نويسنده: احمدرضا صدري
در روزهاي گذشته، حجتالاسلام والمسلمين ابوذر بيدار از روحانيون روشنبين و مبارز شهر اردبيل در دوران انقلاب اسلامي، پس از يك دوره بيماري روي از جهان برگرفت و رهسپار ابديت گشت. صفحه «تاريخ» جوان كه در دوران انتشار خود، بارها محمل انتشار خاطرات تاريخي آن بزرگوار بوده، ضمن تسليت اين فقدان اسفناك، گفت و شنودي تاريخي با آن زندهياد درباره نهضت اسلامي در شهر اردبيل را به شما تقديم ميكند. اميد آنكه مقبول افتد.
حضرتعالي يكي از چهرههاي شاخص در زمينه مبارزه با رژيم ستمشاهي در اردبيل هستيد كه شروع فعاليت شما به 15 خرداد 42 و حتي پيش از آن بازميگردد. قصد داريم آغاز نهضت حضرت آقا در اردبيل و آذربايجان را از زبان شما بشنويم.
بسم الله الرحمن الرحيم. خدمتتان عرض كنم كه رحلت حضرت آيتالله العظمي بروجردي در آذربايجان و اردبيل، بازتاب بسيار گستردهاي داشت. در آن دوره امنيت كشور زير نظر شهرباني بود و سازمان امنيت كشور (ساواك) هنوز تشكيل نشده بود. شهرباني اردبيل نهايت سعي خود را ميكرد تا توجه مردم را از مرجعيت قم متوجه نجف كند و كسي مثلاً به مرحوم آيتالله گلپايگاني و ساير آيات عظام و مخصوصا مرحوم امام مراجعه نكند. به همين دليل، دستگاه تلگرافهاي تسليت به مناسبت رحلت آقاي بروجردي را به جاي قم به نجف فرستاد! اين امر براي بسياري از علما و مردم سؤال ايجاد كرده بود كه حتماً داستاني پشت پرده وجود دارد.
نخستين حركت تعيينكننده و علني حضرت امام عليه رژيم شاه، قضيه انجمنهاي ايالتي و ولايتي بود. اين مسئله در اردبيل چه بازتابي داشت؟
اردبيل از نظر سياسي، شرايط ويژهاي داشت و رژيم هم خيلي سعي ميكرد اخبار حوزه علميه قم با ساير فعاليتهاي سياسي، به اين شهر و اطراف آن نرسد و اوضاع به همان شكلي كه هست، باقي بماند. به ويژه رژيم تلاش ميكرد كه روحانيون در سياست دخالت نكنند.
براي جلوگيري از دخالت روحانيون اردبيل در مسائل سياسي، چه اقداماتي صورت گرفت؟
رؤساي شهرباني دائماً به منزل علما و بزرگان مراجعه و به آنها يادآوري ميكردند كه كار سياست را به سياستمداران بسپارند و خود در پي تعليم احكام و معارف ديني باشند. فضاي سنگيني بود كه الحمدلله وقتي امام در برابر مسئله انجمنهاي ايالتي و ولايتي آن موضعگيري قاطع را كردند، اين فضا شكست. اخبار حوزه علميه و حركت امام به سرعت در اردبيل و حومه آن پخش شد و اعلاميه مراجع عظام به دست ما رسيد و به سرعت آن را تكثير و پخش كرديم. مأموران رژيم دائماً به منزل علما مراجعه ميكردند و ميگفتند اين اعلاميهها ممكن است كذب باشند و بعداً آقايان تكذيب كنند، از شما ميخواهيم كه در مساجد و منابر، آنها را تكرار نكنيد!
از اقدامات روحانيون اردبيل در آن مقطع، چه خاطرهاي را به ياد داريد؟
يادم هست كه معاون ساواك تبريز، سرهنگ هوشنگ سليمي به اردبيل آمد و در مجلسي كه در منزل حجتالاسلام شيخ ابوالفضل حلالزاد تشكيل شد و آقايان علما از جمله شيخ محمدحسن بكايي از علماي تبريز هم حضور داشتند، شركت كرد. او سعي ميكرد اين طور القا كند كه مسلمان و شيعه اثنيعشري است و به روحانيت علاقه دارد و در توجيه صدور اعلاميه انجمنهاي ايالتي و ولايتي گفت: شاه از سوي مجامع بينالمللي زير فشار است و قصد دارد زنان ايراني را از قيد محروميت نجات بدهد! خلاصه ميخواست اين طور القا كند كه مخالفت مراجع با اين حركت مترقيانه شاه درست نيست. خيليها سكوت كردند و جوابش را ندادند، ولي برخي از آقايان گفتند كه امضاكنندگان اين اعلاميه، از مراجع بزرگ و مورد اعتماد همه هستند و به وظيفه شرعي خود عمل كردهاند و ما هم موظف به اطاعت هستيم. يادم هست كه جلسه با تهديد و ارعاب سرهنگ سليمي تمام شد.
مردم اردبيل در برابر رفراندوم بهمن 1341 شاه چه واكنشي نشان دادند؟
استقبال زيادي از اين رفراندوم نشد و فقط عدهاي از عناصر وابسته به رژيم براي رفراندوم تبليغ و مردم را براي شركت در آن تشويق ميكردند. در اردبيل نتيجه محسوسي به دست نياوردند.
ظاهراً خود شما هم در آن جريان، در صف اول معترضين بوديد. اينطور نيست؟
بله، ما ميخواستيم واكنش مردم شهر و روستا به رفراندوم شاه همهگير باشد، ولي هر چه تلاش ميكرديم موفق نميشديم تا بالاخره با آقاي رحيم نژادسليم تصميم گرفتيم نزد مرحوم آقاسيديونس يونسي، برجستهترين چهره روحاني اردبيل برويم و از ايشان بخواهيم از بازاريها بخواهند كه بازار را تعطيل كنند. چند تن از نزديكان ايشان گفتند: اگر آقا چنين پيشنهادي بدهند و مردم استقبال نكنند، شأن و جايگاه ايشان خدشهدار ميشود! من گفتم: ما در خيابانها حركت ميكنيم و از كسبه ميخواهيم مغازههايشان را ببندند و خلاصه بستن بازار با ما. همين كار را هم كرديم و به هر دكاني كه رسيديم، از او خواستيم مغازهاش را ببندد، چون رفراندوم شاه عليه اسلام، روحانيت و ملت است.
به هر حال ما وارد بازار شديم و از كسبه خواستيم بازار را تعطيل كنند و همين طور هم شد. بعد به مسجد جامع رفتيم و ديديم پليس مسجد را محاصره كرده است. جمعيت پليس را عقب زد و وارد مسجد شديم. بعد من سخنراني كوتاهي عليه رفراندوم پيشنهادي شاه ايراد كردم. بعد هم طي تلگرافي، نامهاي را براي مراجع قم فرستاديم و پشتيباني خود را از تحريم رفراندوم اعلام كرديم.
امام عيد سال 42 را عزا اعلام كردند. واكنش مردم اردبيل به اين اعلام چه بود؟
وقتي اعلاميه حضرت امام به اردبيل رسيد، همه عيد را عزا اعلام كردند و اين اعلاميه در بين مردم بازتاب وسيعي داشت.
بحث مرجعيت حضرت امام چگونه در اردبيل مطرح و ترويج ميشد؟ چه كساني در اين عرصه بيشتر فعال بودند؟
اردبيل از لحاظ فرهنگي و سياسي پس از تبريز، مهمترين شهر آذربايجان بود و اعلاميههاي امام هميشه به آنجا ميرسيد. نشريه « بعثت» به سردبيري آقاي سيدهادي خسروشاهي هم به اردبيل ميرسيد و مردم از طريق آن، از آخرين اخبار باخبر ميشدند. از جمله خبر تبعيد امام به تركيه و مسئله مرجعيت ايشان يا اعلاميه 53 نفري كه مرجعيت امام را اعلام كرده بودند، از اين طريق به اطلاع مردم ميرسيد. علماي اردبيل پنهان و آشكار از مرجعيت امام پشتيباني ميكردند و رسالههاي امام هم در اردبيل به دست ما ميرسيد.
چگونه از خبر دستگيري امام باخبر شديد؟
من در خلخال بودم كه آقاي آسيد غني اردبيلي- كه از فعالان سياسي نهضت 15 خرداد و از شاگردان برجسته امام بود- برايم پيغام فرستاد كه امام را گرفتهاند و هر جا هستي، هر چه زودتر خودت را به اردبيل برسان! من با عجله خودم را به اردبيل رساندم و ديدم روحانيون و طلاب اردبيل، در خانه يكي از علماي شهر جمع شدهاند. آقاي سيد غني اردبيلي گفت: ما بايد اعتراض خود را به هر شكل ممكن به اين موضوع نشان بدهيم. قرار شد به تلگرافخانه اردبيل برويم و در آنجا تحصن كنيم و به شاه تلگراف بزنيم كه هر چه زودتر امام را آزاد كند.
آيا چهرههاي برجسته روحاني در آن تحصن يادتان هست؟
بله، ما حدود 30 نفر بوديم كه به تلگرافخانه اردبيل رفتيم. كساني كه يادم هست، آقايان سيد عبدالكريم موسوي اردبيلي، سيد يونس يونسي، شيخ محمدصادق متشكري، حاج محمد مسائلي، شيخ غفور عاملي و حاجميرزاابوالقاسم توسلي بودند. رئيس تلگرافخانه آقايي به اسم رحيمي بود كه وقتي آن همه روحاني را ديد كه به تلگرافخانه آمدهاند، وحشت كرد.
بعد هم كه فهميد چرا آمدهايم، خيلي مؤدبانه تلگرافخانه و پستخانه را در اختيار ما قرار داد! خبر تحصن ما در تلگرافخانه، بازار و مردم اردبيل را هم به واكنش وادار كرد. ما وسيلهاي براي خواب نداشتيم و عدهاي را فرستاديم تا از منزل برايمان پتو و بالش بياورند. ساعت 10، 11 شب بود كه سرهنگ سليمي و رئيس بهداري اردبيل آمدند. آنها آقايان را تك تك به اتاق ديگري ميبردند و پشت در بسته با آنها حرف ميزدند. بعد از چند دقيقه، دكتر عاملي، رئيس بهداري آمد و گفت: حال آقا سيديونس يونسي ابداً خوب نيست و ناراحتي قلبي دارد و اگر ايشان در تلگرافخانه بماند، معلوم نيست كه زنده بماند! من ديدم كه اگر آقاي يونسي برود، عملاً تحصن ميشكند و بازاريها هم بازار را تعطيل نخواهند كرد، چون ايشان بانفوذترين روحاني اردبيل بود. من و آقاي علمالهدايي نزد آقاي يونسي رفتيم و به ايشان گفتيم: «ميدانيد با رفتن شما از تلگرافخانه، چه اتفاقي خواهد افتاد؟ ما سعي ميكنيم وسايل راحتي شما را فراهم كنيم، انشاءالله كه عمرتان باقي است و اتفاقي نميافتد. اگر هم خداي ناكرده مسئلهاي پيش بيايد، مرگ شما مانند زندگيتان به نفع نهضت اسلامي تمام ميشود». آقاي يونسي قبول كرد كه بماند و سرهنگ سليمي بسيار عصباني شد و ما را تهديد كرد و رفت. فرداي روز تحصن بخشي از بازار تعطيل شد و دستههاي عزاداري در مقابل مساجد براي امام شعار دادند و ايشان را دعا كردند.
يكي از فرازها و وقايع مهم مبارزات در دهه40، فاجعه مدرسه فيضيه است. اين خبر چگونه به مردم اردبيل رسيد؟
منبرهاي انقلابي در اردبيل را بنده و آقاي دكتر رحيم نژادسليم- كه سخنران خوبي بود و در مسجد آميرزا علياكبر اردبيل و قبل از آقاي موسوي اردبيلي منبر ميرفت- اداره ميكرديم. ايشان شاعر بسيار خوبي بود و هر وقت كه نوبت به روضه ميرسيد، روضه فيضيه ميخواند كه تأثير عميقي روي مردم داشت. ايشان بارها به خاطر بردن اسم امام بر سر منبر، دستگير و زنداني شد و كتك خورد. خبر فيضيه را ايشان در مسجد آميرزا علياكبر و مسجد حاج ميرصالح و بنده در مسجد قاسميه و مسجد خيرآباد اردبيل- كه پيشنماز آن آقا سيد غني اردبيلي بود- به اطلاع مردم رسانديم. در اينجا لازم ميدانم يادي از شهيد آيتالله قاضيطباطبايي بكنم كه با حمايتهاي خود موجب گرديد كه من بيش از دوماه در زندان نمانم.
وضعيت اردبيل در روز 15 خرداد 42 چگونه بود؟
متأسفانه تسلط همه جانبه نيروهاي امنيتي بر اردبيل و خريدن عدهاي از روحانينماها، باعث شد كه خبر 15 خرداد زود به اردبيل برسد! جو بسيار سنگيني بود و كساني هم كه تمايل داشتند واكنشي نشان بدهند، چندان موفق نميشدند.
پس از تبعيد حضرت امام به تركيه، مبارزات در اردبيل به چه شكل ادامه پيدا كرد؟
من اولين كاري كه كردم، در همان سال به مناسبت نيمه شعبان در شهرستان گرمي منبر رفتم و از مردم خواستم كه براي سلامتي امام صلوات بفرستند. همين كه از منبر پايين آمدم، مرا دستگير كردند و شبانه توسط شش ژاندارم به اردبيل فرستادند. بعد از بازجوييهاي متعدد، بالاخره برايم پرونده تشكيل دادند و مرا به دادرسي ارتش فرستادند. بازجوي من در آنجا، سرهنگ متيني به نام ابيوردي بود كه بعد از بازجويي و دوماه زندان آزادم كرد.
متأسفانه قويترين عامل بازدارنده نهضت امام در اردبيل، روحانيون قشري بودند. يادم هست در سال 51 كه در زندان شهرباني اردبيل بودم، از همه اقشار به ديدن من ميآمدند و حركت ما را تأييد ميكردند، اما نوبت به همكسوتيهاي خودمان كه ميرسيد، در مقابل حركت ما ميايستادند و حتي حركت امام را هم صحيح نميدانستند! داد امام و همه انقلابيون از دست اينها بلند بود. اگر به آمار شهدا و بازداشتيهاي قبل از انقلاب و شهداي بعد از انقلاب اردبيل نگاه كنيد، از تبريز هم پيش بود، ولي متأسفانه روحانينماهاي اردبيل عامل بازدارنده مهمي بودند. اما طلبههاي اردبيل واقعاً از جانشان مايه ميگذاشتند، اعلاميهها را رونويسي و پخش ميكردند يا نيمه شبها روي ديوارها ميچسباندند، اما از آنجا كه رژيم همه جا جاسوس گذاشته بود، زود لو رفتند و سرهنگ سليمي تصميم گرفت آنها را به سربازي بفرستد. بعضيها رفتند، بعضيها هم مثل ما به هر شكل ممكن مقاومت ميكرديم.
رژيم شاه در پي فشار به مبارزان، به خصوص در دهه 50، دست به اقدامات متعددي زد، از جمله بسياري از روحانيون را به شهرهاي دور از زادگاهشان تبعيد ميكرد. شما يكي از كساني بوديد كه به تبعيديها سر ميزديد و به آنها رسيدگي ميكرديد. آيا در اين زمينه خاطرهاي داريد؟
بله، فكر ميكنم سال 50يا51 بود كه آقاي شيخ حسن صانعي را به مشكينشهر و آقايان مرواريد و منتظري را به خلخال تبعيد كرده بودند. آقايان حاج احمدعلي بابايي و حاج عبدالله مولايينژاد از تهران آمده بودند كه براي ديدن آقاي صانعي به مشكينشهر برويم و شب در منزل ما ماندند. من تصميم داشتم به مشكينشهر بروم و عدهاي از متدينين شهر را با آقاي صانعي آشنا كنم كه به ايشان سر بزنند و ايشان خيلي احساس غربت نكند. موقعي كه به اردبيل برگشتم، رئيس ساواك اردبيل مرا احضار كرد و گفت ما خبر داريم كه با آقاي مرواريد و آقاي منتظري هم ارتباط داري و دستور داريم تو را بازداشت كنيم!
كلاًچند بار زنداني شديد؟
11بار كه از يك هفته بود تا شش ماه. در زندان مأموري بود كه اسم جالبي داشت. اسمش «جريان» بود! او به امام ارادت زيادي داشت و وقتي فهميد كه من به خاطر امام بازداشت شدهام، خيلي به من ميرسيد و برايم كتابهاي جالبي ميآورد. يك روز شنيدم كه به خاطر اين كار، او را حسابي كتك زدهاند!
بعد از تبعيد حضرت امام به نجف، آيا با ايشان ارتباط هم داشتيد؟
بله، از طريق مكاتبه با ايشان ارتباط داشتم و ايشان هم پاسخ مرا ميدادند. اولين نامه مرا مرحوم حجتالاسلام شيخ محمدمهدي آصفي خدمت امام بردند و پاسخ را آوردند. به خاطر همين كارها بود كه يك روز رئيس ساواك اردبيل مرا خواست و گفت: «آقاي بيدار! تا به حال پرونده شما هفت جلد شده! شما را به خدا اين قدر براي خودتان و ما دردسر درست نكنيد!»
شخصاً هم با امام ملاقات كرديد؟
بله، علماي اردبيل مرتباً نامه و پيك به نجف ميفرستادند. يك بار هم مرا مسئول رساندن پيامها كردند. حضرت امام براي علماي اردبيل پيغام فرستادند كه: «راه ما از راه احزاب جداست. گروهها و دستجات سياسي مطالب خود را ميگويند و ما هم بايد مطالب خودمان را بگوييم. شما حركت روحانيت را دنبال كنيد و ابداً در پي آنها نباشيد». در آستانه پيروزي انقلاب ارتباط ما با نجف و سپس پاريس ادامه داشت و پس از پيروزي انقلاب هم هر جا كه به حضور و خدمت ما نياز بود حضور داشتيم.