نقض حاكميت ملي ايران و ناديده گرفتن بيطرفي ايرانيان در رويداد فاجعهبار جنگ جهاني اول، از سر فصلهاي مهم تاريخ معاصر ايران به شمار ميرود. صرفنظر از عوامل و بسترهاي خارجي اين رويداد، بازخواني شرايط دولت مسلط در آن دوره و تأثيرات آن در نقض بيطرفي كشورمان، از ضرورتهاي پژوهش درباره اين قطعه از تاريخ است.
در مقالي كه پيش روي شماست، تلاش شده است تا شرايط كشور در دوره صدارت«ميرزا حسنخان مستوفيالممالك» و موقعيت متزلزل دولت او از منظر يك پژوهشگر امريكايي به نام«ويليام جي. اولسون» مورد بازخواني قرار گيرد. بر حسب بسياري شواهد، پژوهشگر مزبور، در اغلب قضاوتهاي خود در اينباره كه در اثر «روابط ايران و انگليس در جنگ جهاني اول» انعكاس يافته، جانب انصاف و بيطرفي را نگه داشته و اثري قابل استناد آفريده است. اميد آنكه مقبول افتد.
موقعيت متزلزل دولت مستوفيالممالك
تحليلگران تاريخ معاصر ايران در دوران جنگ جهاني اول، يكي از علل ناديده گرفته شدن بيطرفي كشورمان در خلال آن نبرد را ضعف دولت مستوفيالممالك دانستهاند. حال به اين پرسش كه علل ضعف آن دولت در چنان شرايطي چه بود و چگونه نتوانست در آن دوره خطير نيروي خويش را براي مواجهه با تهديدات موجود حفظ كند، از منظرهاي گوناگون ميتوان پاسخ گفت. «ويليام جي. اولسون» پژوهشگر امريكايي در اين باب ميگويد: «كابينه مستوفيالممالك موقعيت ضعيف و نااستواري داشت. با آنكه ايران اعلام بيطرفي كرده بود، كسي آن را جدي نميگرفت. تركها به اين كشور هجوم آورده بودند تا با روسهاي اشغالگر درگير شوند؛ انگليسيها نيز براي حفظ مناطق نفتخيز و نيز حفظ جبهه خود در بينالنهرين نيروهايشان را به جنوب ايران اعزام كرده بودند؛ آلمانها هم به شيوه خود بيطرفي ايران را ناديده ميگرفتند. اين اقدامات احساسات ايرانيان را جريحهدار ميساخت و آنان كوتاهي و قصور در جلوگيري از اين تاخت و تازها را بيش از هر چيز ناشي از ضعف كابينه ميدانستند. افزون بر اين ملّيون و متحدان آلمانيشان با اينكه از شخص مستوفيالممالك كه ظاهراً با آنها همفكر بود جانبداري ميكردند، مصمم شده بودند تا كنترل كابينه را در دست گيرند. تاونلي متوجه ناهمخوانيهاي ديدگاه صدراعظم و اين واقعيت شد كه او نگران حفظ محبوبيت خود است و از ترس اينكه مبادا شهرتش خدشهدار شود، احدي را از خود نميرنجاند. وي به آرتور نيكلسون، معاون دائمي وزارت امور خارجه نوشت: «شما ميتوانيد حدس بزنيد در جايي چون ايران كه هر كس به دنبال پيشبرد منافع خود است اين موضوع به كجا كشيده خواهد شد»، اما تاونلي اين را نيز نميتوانست بپذيرد كه تا وقتي مستوفيالممالك رياست كابينه را به عهده دارد، رسيدن به هرگونه توافق امكانپذير است. جو حاكم بر ايران راضي كردن افراد را بسيار دشوار ساخته بود. در چنان اوضاع و احوالي دولت با توجه به ضعفش زماني كه با حريفي سركش يا فشارهاي سلطهجويانه اجنبي مواجه ميشد، تنها يك راه چاره داشت: استعفا. اثبات اين موضوع دشوار است، اما ميتوان حدس زد براي بسياري از كابينهها در ايران كه از قابليت و ضرورت وجود خود براي جناحهاي مختلف و تأمين منافع سياسي و حتي براي قدرتهاي خود در حكم نمادي براي حاكميت مشروع و ماندن بر اريكه قدرت سوءاستفاده ميكردند، توسل به استعفا امتياز و نقطهاي براي مذاكره بود. همچنين ميتوان تصور كرد در سطوح بالاي دولت و در بين نامزدهاي مختلف. مقام رياست وزرايي كه ظاهراً وابسته به احزاب مختلف يا تأمينكننده منافع يكي از قدرتهاي اجنبي بودند، براي مسامحه در تنظيم سياستي مطلوب براي كشورشان تا حدودي تباني وجود داشت». (1)
مستوفي، صدراعظمي براي چهار كابينه!
موقعيت متزلزل دولتهاي ايران در جريان جنگ جهاني اول اما موجب نگشت تا سايه مستوفيالممالك از سر دولت ايران كاسته شود. در واقع به نظر ميرسد كه مستوفي به رغم تمام ضعفهاي خود، به نوعي«خيرالموجودين» به نظر ميرسيد و بخشي از نخبگان كشور در تمام جريانات، بر اين باور بودند كه وي در مجموع نسبت به برخي اقران و بديلان خود برتري دارد. اولسون در باب علل و زمينههاي اين رويكرد به مستوفيالممالك بر اين باور است: «با آنكه در جريان جنگ كابينه 16 بار تغيير يافت، خواستههاي تمام آنها بهگونهاي مشهود يكسان بود و افرادي هم كه اين كابينهها را تشكيل ميدادند نامزدهايي از گروههاي محدود بودند. در واقع تعويض كابينه اغلب چيزي بود مشابه ترميم كابينه كه در جريان آن مشاغل مهم و كليدي در بين گروه انگشتشماري از نخبگان دست به دست ميشد، شخص مستوفيالممالك چهار بار به مقام صدراعظمي برگزيده شد كه در واقع اين موضوع ارتباط تنگاتنگي با اين خصيصه او داشت كه بيش از هر كس ديگري ميتوانست نسبت به افراد يا جريانات سياسي بيطرف باشد، چه او همه چيز را براي همه دستهها و احزاب ميخواست، در حالي كه ديگر شخصيتهاي سياسي سرشناس بهگونهاي بسيار آشكار تنها به يك حزب يا جريان سياسي خاص وابسته بودند.
كابينه 10 وزارتخانه داشت هر چند كه همه آنها همواره وزير نداشتند. چهار وزير عمده آن عبارت بودند از خود صدراعظم، وزير امور خارجه، وزير امور داخله و وزير جنگ. وزير ماليه عموماً فردي باتجربه و كارآزموده بود و مقامات رسمي در مناصب كماهميتتر هم همواره از بين گروهي اندك انتخاب ميشدند و مشاغل عمده در دست شخصيتهاي سياسي تراز اول بود و شاه صدراعظم را از بين همين نامزدها انتخاب ميكرد. بهندرت اتفاق ميافتاد رقباي سياسي همزمان در چهار وزارتخانه عمده فوق حضور داشته باشند، چه صدراعظم اين مناصب را به هممسلكهاي بسيار نزديكش ميسپرد. مقامات رسمي انگشتشمار بودند. در خلال جنگ تنها 51 نفر 158 منصب موجود را اشغال كرده بودند و منصب رياست وزرايي هم بين هشت نفر دست به دست ميگشت. سه نفر از آنان هم بيش از دو بار در اين مدت به مقام صدراعظمي رسيده بودند.
در خلال جنگ كابينه ايران با تكراري دلسردكننده تغيير مييافت، اما با توجه به اينكه در مقايسه با دفعات تجديد كابينه تعداد اندكي از وزرا عملاً تغيير مييافتند، تداوم كار در كابينههاي ايران به مراتب بيشتر از كابينههاي تغييريافته در مثلاً انگلستان بود. اين واقعيت نه تنها در آن زمان از نظرها دور ميماند، بلكه مغشوش ميشد و در پردهاي از ابهام فرو ميرفت، چه سياستمداران ايراني در به جان هم انداختن رقباي ذينفع و جانبداري از گروههاي مختلف بسيار ماهر بودند. در نگرشي به هر يك از اين كابينههاي مستعجل اين موضوع آشكار ميشود كه در هر كابينه آميزهاي از عناصري وجود داشتند كه هر يك نماينده يكي از قدرتهاي عمده در صحنه سياسي محسوب ميشدند و تغيير كابينه نيز در هر زمان واكنشي در برابر بحراني بود كه به دنبال آن صدراعظمي جديد و ظاهراً طرفدار جناح يا قدرت برتر بر سر كار ميآمد. بيترديد ميتوان توجيهات ديگري هم براي ساختار مختلط و سقوط پياپي و اجباري كابينهها يافت». (2)
كابينههايي با هويت وخواستههاي يكسان!
در شرايط جنگي، همه چيز به گونهاي ناخودآگاه به سمت اين پديده سوق مييابد. طبعاً اين پديده بر هويت وخواست دولتها نيز تأثيري تام دارد و از همين روي، دولتهاي ايران در دوران جنگ، هويت و خواستههايي يكسان داشتند. چنان كه اولسون گويد: «با توجه به ناهمخواني صحنه سياسي ايران بسيار دشوار مينمود كه افرادي كه از يك ديدگاه يا ديدگاههاي مشابه پيروي ميكردند بتوانند به كابينه راه يابند؛ بنابراين كابينه بدون گزينش آگاهانه منعكسكننده خطمشيهاي سياسي گوناگون بود. كابينهها در ماهيت ناتوان و در برابر تغيير ناگهاني اوضاع سياسي ايران آسيبپذير بودند و ساقط شدن آنها در جريان بحران، بازتابي بود از ناپايداري حاكميتشان و فشارهايي كه بر آنها وارد ميآمد. بيترديد با توجه به اينكه افراد اندكي به اين كابينهها راه مييافتند و خواستههاي كابينهها هم عمدتاً همسان بود، ميتوان به اين نتيجه رسيد كه تغيير كابينهها چندان تصادفي يا اتفاقي نبوده است. اثبات اين موضوع ناممكن است، اما اين نكته جلب توجه ميكند كه هر زمان ميزان بالاي درخواستها به دوش كابينهاي سنگيني ميكرد يا براي كاستن از فشارها يا به دست آوردن امتيازاتي تهديد به استعفا ميكرد و در صورتي كه ناكام ميماند كنارهگيري ميكرد و در نتيجه كابينه بعدي به سمت و سويي كشانيده ميشد كه لاجرم بيشترين فشارها را تحمل ميكرد. يكي از توجيهات از يك طرف نشان ميدهد به چه علت هيچ يك از قدرتها نميتوانستند قراردادي محكم و ديرپا با اين كابينهها به امضا برسانند و از ديگر سو مدلل ميدارد كه به چه سبب اين كابينهها كه متوالياً بر سر كار ميآمدند، ميتوانستند ترتيبي دهند تا از اين قدرتها غنيمتي عمدتاً پول به دست آورند». (3)
كشمكشهايي با محرك خارجي
بي ترديد در دوران جنگ، كشور ما محمل كشمكشها و منازعاتي در داخل بود كه نتيجهاي جز بيثباتي و عدم توافق ملي نداشت. اين وضعيت آشفته زمينهساز دخالتها و مهرهچينيهاي بيگانگان بود كه نتيجه آن در تغيير مكرر دولتها در آن دوره نمود يافت. محقق امريكايي در گزارش خويش تصويري نسبتاً جامع از اين از هم گسيختگي داخلي و دخالتهاي خارجي ارائه ميكند: «پايبنديهاي مشكوك و ضعف دولت ايران، وزارت امور خارجه انگلستان را دلسرد ميكرد و اين در حالي بود كه انگلستان كنترل اوضاع را هم در دست نداشت. در تهران آلمانها و دموكراتها براي كسب حمايت افراد متنفذ اعمال نفوذ ميكردند و در عين حال نقشههايي ميكشيدند تا در مجلس قدرت چشمگيرشان را براي به ستوه آوردن متفقين به كار بندند، از جمله نقشههاي آنان كنار گذاشتن بلژيكيها از امور مالي و گسترش ژاندارمري بود كه انتظار داشتند جمعي از افسران سوئدي و ايراني اين واحد ملّيون را حمايت كنند. بلژيكيها كه در اواخر قرن نوزدهم براي اصلاح امور مالي به ايران آمدند، به صورت نمادي از مداخله اجنبي در آمده بودند... رهبران حزب دموكرات مانند ميرزا قاسمخان صور اسرافيل سردبير يك روزنامه متنفذ چاپ تهران، سليمان ميرزا رهبر حزب دموكرات در مجلس و وحيدالملك شيباني بهطور منظم با فون كاردوف، كاردار سفارت آلمان در تهران ملاقات كردند تا با او در مورد جريان امور مذاكره و تبادلنظر كنند. همچنين با شاه، وليعهد و مقامات كابينه ديدار ميكردند و نمايندگانشان را براي كسب حمايت و همسويي شخصيتهاي عمده و پرآوازه مانند عليقليخان سردار اسعد از سران متنفذ ايل بختياري اعزام ميكردند. در اواسط ژانويه 1915/ اواخر صفر 1333، صور اسرافيل با فون كاردوف ملاقات كرد و آن دو نقشههايي براي استفاده از موقعيت محكم خود در مجلس براي كنار گذاشتن طرفداران متفقين از قدرت طراحي كردند. نقشه آنان تا حدودي كارساز و ماهرانه بود. نخست درصدد برآمدند اعتبارنامههاي نمايندگاني را كه به آنها تمايلي نداشتند زير سؤال ببرند و با استفاده از حمايت اكثريت آنها را از كار بركنار كنند. سپس طرحهايي ريختند تا در صورت امكان موجبات بركناري مخالفانشان را از هر منصب و مقامي در دولت فراهم آورند. به موجب قانون اساسي، نمايندگان مجلس نميتوانستند بهطور همزمان در كابينه نيز شركت جويند، هر چند اين موضوع عملاً ناديده گرفته ميشد. لذا آنچه دموكراتها پيشنهاد كردند اين بود كه آن تعداد از اعضاي كابينه را كه در عين حال نماينده مجلس هم بودند تحت فشار قرار دهند تا از كرسي نمايندگي خود چشمپوشي و آنگاه كابينه را وادار به تعويض آنان كنند. در نتيجه با استفاده از اكثريتي كه داشتند ميتوانستند تضمين كنند تنها افراد مورد تأييد دموكراتها به كابينه جديد راه يابند». (4)
مستوفي الممالك خاطرجمع از تداوم نخستوزيري
مسلماًيكي از عوامل تداوم منازعات سياسي، تلاش براي برخورداري مداوم از قدرت، از سوي قدرتمندان است. بيترديد در شرايط آن روزگار، «ميرزا حسنخان مستوفيالممالك» رجل كهنهكار سياست ايران نيز به سادگي حاضر نبود تا دولت را رها كند و به ديگر رقباي سياسي بسپارد. او هنگامي كه مشخص شد بار ديگر كابينه را تشكيل خواهد داد، راضي شد تا اندكي فتيله تنشآفريني و دامن زدن به صفآراييهاي داخلي را پايين بكشد: «بحران در كابينه تا زماني كه سرانجام مستوفيالممالك موافقت كرد كه در اواسط ماه فوريه/ اواخر ربيعالاول كابينه جديدي تشكيل دهد ادامه يافت. از اينرو تنها آن وقت بود كه اوضاع سياسي تا حدودي به آشفتگي معمول خود بازگشت. هيچ يك از مشكلات عمده حل و فصل نشد، اما صدراعظم بهقدر كفايت خاطرجمع شد كه ميتواند كماكان در رأس كابينه باقي بماند. براي نيروهاي مختلفي كه دستاندركار بودند، او فرد مطلوب و دلخواه نبود، اما هيچكس هم كاملاً مطمئن نبود كه در صورت تغيير صدراعظم بتواند بر شخصي كه جانشين او ميشد نظارت داشته باشد. انگليسيها از تركيب كابينه جديد هم راضي نبودند، چه مستوفيالممالك برخلاف توصيههاي تاونلي عينالدوله را به سمت وزير امور داخله و مخبرالسلطنه را به مقام وزير عدليه منصوب كرده بود. در نتيجه انگليسيها كابينه جديد را كابينهاي غير قابل اعتماد، اگر نگوييم دشمن و عمدتاً زير نفوذ آلمانها و دموكراتها قلمداد ميكردند. با وجود اين انگليسيها نميتوانستند كابينه را ناديده بگيرند و كاري به كار آن نداشته باشند، زيرا به آن معني بود كه سنگر را به دست دشمن سپردهاند. به هر حال يك بحران كابينه هنوز فروكش نكرده بود كه بحران ديگري آغاز ميشد و اين بار اقدامات انگليسيها در خليجفارس و جنوب ايران بود كه به آن شتاب ميبخشيد. انگليسيها ميخواستند با كابينه كنار آيند، اما به ضعف آن پي برده بودند و ميدانستند آلمانها مواضع بيطرفانه ايران را جدي نميگيرند». (5)
و سرانجام جناب مستوفي...
گذر از منازعات سياسي داخلي، كوچكترين چالش مستوفيالممالك به شمار ميرفت، چه اينكه او بايد بر چالش بزرگتر نقض بيطرفي ايران توسط دول مهاجم فائق ميآمد. از اين گذشته اقتدار هر دولتي، پيش و بيش از هرچيز به بودجه و توانايي مالياي نياز دارد كه دولت او از آن بيبهره بود، چه اينكه نه ميتوانست از متفقين پولي را به عنوان وام دريافت دارد و نه امكان بهرهمندي از كمكهاي مالي دولت آلمان براي وي فراهم بود. سرانجام مجموعهاي از اين چالشها، دولت مستوفي را ناتوان ساخت و براي وي چارهاي جز استعفا بر جاي نگذاشت، چنان كه اولسون گويد: «مستوفيالممالك قادر نبود بر اوضاع مسلط شود، چه همواره مجبور بود هم با درخواستهاي انگليسيها براي متوقف ساختن فعاليتهاي آلمانها كنار بيايد و هم پارلمان پرهياهو و افسار گسيختهاي را آرام كند. كابينه او به پول نياز داشت، اما به علت دشمني روسها اميدوار نبود بتواند از متفقين كمكي دريافت كند و اين در حالي بود كه انجام دادن هرگونه معامله با آلمانها هم برابر با اشغال خاك ايران به دست متفقين بود. تازه اگر اين مشكلات هم وجود نداشت، باز هم مستوفيالممالك در آذربايجان درگير جنگي بود كه در نتيجه آن برخي اتباع ايران در آنجا دست به شورش زده بودند. عمال آلمان در شهرهاي اصفهان، كرمانشاه و شيراز مردم را به جهاد تشويق ميكردند و عناصر ناراحت محلي را به خدمت ميگرفتند. عثمانيها هم سالارالدوله، برادر محمدعلي شاه مخلوع و عموي احمدشاه را به سرحدات غربي ايران آورده بودند، به اين اميد كه احتمالاً حضور او در آنجا موجب شود ايلات محلي بيشتري به جانبداري از آنان برخيزند. سرانجام اينكه اقدامات انگليسيها در جنوب ايران پيامد سنگيني به بار آورد، چنانكه كابينه در روز دهم ماه مارس/ 23 ربيعالاول 1333 استعفا داد. احمدشاه استعفاي كابينه را پذيرفت، چه شايد تصور ميكرد در نتيجه تعويض افراد راهحلهاي جديدي پيدا يا اينكه از دشمنيها كاسته شود. اين بار كنارهگيري مستوفيالممالك كسي را پريشان خاطر نساخت». (6)
پينوشت:
1 ـ ر. ك: روابط ايران و انگليس در جنگ جهاني اول، تأليف ويليام جي. اولسون، ترجمه حسن زنگنه، نشر شيرازه، چاپ اول، صص113 ـ 112
2 ـ ر. ك:همان، صص115 ـ 113
3 ـ ر. ك:همان، صص116 ـ 115
4 ـ ر. ك:همان، صص117 ـ 116
5 ـ ر. ك:همان، صص122 ـ 121
6 ـ ر. ك:همان، صص125 ـ 124