نويسنده: محمدرضا كائيني
65 سال قبل در چنين روزهايي، دكتر محمدمصدق سكان دولت را به دست گرفت و به نمايندگي از ملتي كه جنبشي باشكوه آفريده بودند، بر مسند قدرت نشست. اين اما آغاز يك راه پرفراز و نشيب بود كه به درستي پيموده نشد و نهايتاً به شكست نهضت ملي انجاميد. از جمله موجبات اين رخداد، چالشهايي بود كه ميان دو رهبر اين نهضت، يعني آيتالله سيدابوالقاسم كاشاني و دكتر محمد مصدق روي داد. در گفتوشنودي كه پيشروي شماست، دكتر محمد حسن سالمي، نواده آيتالله كاشاني و حامل نامه تاريخي او به دكتر مصدق در27 مرداد1332، به شرح موجبات و زمينههاي اين اختلافات پرداخته است. اميد آنكه مقبول افتد.
از دوران انتخاب دكتر مصدق به نخست وزيري تا واقعه 30 تير 1331، دوران همدلي دو رهبر شناخته شده نهضت ملي يعني آيتالله كاشاني ودكتر مصدق است. جنابعالي از اين دوره چه تحليلي داريد؟
بله، دوران اتحاد بود، اما يك اتحاد يكسويه.
منظورتان از اتحاد يكسويه چيست؟
آقاي مصدق همين كه به قدرت رسيد، اول از همه نواب صفوي را به زندان انداخت. در پي زنداني شدن نواب، آقاي كاشاني در وضعيت بدي قرار گرفت. اگر به مصدق توصيه ميكرد نواب را آزاد كند، دخالت در كار دولت تلقي ميشد كه اساساً هم با مشي ايشان همخواني نداشت. اگر سكوت ميكرد فداييان اسلام و طرفداران نواب از ايشان آزرده خاطر ميشدند.
اين همان دورهاي است كه مرحوم نواب در زندان اعتصاب غذا كرد؟
بله، آقاي كاشاني توسط آقاي شمس ابهري براي نواب يادداشتي فرستاد كه اعتصاب غذاي خود را بشكند و يادآور شد اعتصاب غذا به بدن آسيب ميرساند و آسيب رساندن به بدن با احكام و ضوابط شرعي همخواني ندارد. سپس يادآور شد پيگير كار او خواهد بود و قول داد تمام سعي خود را خواهد كرد كه او آزاد شود. نواب در پاسخ به آقاي كاشاني نوشت: «پدر بزرگوارم! امتثال امر كردم و اعتصاب غذا را شكستم. اميدوارم موفق باشيد!»
مرحوم نواب ظاهراً نامه قاطعي هم به دكتر مصدق نوشت. اينطور نيست؟
بله، نامه تند و توهينآميزي به مصدق نوشت و متذكر شد كه دستگيري او قانوني نيست. مصدق هم همه تقصيرها را به گردن شاه انداخت و گفت: چون جان شما در خطر بوده است، شما را به زندان انداختم تا در امان باشي و زنده بماني!
واقعا چنين تعبيري را به كار برد؟
بله، به خود من هم كه مدتي بيهوده حبس كشيدم گفت: «خوب بود كه در زندان بودي آقاجان! اگر بيرون بودي كشته ميشدي!» در واقع ما بدهكار ايشان هم بوديم كه ما را به زندان انداختهاند!
يكي از انتقادات فداييان اسلام به آيتالله كاشاني اين بود كه چرا براي اجراي احكام اسلام نميكوشد. ايشان با اينگونه انتقادات چگونه مواجه ميشد؟
فقط فداييان اسلام نبودند. آقاي كاشاني به خاطر مصدق، چندان به خواستههاي روحانيون بها نميداد. آنها ميخواستند احكام اسلام هر چه سريعتر اجرا شوند و جامعه را در همه شئون اسلامي كنند. آقاي كاشاني معتقد بودند مشكل اصلي جامعه، سلطه بيگانگان بر كشور است و نبايد با بحثهاي فرعي انرژي خود را كاهش بدهيم و بايد با تمام قوا با آنها بجنگيم و پس از آنكه دست آنها از كشور كوتاه شد، به امور ديگر بپردازيم. به همين دليل بسياري از روحانيون و نيز فداييان اسلام از ايشان گلايه داشتند. حتي آيتالله بروجردي هم از ايشان گلهمند بودند، اما آقاي كاشاني همه اين گلايهها را تحمل ميكرد تا سر قول خود بماند و در امور دولت دخالت نكند، اما مصدق كمترين اهميتي براي توقعات بحق كساني كه از او حمايت كردند و با اتحادشان او را به اين مقام رساندند، قائل نبود. كابينه مصدق هيچ فرقي با كابينههاي صدرالاشرف يا علاء نداشت. مصدق نميخواست انتظارات بجاي مذهبيون و مليون را برآورده كند و به همين دليل چهرههاي مرتجع و وابستگان به حكومتهاي قبلي را در كابينه خود جمع كرده بود.
علت تكدر آيتالله بروجردي از آيتالله كاشاني چه بود؟
تكدر اين شخصيتها، هرگز ناشي از مسائل شخصي نبود. در آن دوران كسي به روحانيوني كه در امور سياسي دخالت ميكردند، وجوهات نميداد و ديد چندان خوبي نسبت به امثال آقاي كاشاني و آقاي مدرس از سوي مذهبيون و روحانيون وجود نداشت. مسائل ديگري هم مطرح بود كه گاهي حساسيت برانگيز ميشد، مخصوصاً از سوي نزديكان برخي آقايان. روزنامهها و خبرگزاريهاي خارجي هر روز با آقاي كاشاني مصاحبه كرده و عكس ايشان را چاپ ميكردند، در حالي كه به سراغ رقباي ايشان نميرفتند و جز اطرافيان معدود آنها كسي از آنها ياد نميكرد، البته در مورد بزرگاني چون آيتالله بروجردي موضوع فرق ميكرد. آقاي كاشاني هر وقت به قم ميرفت، در منزل آيتالله خوانساري با آيتالله بروجردي ملاقات ميكرد.
آيتالله سيدمحمدتقي خوانساري؟
بله، آنها از عراق همديگر را ميشناختند و در انقلاب عراق با هم شركت كرده بودند و سابقه دوستي طولاني داشتند. مضافاً بر اينكه هر دو اهل فعاليتهاي سياسي و مبارزاتي بودند.
ولي آيتالله بروجردي در مواقع دشوار نسبت به آيتالله كاشاني لطف خاصي داشتند. اينطور نيست؟
همينطور است. بعد از 28 مرداد آقاي كاشاني را دستگير كردند و با دخالت آيتالله بروجردي بود كه كار بالا نگرفت، وگرنه رژيم شاه ميخواست تا جايي كه ميتواند ايشان را اذيت و آزار كند. همينطور در اواخر عمر پدربزرگم دست ايشان بسيار خالي و دچار تنگي معيشت شده بود و آيتالله بروجردي چندين بار از نظر مالي به ايشان كمك كرد.
از سوي ديگر، ظاهراً چهره متعادل كننده جبهه ملي آيتالله كاشاني بود. ايشان چرا چنين رويكردي را بر عهده گرفته بود؟
بله، ايشان همواره سعي ميكرد جلوي تفرقه و دلخوري را بگيرد و اساساً با تندروي ميانه خوبي نداشت، اما در جبهه ملي كساني بودند كه همواره در پي خودنمايي و ايجاد دردسر بودند و به اصطلاح منم منم ميكردند.
ظاهراً دكتر مصدق از اينكه آيتالله كاشاني دائماً به دست مردم توصيهنامه ميدادند گلايه داشت.
مصدق دوست نداشت با كسي مشورت كند، به همين دليل گوش به نصيحت يا توصيه هيچكس نميداد. مرحوم پدربزرگم در دوره رضاشاه هم براي احقاق حقوق افراد بيپناه توصيه مينوشت و معتقد بود اگر مردم عادي به همان سهولتي كه به ايشان دسترسي داشتند، دستشان به زعماي دولت هم ميرسيد و ميتوانستند بروند و راحت حرفشان را به آنها بزنند، دليلي براي توصيهنويسي به وجود نميآمد. مردم از هر صنف و طبقهاي ميتوانستند به منزل آقاي كاشاني بيايند و راحت حرفشان را بزنند. ايشان چون دوست نداشت كساني كه پيش ايشان ميآيند و خود را ميشكنند و التماس ميكنند دست خالي و نااميد بروند، زير عريضههايشان خطاب به مسئولان مينوشتند: چنانچه تقاضاي حامل نامه بجا و بحق است، به تقاضاي او رسيدگي شود. توصيه يعني اينكه فرد با استفاده از جايگاه و مقام خود كسي را عزل يا نصب كند.
سؤال بنده اين است كه با به اصطلاح توصيهنامههاي ايشان، كدام وزير، وكيل، استاندار و صاحب منصبي عزل يا نصب شدند؟
به نظر من آقاي كاشاني با گوش دادن به حرفهاي مردم و كم كردن آلام و عصبانيتهاي آنها، در واقع كمك بزرگي براي دولت مصدق بود. از جمله كساني كه تهمت اعمال نظر توسط آقاي كاشاني دائماً ورد زبانش بود، خود مصدق بود. او ادعا ميكرد در انتخابات دخالت نميكند، اما يادم است در جلسهاي با شور و حرارت از دكتر طاهري دفاع كرد و هر چه آقاي كاشاني سعي كرد او را متقاعد كند كه اين كار درست نيست، حريف نشد و بالاخره هم دكتر طاهري به عنوان وكيل انتخاب شد كه رسماً طرفدار انگليس بود!
برخي ميگويند اطرافيان ايشان، مخصوصاً مرحوم سيدمصطفي از طرف آيتالله كاشاني توصيهنامه به اين طرف و آن طرف ميفرستادند. واقعاً مصطفي چقدر در رفتارهاي خود، از پدر خرج ميكرد؟
اينطور نيست. آقا مصطفي براي خودش دفتر شخصي و دم و دستگاهي داشت و نياز نداشت از طرف پدرش چيزي بنويسد. او كساني را كه به دفترش مراجعه ميكردند، اين طرف و آن طرف ميبرد و معرفي كرد. توصيههايش هم همه از سر دلسوزي و خيرخواهي بود. در كار دولت تداخل ايجاد نميكردند.
هيچوقت توصيه خود شما را كردند؟
بله، موقعي كه مصدق مرا به عنوان قاتل معرفي و زنداني كرد، بعد كه بيرون آمدم، هر كاري كه ميخواستم انجام دهم از من عدم سوء سابقه ميخواستند و گرفتار ميشدم. از جمله وقتي كه ميخواستم براي ادامه تحصيل به اروپا بروم. زماني كه خواستم امتحان زبان آلماني بدهم، به من اجازه ندادند و يك سال عقب افتادم. قضيه را به سيد مصطفي - كه خيلي هم به من علاقه داشت- گفتم. او همان شب در وزارت امور خارجه به مهماني دعوت بود و در آنجا به وزير فرهنگ گلايه ميكند چنين وضعيتي را براي خواهرزادهام درست كردهاند. وزير فرهنگ هم به آقاي دانايي، رئيس امتحانات تلفن ميزند و برايش توضيح ميدهد كه من اصلاً محكوم نشده بودم كه سوءسابقه داشته باشم و دستگيريام ناشي از غرضورزي مصدق نسبت به پدربزرگم بود. در هر حال با وساطت وزير فرهنگ به من اجازه دادند در امتحان زبان آلماني شركت كنم.
قضيه توصيه آقا مصطفي براي استخدام خوانندهاي به اسم «غزال» در راديو چه بود؟
اين خانم به آقا مصطفي مراجعه كرد و ايشان هم برايش توصيهنامهاي نوشت، ولي كسي به اين توصيه وقعي ننهاد و آن خانم هم استخدام نشد. آن روزها مردم براي اينكه كارشان راه بيفتد و مسئولان دولتي به خواسته آنها توجه كنند، چارهاي جز گرفتن توصيهنامه نداشتند. پدربزرگم در خانهاش به روي همه باز بود و محبوبيت زيادي هم در بين مردم داشت. ايشان همانطور كه اشاره كردم توصيه ميكرد به كار مردم رسيدگي شود، ولي كساني كه اهل غرضورزي هستند اين توصيهها را دخالت در امور دولت تعبير كردهاند. اينها هم بهانهاي بيش نبود تا حضرات نقش تعيينكننده خود را در نابودي نهضت ملي و فراهم كردن زمينههاي وقوع 28 مرداد و از بين بردن نهضتي به تمامي مردمي و بزرگ پنهان كنند، والا چرا در سال اول نخستوزيري مصدق اين حرفها زده نميشد؟ مصدق بعد از قيام 30 تير، يكسره تغيير رويه داده و كاملاً چهره مستبد و ديكتاتوري را از خود نشان داد و سعي كرد همه حاميان و رقباي سياسي خود را از صحنه كنار بزند.
به نظر من اين توصيهها اتفاقاً از تعداد ناراضيها و فشار بر دولت كم ميكرد. يكي از كساني كه خيلي روي قضاياي توصيهنامهها تأكيد ميكرد، مهندس حسيبي بود كه اتفاقاً خودش در حزب ايران وكيل و وزير تعيين ميكرد. همه آقايان از جمله همين مهندس حسيبي و دكتر سنجابي و ديگران تمام فكر و ذكرشان اين بود كه افراد را براي مشاغل گوناگون توصيه كنند و آن وقت چنين تهمتي را به آيتالله كاشاني و خانوادهاش ميزدند.
آقاي دكتر علي اخوي، پسرعموي دكتر اخوي، وزير اقتصاد مصدق تعريف ميكرد: روزي خدمت دكتر مصدق بودم كه منشي آمد و گفت دكتر سنجابي با شما كار دارد. دكتر مصدق گفت بگو فعلاً كار دارم. گفتم ما كه حرف خصوصي نميزنيم و دكتر سنجابي كه غريبه نيستند. دكتر مصدق گفت: گمان ميكني قرار است بيايد و راجع به نفت و سرنوشت ملت حرف بزند؟ خير، ميخواهد كسي را توصيه كند. دكتر سنجابي همين كار را ميكند و دكتر مصدق ميخندد و ميگويد اخوي! نگفتم. آمده بود كسي را براي استانداري توصيه كند. اينها خودشان اهل توصيه كردن بودند و از ديگران ايراد ميگرفتند.
اين ادعا هم وجود دارد كه سيد محمد كاشاني از طرف پدرش توصيهنامه مينوشت.
دروغ است. شخصيت او بهگونهاي بود كه پشت هيچكسي پنهان نميشد و اگر قرار بود كاري كند خودش ميكرد.
گفته ميشود خط ايشان و سيدابوالمعالي خيلي شبيه خط آيتالله كاشاني بود...
خط همه پسران آقاي كاشاني بسيار زيبا بود. حتي خط خرچنگ قورباغه مرا هم ميگويند شبيه خط آقاست! آقا خيلي قشنگ مينوشت، اما خطهاي ايشان و پسرانشان كاملاً از يكديگر قابل تشخيص است. آقاي سفري در كتاب «قلم و سياست» از اين حرفها زياد زده است. براي ايشان نوشتم: اگر دكتر فاطمي زنده بود، افسوس ميخورد چرا در جلسات هيئت دولت وقتش را صرف بحث با شما كرده است!
خودتان دليل اين توصيهنويسيها براي مردم را چه ميدانيد؟
دليلش اين بود كه اگر ادارات و سازمانهاي تابع دولت دكتر مصدق درست كار ميكردند، نيازي به توصيه نوشتن پيدا نميشد. آدمهايي ميآمدند و به پدربزرگم ميگفتند دو سال است پروندهشان دارد خاك ميخورد و كسي هم نيست به داد آنها برسد! تنها خواست آنها اين بود كه آقاي كاشاني توصيه كند يك نفر به حرف آنها گوش بدهد. آقاي كاشاني هميشه مينوشت به كار اين فرد رسيدگي كنيد. هيچوقت نميگفت حق را به او بدهيد يا ندهيد. خيلي وقتها خود من زير عريضههاي مردم مينوشتم:«تقاضاي رسيدگي معجل دارند» و آقا امضا ميكردند.
شما از نزديك شاهد فراز و فرودهاي نهضت نفت بوديد. به نظر شما علت جدايي دكتر مصدق و آيتالله كاشاني چه بود؟
مصدق آدم بسيار لجبازي بود. دكتر بقايي ميگفت ما با بردن متيندفتري به شوراي امنيت مخالف بوديم و ميدانستيم او با انگليسها ارتباط دارد و بالاخره كار دستمان ميدهد. امريكاييها در آن سفر قول مساعد براي دادن كمك مالي به ايران دادند، اما موقعي كه داشتيم برميگشتيم به ما اطلاع دادند پشيمان شدهاند! كاملاً مشخص بود كسي مفاد آن مذاكرات را به انگليسيها رسانده است و آنها هم امريكاييها را منصرف كرده بودند. دكتر بقايي ميگفت در هواپيمايي كه به طرف مصر ميرفت، دكتر مصدق با خوشحالي ميگفت مكگي قول مساعد داده است، ولي وقتي در مصر از هواپيما پياده شديم، از راديو شنيديم مكگي را از معاونت وزارت امور خارجه كنار گذاشته و او را سفير امريكا در تركيه كردهاند! به همين راحتي قضيه كمك مالي امريكا به ايران از بين رفت.
نقشههاي مصدق يكي پس از ديگري با اينگونه سهلانگاريها نقش بر آب ميشدند و شهامتش را هم نداشت به مردم بگويد اشتباه كرده است. ميترسيد وجاهت ملياش كم شود.
يكي ديگر از دلايل اختلاف آقا با مصدق، درخواست اختيارات تام از مجلس بود. زماني كه او از امريكا برگشت، از مجلس خواست شش ماه به او اختيارات تام بدهد. نمايندگان ميگفتند اول كابينهات را معرفي كن و برنامههاي دولتت را بگو تا بدانيم بابت چه كساني و چه برنامههايي بايد به تو اختيار تام بدهيم، ولي او زير بار نرفت و با مجلس در افتاد و تصميم گرفت همه آنها را سر جايشان بنشاند.
و از شاه خواست وزارت جنگ را به او بدهد؟
بله، خيلي خوب ميدانست شاه زير بار اين حرف نميرود و مخالفت ميكند. شاه هم اين كار را كرد و مصدق بدون اينكه حتي همكاران خود را در جبهه ملي در جريان بگذارد، استعفا كرد و به مردم اينطور القا كرد ميخواهم كار كنم، ولي شاه و دربار نميگذارند. مصدق درخواست وزارت جنگ را براي بهانهجويي و ايجاد جنجال مطرح كرد. او قصد نداشت ساختار وزارت جنگ را تغيير دهد و جوانان خوشفكر و به درد بخور را سر كار بگذارد، وگرنه دليل انتصاب كهنهكارهاي شاهپرستي مثل تيمسار آقاولي، تيمسار بهارمست و سرلشكر وثوق چه بود؟ اين هياهو و بعد هم استعفا و رفتن به خانه، واقعاً سر هيچ و پوچ بود. خودش هم بعدها در خاطراتش نوشت اشتباه كردم!

همه ما به او گفتيم دارد اشتباه ميكند، منتها لجباز بود و به حرف كسي گوش نميداد. ما به او گفتيم:«با استعفاي شما ممكن بود دادگاه لاهه عليه ما رأي بدهد و انگليسيها هم فرصت را غنيمت بشمرند و دولت ديگري را در ايران سر كار بياورند و كلاً مسير نهضت نفت را تغيير بدهند. حاضر بودي چنين ننگي را بپذيري؟» مصدق كاملاً از عواقب استعفاي خود آگاه بود. حتي آقاي كاشاني هم كه آن همه از او حمايت كرده بود، در جريان اين استعفا قرار نگرفت. او با استعفايش جبهه ملي را هم در شرايط بدي قرار داد. آنها مجبور بودند بهسرعت مردم را تحريك كنند و مصدق را برگردانند، چون نهضت ملي از دست ميرفت. نقش آيتالله كاشاني در شكست توطئه نخستوزيري قوام، مثال زدني است. ايشان به همه گفته بود:«خيال نكنيد اين همان قوامالسلطنهاي است كه قبلاً با او ائتلاف كرديد. اين بار اگر سر كار بيايد، دمار از روزگار همه برميآورد.»
در اعلاميه «كشتيبان» خود هم خط و نشان حسابي كشيد.
بله، اگر قدرت ميگرفت نفت را دو باره به انگليسيها ميداد. در قضيه 30 تير واقعاً آقاي كاشاني و يارانش صميمانه و از روي اعتقاد از مصدق حمايت كردند، اما او ذرهاي قدرشناسي به خرج نداد و بعدها در خاطراتش با كمال وقاحت نوشت: «اين آقايان از ترس مردم از من حمايت كردند و به من رأي دادند!» در حالي كه قضيه كاملاً برعكس بود. به خاطر اعتمادي كه به آقاي كاشاني داشتند به ميدان آمدند و شاه و دربار را وادار به عقبنشيني كردند. كافي بود آقا كس ديگري را به جاي مصدق به مردم معرفي ميكردند، مردم از او حمايت ميكردند. مصدق همه اينها را به حساب خودش گذاشت و اولين كاري كه كرد دلزده كردن حاميان خودش بود.