خود احساس نميكنم، چون در سيستمهاي دولتي به من آموختهاند و من هم شرطي شدهام كه غذا به وقتش ميآيد و آب باريكهاي وجود دارد و نيازي به تقلا و جنب و جوش نيست. اگر سيستمهاي اقتصادي، دانشگاهي، خانوادگي و فردي ما را نگاه كنيد ميبينيد نهايتاً چنين منطقي بر ذهن ما جاري است. مثلاً دانشگاه ما نيازي نميبيند تقلا كند و بودجهاي براي خود دست و پا كند، به فرض دست به درآمدزايي بزند اما از چه راهي؟ مثلاً رفتن به سمت نسل سوم دانشگاهها يعني دانشگاههاي كارآفرين، يا مثلاً مدير ما نيازي نميبيند تقلا كند و درآمدزايي كند چون كم يا زياد بودجهاي ميرسد و دستي از آن بالا جيره روزانه غذايي را در آكواريوم رها ميكند، بنابراين نيازي به تقلا و پويش نيست.
فيزيك و رياضي براي نجات يك زندگي كافي نيست
جامعه را يك اقيانوس بزرگ در نظر بگيريد، آن بچهاي كه به صورت آكواريومي بزرگ شده تا به خودش بجنبد قورتش ميدهند و يك ليوان آب هم رويش. چرا مديران دولتي ما خلاق و ثروتآفرين نيستند؟ بسياري از متخصصان و چهرههاي دانشگاهي ما عملاً نميتوانند ثروتآفريني كنند و اگر حقوق و آب باريكه دانشگاهها و مراكز تحقيقاتي نباشد، در زندگيشان گرههاي اساسي ميافتد چون ما ياد نگرفتهايم در كف بازار و نياز جامعه حركت كنيم و ببينيم نيازها به چه سمتي ميروند؟ ياد نگرفتهايم تصوير و تصوري از بازارهاي محلي، ملي، منطقهاي و بينالمللي داشته باشيم. قبول دارم آدم وقتي ميخواهد زندگي كند يك جايي به رياضي هم نياز پيدا ميكند، به فيزيك هم نياز دارد، به زيستشناسي و شيمي هم همين طور اما به جز اينها به چه؟ مثلاً وقتي ميخواهد با يك انسان ارتباط بگيرد همين كه بداند آن انسان در تك تك سلولهاي خود سيتوپلاسم و غشاي سلولي دارد كافي است؟ همين كه بداند با يك انسان واحد سر و كار دارد كافي است؟ يا مثلاً اگر آن انسان از ارتفاع پرت شود با شتاب 8/9 متر بر مجذور ثانيه به زمين اصابت ميكند چطور؟ آيا مثلاً توانايي حل يك معادله دو مجهولي ميتواند در اين باره كارآيي داشته باشد يا مثلاً اگر بدانيم انواع پيوندهاي ملكولي وجود دارد؟ آيا دانستن انواع پيوندهاي ملكولي ميتواند به ما در ارتباط بهتر با يك موجود زنده كمك كند؟ چقدر ميتواند كمك كند؟
احتمالاً همه ما تصديق خواهيم كرد آن چيزي كه در آموزش و پرورش امروز و در متون و منابع درسي ما ميگذرد تأمينكننده يك زندگي سالم نيست، چون اضلاع يك زندگي سالم بسيار فراتر از دانش رياضي و فيزيك و شيمي است. اين مطلب نميخواهد در برابر رياضي و فيزيك موضع بگيرد چون ما مرهون و مديون اين دانشها هستيم اما ميخواهد بگويد يك دانشآموز ممكن است نمره بالايي در رياضي بگيرد اما در درون استرس و افسردگي داشته باشد، دانشآموزي ممكن است نمره بالايي در فيزيك بياورد اما مشكلات رواني جدياي داشته باشد كه متأسفانه بهايي به آنها داده نميشود، يعني نه آموزش و پرورش ما و نه مدارس و نه خانواده در بحث مهارت و آموزش مهارتهاي زندگي سكوت كردهاند. مثلاً يكي از اتفاقاتي كه امروز در جامعه ما روي داده اين است كه كسي به درستي هزينههاي يك زندگي را نميداند و با آن رابطه برقرار نميكند. مثلاً ما سالها به زندگيهاي سوبسيدي عادت كردهايم اما اگر اين سوبسيدها برداشته شود ما با چهره واقعي يك زندگي و هزينههايش روبهرو ميشويم. يعني اگر من نان و بنزين و قبضها و حمل و نقل و آموزش و پرورش و هر چيزي كه در زندگي مصرف ميكنم را بدون يارانه دريافت كنم در آن صورت متوجه خواهم شد كه بودن من چه هزينههايي دارد. از آن سو فرزندان ما هم در سايه و چتر وسيع حمايتي هزينههاي بودن خود را چندان حس نميكنند. مثلاً آنها نميدانند يك ميليون تومان واقعاً چقدر است؟ چرا؟ به خاطر اينكه ما سالها با يك رفتار مندرآوردي و شبه علمي خواستيم تنش و استرس را مثلاً از خانواده و از سر فرزندان خود دور كنيم؛ بنابراين گفته شد پدر و مادر خوب پدر و مادري است كه فرزندان خود را بدون تنشهاي اقتصادي و پولي بزرگ كند و چيزي بر آنها تحميل نكند.
ما به حس برگزيده شدن نياز داريم يا به حس تيم بودن؟
گاهي والدين اوهام عجيبي درباره فرزندان خود دارند. چندي پيش مصاحبهاي با يك پدر و مادر در صدا و سيما صورت گرفت و متعاقب آن روزنامهها هم به آن پرداختند. آن پدر و مادر مدعي بودند كه كودك آنها تواناييهاي خارقالعادهاي دارد چون مثلاً هفت، هشت ماهه بوده كه راه افتاده است و كلمات را ميتواند هجي كند. آنها با يك شعف عجيبي درباره كودك خود حرف زده و گفته بودند ميخواهند انيشتين ديگري بسازند. امروز البته در ميان والدين ايراني افراد زيادي هستند كه فرزند خود را به سمت چنين پرتگاههايي هل ميدهند يعني اين وهم را ايجاد ميكنند كه فرزند آنها خاص، عجيب و نابغه است.
به نظر ميرسد بدترين كاري كه آدم ميتواند با فرزند خودش انجام دهد اين است كه به او القا كند خاص، عجيب و تافته جدابافته است. اين نشانهاي از تربيت آكواريومي و گلخانهاي است كه ميخواهد فرزند را از ديگران ممتاز و متمايز نشان دهد و اجازه ندهد او ارتباط سالمي با محيط واقعي اطراف خود برقرار كند بنابراين او را به سمت حس برگزيدگي، نخبگي و خودشيفتگي سوق ميدهد و آسيب پذيرش ميكند، چون در اين صورت او خود را پادشاهي خواهد يافت كه وقتي وارد جايي ميشود ديگران بايد دور شوند و كور شوند چنان كه رسم قديم پادشاهان بود اما آيا چنين فرهنگي ميتواند ما را فيالمثل در كار تيمي كه يك ضرورت مهم اجتماعي و فرهنگي است جلو ببرد؟ آيا امروز در وضعيت اقتصادي كشور ما در ميان نونهالان و كودكان و فرزندان خود به حس و دريافت كار تيمي و خود را عضو يك گروه ديدن نياز داريم يا به حس برگزيده و نخبه و ممتاز و نابغه بودن؟
بخش خصوصي كه در اقيانوسهاي جهاني بلعيده ميشود
اگر بخواهيم در سطح كلان هم نگاه كنيم ميبينيم مثلاً بخش خصوصي ما در مقايسه با بخش خصوصي كشورهاي صنعتي حكم همان ماهيهاي آكواريومي را دارد. صنايع ما به خاطر حمايتهايي كه از آنها صورت گرفته حكم ماهيهاي پرورشي و آكواريومي را يافته و توليداتشان مزيت رقابتي ندارد بنابراين وقتي در بازارهاي جهاني حضور پيدا ميكنند به راحتي توسط رقباي خود بلعيده ميشوند. اينها صورت و سيماي ديگري از همان كودكان ما هستند كه در محيطهاي آكواريومي بزرگ شدهاند و نه در محيطهاي واقعي.
خندهدار است اگر يك مرغ 30 سال روي جوجههايش بخوابد
شما وقتي در طبيعت نگاه ميكنيد ميبينيد هر چيزي در آغاز نياز به مراقبت دارد. نگاه كنيد وقتي پرندگان تخم ميگذارند آنها را در محيط طبيعي با آن دماي طبيعي قرار نميدهند بلكه آنها را زير بال و پر ميگيرند و گرم نگه ميدارند و ميچرخانند تا آن جوجههايي كه در زير آن لايه آهكي پوسته قرار گرفتهاند يخ نزنند، اما آيا اين كار براي هميشه و با همين روند جلو ميرود؟ آيا خندهدار نيست كه مثلاً يك پرنده 20 سال يا 30 سال تمام روي جوجههايش بخوابد و آنها را بچرخاند و تر و خشك كند؟ ما به آن پرنده چه ميگوييم. چه صفتي به آن پرنده نسبت ميدهيم؟ آيا دادگاه علني برايش تشكيل نميدهيم و در همان جلسه اول دادگاه محكومش نميكنيم كه چرا داري وقت خودت و ديگران را تلف ميكني. اين چه كاري است كه تو ميكني؟ نميگوييم كار تو خندهدار است و آدم براي هميشه روي تخممرغها يا جوجههايش نمينشيند و از يك جايي به بعد آنها را رها ميكند تا استقلال خود را بيايند و از عهده اداره خودشان برآيند. ما اينها را به آن پرنده ميگوييم اما به خودمان نگاه نميكنيم كه دقيقاً همان كارها را ميكنيم. يعني 20 سال و 30 سال و گاه 40 سال و بيشتر چترمان را بر سر بچهها باز ميكنيم و با سيستم آكواريومي، استقلال و هويت و كارايي را از آنها ميگيريم. اگر من بدانم هميشه پدري هست -در حوزههاي فردي- يا هميشه دولتي هست -در حوزههاي كلانتر- كه از من حمايت بيقيد و شرط كند آيا من رشد خواهم كرد؟
ما به آن مرغ ميخنديم اما از كاري كه انجام ميدهيم خندهمان نميگيرد. موضوع اين است كه حمايت از يك جايي به بعد، رنگ و بوي خيانت را به خود ميگيرد. آنچه در طبيعت ميبينيم حمايت لازم است اما از يك جايي به بعد حمايت كنار ميكشد تا طرف خود مهارت را پيدا كند. مهارت جست و خيز، مهارت فرار از خطر، مهارت غذا پيدا كردن و ديگر و ديگر. گاهي ما بايد مستندهاي حيات وحش را بنشينيم و ببينيم و به خاطر آوريم كه حمايت تا كجا بايد صورت بگيرد. من وقتي بيش از حد حمايت كنم در واقع بخشي از استعداد كسي را ويران ميكنم. اگر فيالمثل وقتي سوار خودرو ميشويم هميشه من باشم كه مسئوليت به خاطر سپردن نام تقاطعها و خيابانها و بزرگراهها را بپذيرم، در واقع نفر بغلدستيام را در جهتيابي دچار مشكل ميكنم به گونهاي كه اگر من كنار او نباشم او نخواهد توانست مسيرها را پيدا كند. در زندگي خود مثالهايي از اين دست را تجربه كردهايم كه وقتي حمايت، «بهاندازه» و در «زمان مناسب» صورت نميگيرد نه تنها نقش حامي را به خود نميگيرد بلكه در نقش يك ويرانگر ظاهر ميشود.
بلوغ اقتصادي در ايران دير اتفاق ميافتد
امروز برخي از كارشناسان بر اين باورند كه بلوغ اقتصادي در ايران بسيار دير اتفاق ميافتد و گاهي ممكن است كسي هرگز به آن بلوغ اقتصادي نرسد. ما واقعاً آدمهايي را داريم كه هرگز به اين بلوغ نرسند، يعني در باد حمايتهاي خانواده، ارث و ميراث، دولت يا نهادهاي حمايتي بخوابند و به يك معنا افراد زيادي در سيستمهاي دولتي هستند كه اين بلوغ را تجربه نميكنند چون مثلاً بودجهاي دست آنها ميرسد و آنها نهايتاً آن بودجه را به بخشهاي مختلف تخصيص ميدهند اما مدير بخش خصوصي اينطور نيست كه از جايي به او بودجه برسد، بلكه او خود بايد در بازار تقلا كند و درآمدزايي داشته باشد و هر اندازه كه بخش خصوصي واقعي در يك كشوري ريشهدار و فربه باشد ميتوان به اين نتيجه رسيد كه بلوغ اقتصادي در آن كشور بين افراد روي داده است.