کد خبر: 860552
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۱۶ تير ۱۳۹۶ - ۲۱:۰۰
روايت‌ها و خاطره‌هايي از زندگي و زمانه شهيد‌تقي حاج‌طرخاني از ترورشدگان گروه فرقان
در هفدهمين روز از تيرماه 1358، گلوله ترور گروه موسوم به فرقان، بر سينه يكي از چهره‌هاي كارآمد و مؤثر انقلاب اسلامي نشست...
نويسنده: احمدرضا صدري
 
 
 
در هفدهمين روز از تيرماه 1358، گلوله ترور گروه موسوم به فرقان، بر سينه يكي از چهره‌هاي كارآمد و مؤثر انقلاب اسلامي نشست. شهيد حاج تقي حاج طرخاني به‌رغم نقش‌آفريني مؤثر در فرآيند نهضت اسلامي، تا هم‌اينك از نگاه دستگاه‌هاي فرهنگي نظام اسلامي به دورمانده است، تا جايي كه حتي تاريخ‌پژوهان انقلاب اسلامي نيز از تأثيرات شگرف وي در فراز و نشيب‌هاي انقلاب بي‌اطلاع و كم‌اطلاعند. اميد مي‌بريم يادماني كه درپي مي‌آيد، تذكاري باشد بر محققاني كه در پي يافتن سوژه‌هاي ناب براي پژوهش در تاريخ انقلابند و بالندگي بيشتر آن را مي‌طلبند. آنچه پيش روي داريد، خاطرات سه تن از چهره‌هايي است كه از نزديك با شهيد حاج طرخاني مصاحبت داشته‌اند.
         
 
مرحوم حجت‌الاسلام والمسلمين جعفرشجوني: حق او درتاريخ‌نگاري انقلاب ناديده گرفته شده است
 
 
«آقايان حاج طرخاني‌ها همگي حسن شهرت دارند، منتها حاج آقا تقي از حسن شهرت بسيار فراواني برخوردار بود و در عين حال لارژ و مبارز هم بود. مثلاً اگر اعلاميه‌اي را به مرحوم آقاي توسلي مي‌داديم و او مي‌ترسيد و نمي‌گرفت، حاج تقي نمي‌ترسيد و مي‌گرفت و تكثير هم مي‌كرد! از ارتباطاتي كه در فعاليت‌هاي كاري و تجاري خود داشت، براي انتشار اعلاميه‌ها استفاده مي‌كرد. خيلي از مبارزين را مخفي و خانواده‌هاي آنها را اداره مي‌كرد. بسيار دست به خير بود. خاطرم هست كه يك بار به مسجد قبا رفته بودم كه از آقاي خانيان، صدهزار توماني قرض بگيرم. باجناق من در فومن گرفتار يك رباخوار شده بود و داشتند خانه‌اش را از او مي‌گرفتند.
 
 
من به مسجد رفتم و به مرحوم حاج طرخاني برخوردم. واقعاً از بس به ما لطف داشت، رويم نمي‌شد كه از او قرض بگيرم. پرسيد:‌«اينجا چه كار داري؟» گفتم: «با خانيان كار دارم.‌» به‌زور دست مرا كشيد و برد كه:‌«بايد به من بگويي چه كار داري؟» خلاصه آن قدر اصرار كرد تا ناچار شدم و قضيه باجناقم را گفتم. سريع دست كرد در جيبش و100 هزار تومان به ما داد. من خودم را فوراً به فومن رساندم، ولي ديدم كار از كار گذشته و خانه او را گرفته‌اند. برگشتم پول را پس بدهم، اما حاج تقي پول را پس نمي‌گرفت و مي‌گفت مال خودت و من مي‌گفتم پول را مي‌خواهم چه كار؟ ديدم هرچه اصرار مي‌كنم پول را نمي‌گيرد، يك روز رفتم دم در خانه‌اش، در را كه باز كرد، سلام كردم و پول را گذاشتم داخل خانه و سريع فرار كردم! انصافاً انسان بسيار شريفي بود، خيلي هم به انقلاب خدمت كرد، ولي متأسفانه حقش ضايع مي‌شود.
 
 
اين شهيد بزرگوار، قبل از انقلاب خيلي به اكبرگودرزي خدمت كرد. در مسجد قبا اتاقي بود كه او را مي‌آورد آنجا و پنهان مي‌كرد و خود و خانواده‌اش براي او غذا مي‌بردند. مدتي او را برد شمال و پنهان كرد. شنيدم كه همسر شهيد حاج طرخاني بعد از شهادت شوهرش به زندان رفت و به گودرزي گفت: «يادت هست حاج‌آقا چه خدماتي به تو كرد؟ يادت هست خود من برايت غذا مي‌پختم و مي‌آوردم؟ چرا بچه‌هاي مرا يتيم كردي؟» ظاهراً بعد از انقلاب، گودرزي مي‌رود دم در منزل حاج طرخاني و مي‌گويد: ما 500 هزار تومان پول نياز داريم! در آن زمان 500 هزار تومان، پول زيادي بود. حاج طرخاني مي‌پرسد: «شما اين پول را براي چه چيزي لازم داريد؟» گودرزي مي‌گويد: «مي‌خواهيم انقلاب كنيم. » حاج طرخاني مي‌گويد: «انقلاب كه كرديم!» گودرزي مي‌گويد: «نه! اين انقلاب نشد، ما مي‌خواهيم عليه اين آخونديسم موج‌سوار انقلاب كنيم!» حاج طرخاني بنده خدا هم گفته بود: «ما از اين پول‌ها نداريم به كسي بدهيم.» گودرزي هم كينه او را به دل گرفت و در ماه رمضان، با دو سه نفر دم در منزل شهيد حاج طرخاني آمد و او را جلوي چشم دختر 12-10 ساله‌اش به گلوله بست. خيلي بي‌حيايي و بي‌چشم‌‌ورويي كرد. هر كس اين همه كمك و حمايت از كسي دريافت مي‌كرد، هر قدر هم كه با او اختلاف پيدا مي‌كرد، يك مقداري شرم و حيا باعث مي‌شد كه چشم‌پوشي كند.»
 
 
هاشم صباغيان: از كوچك‌ترين تا بزرگ‌ترين خدمات را دريغ نمي‌كرد
 
 
«مرحوم حاج طرخاني واقعاً مرد باوجودي بود و به انقلاب هم خدمات فراواني كرد. مصاديق مختلفي هم از اين خدمات هست كه من يكي از آنها را براي شما تعريف مي‌كنم. بنده قبل از اينكه وزير كشور بشوم، معاون نخست‌وزيري در امور انتقال بودم، يعني تمام بار گذشته دولت كه بايد به دولت انقلابي منتقل مي‌شد، روي دوش من بود! مثلاً بازرسي شاهنشاني بايد منحل مي‌شد، دربار بايد منحل مي‌شد، حزب رستاخيز بايد منحل مي‌شد. اصلي‌ها كه فرار كرده بودند و منحل شدن يعني اينكه با كاركنان، كارمندان و كساني كه مانده بودند چه بايد مي‌كرديم. سر ما خيلي شلوغ بود و من واقعاً نمي‌رسيدم به منزل بروم. در انتهاي ساختمان نخست‌وزيري، اتاقي بود و تخت گذاشته بوديم و 24 ساعته در آنجا بوديم. مرحوم دكتر چمران هم همين‌طور. در آن زمان بچه كوچكي داشتم و خانمم مي‌گفت: از بس اين بچه تو را نمي‌بيند، در تلويزيون كه مصاحبه مي‌كني، مي‌‌آيد و شيشه تلويزيون را مي‌بوسد و مي‌گويد: بابا! بابا! به هرحال در آنجا بوديم كه به ما خبر دادند: سيلوهاي قزوين خالي از آرد است! آرد در انحصار دولت بود. اين مسئله ممكن است ظاهراً ساده به نظر برسد، ولي كافي بود شايع مي‌شد كه قحطي نان است تا بحران شديدي ايجاد شود. بعد گفتند در سيلوهاي نيشابور، آرد زيادي ذخيره شده است.
 
 
مرحوم حاج طرخاني شركت حمل و نقل كالا داشت و در تمام نقاط ايران همه ملزومات درجه يك و2 عمومي مثل روغن نباتي و سيمان و امثال اينها را توزيع مي‌كرد. ايشان را صدا كردم و گفتم حاج آقا تقي! اين مشكل پيش آمده. گفت نگران نباش، حل مي‌كنيم و تمام كاميون‌هايي را كه در اختيار داشت كه يادم نيست 150 تا بود يا 200 تا، تجهيز كرد و از سيلوهاي نيشابور، آرد را داخل گوني ريختيم و سه روز طول نكشيد كه سيلوهاي قزوين پر شدند و نگذاشتيم اين كمبود، اثر سراسري پيدا و ضد انقلاب از آن استفاده كند. از اين نوع خدمات ضربتي فراوان داشت.
 
 
مرحوم حاج طرخاني خصلت‌هاي عجيبي در كمك به ديگران داشت و هميشه مورد اعتراض خانمش بود كه ديگران برايش مطرح هستند، ولي خانواده‌اش كمتر مطرح هستند. آدم بسيار باگذشتي بود. آن روزها همه ماشين نداشتند. ايشان يك فولكس داشت و دفتر كارش هم در پامنار بود. ساعت 10 شب كه كارش تمام مي‌شد، چهار پنج نفر را سوار ماشينش مي‌كرد و آنها را به خانه‌هايشان مي‌رساند و بعد به خانه خودش مي‌آمد. از كوچك‌ترين خدمات تا بزرگ‌ترين را دريغ نمي‌كرد. كم پيش مي‌آمد كه كسي به او مراجعه كند و مشكلي داشته باشد و او حل نكند. اينها پسران حاج آقارضاي شاپوري، از خيّرين بزرگ بودند. حاج آقا رضا در جنگ جهاني دوم كه در ايران قحطي شده بود، در ميدان شاپور كه خانه‌اش در آنجا بود، ديگ‌هاي متعدد بار مي‌گذاشت و دم پختك درست مي‌كرد و به مردم مي‌داد كه مردم در آن شرايط، حداقل يك وعده غذاي گرم بخورند. آقارضا شاپوري عطاري داشت. سه تا پسر داشت:‌حاج كاظم آقا حاج طرخاني، حاج علي‌آقا حاج طرخاني و حاج‌آقا تقي حاج طرخاني. حاج كاظم آقا حاج طرخاني كه تازگي‌ها فوت كرد، ثروتمندتر از حاج‌آقا تقي و مرد بسيار خيري بود. حاج آقا تقي در واقع شريك و كارمند برادرش بود. مؤسسه توزيع، متعلق به حاج كاظم آقا، اما گرداننده اصلي آن حاج‌آقا تقي بود.
 
 
در مورد ترور ايشان دو تا روايت هست. ايشان با گودرزي آشنايي داشت. بعد از انقلاب، گودرزي براي پول به ايشان مرا جعه و حاج آقا تقي امتناع كرده و گفته بود كه انقلاب پيروز شده و شما راهتان درست نيست و به همين خاطر، او را زده بودند. روايت ديگر اين است كه اينها مي‌خواستند حاج كاظم‌آقا را ترور كنند، ‌اشتباهاً ايشان را ترور كردند؛ ولي من با توجه به روحياتي كه از حاج آقا تقي مي‌شناسم، روايت اول را درست مي‌دانم كه ايشان از دادن پول به گودرزي امتناع كرده باشد. آنها در خانه را مي‌زنند، ايشان خودش مي‌آيد و در را باز مي‌كند، تير را به سينه‌اش مي‌زنند و او همان‌جا مي‌افتد. خانمش به من كه در وزارت كشور بودم خبر داد. در آن موقع نتوانستيم رد قاتل‌ها را بگيريم ولي بعد، آنها را دستگير كرديم و به ترور حاج آقا تقي اعتراف كردند.»
 
 
ماشاءالله رحيمي: پناهگاه مبارزان انقلاب بود
 
 
«خدمات حاج طرخاني به انقلاب بسيار زياد است. من معتقدم اگر خدماتي را كه به پيشرفت انقلاب شد، به چهار ركن تقسيم كنيم، يك ركن آن قطعاً مديون ايشان است. ايشان هم از لحاظ توان مالي و هم از لحاظ توانايي هماهنگي و مديريت، انسان شاخصي بود. عجيب اينجاست كه هيچ كس، حتي زن و فرزندانش هم از اين فعاليت‌ها خبر نداشتند و نزديك‌ترين فرد به ايشان هم گمان نمي‌برد كه ايشان مبارزه سياسي مي‌كند. بنده چون به ايشان نزديك بودم مي‌دانستم كه در كرج يا شهرهاي شمال و ديگر جاها، مكان‌هايي را داشت كه پناهگاه مبارزين از همه گروه‌ها بود. بسياري از روحانيون بزرگ از جمله آقاي طالقاني، آقاي رفسنجاني، آقاي منتظري و ديگران از اين پناهگاه‌ها استفاده مي‌كردند و غالباً هم به شكلي عمل مي‌كرد كه كسي نمي‌دانست اين پناهگاه‌ها متعلق به ايشان است.
 
 
 
 پرآوازه‌اي گمنام
 
 
شهيد حاج‌طرخاني در تهران و شهرهاي ديگر منازلي را خريداري مي‌كرد، اما معامله را قطعي نمي‌كرد و در حد قولنامه نگه مي‌داشت و يك ماه، شش ماه و خلاصه تا زماني كه لو نمي‌رفت، فرصت قولنامه مي‌گرفت. اين قولنامه‌ها به نام بنده بودند. در آن خانه‌ها كارهاي مبارزاتي مي‌شد يا كساني كه مجروح و زخمي مي‌شدند و نياز به درمان و معالجه داشتند، در آن خانه‌ها اسكان داده مي‌شدند يا كارهايي چون چاپ اعلاميه و جمع شدن بچه‌ها در آنجا صورت مي‌گرفت. وقتي خانه شناخته مي‌شد و لو مي‌رفت، قولنامه را فسخ مي‌‌كرديم و سراغ جاي ديگري مي‌رفتيم. اين كار سرمايه فراوان مي‌خواست كه حاج طرخاني تأمين مي‌كرد.
 
 
غير از اين تمام گروه‌هاي مبارز هم از طريق ايشان تغذيه مالي مي‌شدند. اكثر كساني كه زنداني يا تبعيد مي‌شدند، حاج‌طرخاني خانواده‌هايشان را اداره مي‌كرد، بدون اينكه آنها بدانند از كجا دارند تغذيه مي‌شوند. ايشان در سراسر ايران دوستاني را داشت كه با جان و دل برايش كار و به كساني كه تبعيد مي‌شدند، كمك مي‌كردند. هميشه وقتي كسي تبعيد مي‌شد، ايشان به ما سفارش مي‌كرد كه: «ببينيد به كجا تبعيد شده است و جا و مكان او را به من بگوييد.» ما مي‌گفتيم: «گيريم جاي آنها را هم فهميديم، چه كاري از دست ما و شما برمي‌آيد؟» مي‌گفت: «شما همين كه بيان مي‌كنيد، خدا مشكل آنها را حل مي‌كند.» مي‌گفتيم: «خدا كه از درون همه آگاه است، چه نيازي به بيان؟» مي‌گفت:«نه، خداوند به حضرت موسي(ع) و حضرت ابراهيم(ع) هم فرمود كه بيان كنند. شما هم بايد بيان كنيد.» لذا وقتي آقايان دستگير مي‌شدند، ما تحقيق مي‌كرديم ببينيم به كجا تبعيد يا در كجا زنداني شده‌اند و به ايشان اطلاع مي‌داديم. من يك مورد را به عنوان نمونه نقل مي‌كنم. مثلاً كلانتري قلهك، آقاي شاه‌آبادي را به سقز تبعيد كرد. ما آمديم و به ايشان گفتيم. من اين يكي را به عنوان نمونه، باز مي‌كنم. بعد از اتمام تبعيد آقاي شاه‌آبادي، ما براي ديدنشان رفتيم. شايد شب دومي بود كه به تهران آمده بودند و ما با شهيد بزرگوار، حاج طرخاني به ديدنشان رفتيم.
 
 
 
من سؤال كردم: «شما را كه به تبعيد فرستادند، مخصوصاً كه در منطقه سني‌نشين هم تبعيد بوديد، خيلي به شما سخت گذشت؟» گفت: «نه! تبعيد برايم خيلي بهتر از تهران بود.‌» بعد تعريف كرد كه: «قبل از اينكه به سقز برسيم، در 5 كيلومتري شهر جمعيت كثيري به استقبال ما آمد. با آن استقبال ما را به شهر بردند. شهرباني وقتي ديد ما اين همه مستقبل داريم، ما را به روستايي تبعيد كرد كه ماشين‌رو نبود و بايد با چهارپا به آنجا رفت و آمد مي‌كرديم. آن وقت در چنين روستايي مردم به هر زحمتي كه بود مي‌آمدند و جمع مي‌شدند و بنده هميشه در يكي از خانه‌ها سخنراني مي‌كردم. بنده هيچ وقت چنين مجالسي را نه در تهران داشتم نه در جاهاي ديگر! خيلي هم به من احترام مي‌گذاشتند و بسيار دوره خوبي بود!» ايشان خبر نداشت كه اينها همه كار حاج‌طرخاني است. من هم اگر خبر داشتم براي اين بود كه هر وقت مي‌رفتم گزارش بدهم، شهيد طرخاني به آن شهر و منطقه تلفن مي‌زد و از جواب‌هاي شهيد بزرگوار مي‌فهميدم كه طرف مقابل سر اندر پا مطيع حاجي است. تلفن هم كه مي‌زد رمزش اين بود كه اگر فرد تبعيدي، سيد بود، مي‌گفت: «ما يك سيمان خوبي داشتيم، ديديم حيف است، براي همين براي شما فرستاديم. ماشين سيمان ساعت فلان به شهر شما مي‌رسد. مراقب باشيد كه لطمه‌اي نبيند.‌» اگر آن شخص سيد نبود، مي‌گفت:‌«گچ خوبي داشتيم براي شما فرستاديم. در فلان ساعت تحويل بگيريد و مواظبت كنيد» و كساني كه آن طرف بودند، متوجه مي‌شدند حاج طرخاني چه مي‌گويد.
 
 
گودرزي هم مثل همه افراد و گروه‌هاي مبارز توسط شهيد تغذيه مالي مي‌شد و گاهي هم كه مشكل پيدا مي‌كرد در پناهگاه‌هايي كه توضيح دادم، اسكان داده مي‌شد تا زماني كه شرايط براي او امن مي‌شد و بيرون مي‌آمد. حاج طرخاني در كنار منزلش يك اتاق داشت كه هميشه عده‌اي از مبارزين در آن بودند و همين هم باعث شهادتش شد. هر كسي كه به ايشان مراجعه مي‌كرد، از جمله بنده، همان جا در درگاه خانه مي‌ايستاديم و گفتني‌ها را مي‌گفتيم و شنيدني‌ها را مي‌شنيديم. هيچ وقت هم تعارف نمي‌كرد كه داخل برويم، چون نمي‌خواست كسي آن افرادي را كه در آن اتاق بودند، ببيند. اين برايش عادت شده بود. حتي همان روز هم كه گودرزي خبيث رفته بود، ايشان را در همان درگاه ترور كرد. در دوران قبل از انقلاب، آن زمان كه گودرزي به مسجد قبا رفت و آمد داشت و هر گروهي كه مبارزه مي‌كرد، شهيد بزرگوار حاج‌طرخاني به آنها كمك مالي مي‌كرد. مسئول كتابخانه ما به نام آقاي مدرسي كه در زمان دولت موقت گمانم استاندار برازجان و آن نواحي بود، از عوامل گودرزي بود. كتاب «توحيد آشوري» را كه مي‌خواستند چاپ كنند، كارهايش را در كتابخانه اينجا انجام دادند و بخش اعظم بودجه‌اش را از شهيد حاج‌طرخاني گرفتند.
 
 
گودرزي خودش از اينجا رفت، ولي عواملش هنوز اينجا بودند. اينها از جانب حاج طرخاني تغذيه مالي مي‌شدند. بعد از انقلاب كه سراغ شهيد رفتند، گفته بود:‌«حالا كه ديگر الحمدلله انقلاب پيروز شده، شما چه كار مي‌خواهيد بكنيد كه به بودجه نياز داريد؟ حالا ديگر موقع عمران و بازسازي است. اگر در اين زمينه كاري مي‌كنيد، به شما كمك مي‌كنم.‌» گودرزي گفته بود: «هنوز انقلاب به مرحله نهايي خودش نرسيده.‌» حاج طرخاني هم به نيت آنها شك و پولشان را قطع كرده بود و همين مسئله باعث شد كه آن بزرگوار را به شهادت برسانند. شخص گودرزي با سه نفر رفته بود كه دو نفر سر كوچه به عنوان مراقب ايستاده بودند، يك نفر هم با گودرزي رفته بود جلوي در منزل و ايشان را به شهادت رساند.»
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
علی
|
Iran, Islamic Republic of
|
۲۳:۴۳ - ۱۴۰۰/۰۱/۰۹
0
0
قال رسول الله صلی الله علیه و آله
شهادت خوبان امت مرا گلچین می کند.
خدا رحمتش کنه انشاءالله
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها