کد خبر: 770941
تاریخ انتشار: ۲۴ بهمن ۱۳۹۴ - ۲۱:۵۳
گفت‌وگوي «جوان» با خواهر شهيدان عليرضا و حميدرضا ايراندوست
رزمنده‌هاي هشت سال دفاع مقدس وجودشان سرتاسر خير و بركت بود و آنهايي هم كه به شهادت رسيدند تبلوري از نور ماندند چراكه راه و روش و منش‌ زندگي‌شان، نمادي براي هدايت و انتخاب راه راست براي ديگران است.
محبوبه قرباني

شهيدان عليرضا و حميدرضا ايراندوست نيز از رزمندگان دفاع مقدس هستند كه سعي كرديم در گفت و گو با خواهرشان ربابه ايراندوست، برگ‌هايي از دفتر زندگي پربركتشان را مرور كنيم. اين خواهر شهيد از ماجراي كمونيستي مي‌گفت كه پس از برخورد با برادرش عليرضا توبه كرد و آن چنان به راه آمد كه عاقبت به شهادت رسيد. ربابه ايراندوست نيز به تأسي از برادران شهيدش اكنون20 سال است به عنوان طلبه و مبلغ در حال فعاليت است. گفت‌و‌گوي ما با اين خواهر شهيد را پيش رو داريد.

محور گفت و گويمان در خصوص برادران شهيدتان است، اما براي شروع از خودتان و فعاليت‌هاي فرهنگي‌تان بگوييد.

ربابه ايراندوست هستم، متولد 1348و اهل اصفهان. حدود20 سال است به عنوان مبلغ در سازمان تبليغات اسلامي فعاليت مي‌كنم، غير از آن 14سالي هم است كه در كميته حضرت امام(ره) خدمت مي‌كنم و در عين حال فرمانده پايگاه و فعال در مهد قرآن هستم. سعي مي‌كنم در مدرسه، دانشگاه‌ها و در شهرهاي مختلف كارهاي تبليغاتي انجام بدهم‌ و هم‌اكنون طلبگي مي‌خوانم و در مؤسسه فرهنگي موعود مشغول هستم.

پدر و مادرتان چطور فرزندان‌شان را تربيت كردند كه دو شهيد از جمع خانوادگي‌تان تقديم شد؟

پدرم كارمند مخابرات بود. فوق‌العاده نسبت به رزق و روزي حلال و پرداخت خمس حساسيت داشت. بعد از بازنشستگي در كميته امداد امام‌خميني(ره) مشغول‌شد و بنا به شرايط آنجا حتي چاي مصرفي محل كار را از منزل مي‌برد. در ديد و بازديدها اگر صاحبخانه مقيد به روزي حلال و پرداخت خمس نبود توصيه مي‌كرد چيزي نخوريم. قرائت قرآن عادت هميشگي پدر هنگام اذان صبح بود و ما با صداي قرائت قرآن او براي نماز بيدار مي‌شديم. مادرم نيز تابع پدر بود. آنها به فرزندانشان احترام خاصي مي‌گذاشتند. پدر خرداد سال 68 به ديدار حق شتافت.

چه نكته‌اي در زندگي يا خصوصيات اخلاقي برادرانتان عليرضا و حميدرضا در ذهن شما ماندگار شده است؟

صفت شاخص عليرضا برنامه‌ريزي بود كه در زندگي داشت. از ريزترين تا بزرگ‌ترين مسائل را در دفترچه‌اش يادداشت مي‌كرد. حتي براي من هم برنامه روزانه تعيين كرده بود؛ ابتدا نماز صبح، خواندن قرآن و سپس نهج‌البلاغه، ورزش و. . . همه كارها را زمان‌بندي كرده بود. كشتي‌گير بود و به ورزش علاقه زيادي داشت. بعد از نماز صبح نمي‌خوابيد و ورزش مي‌كرد. براي نهج‌البلاغه اهميت خاصي قائل بود. براي دوستانش كلاس مي‌گذاشت تا آنها را با نهج‌البلاغه آشنا كند.

حميدرضا تمام رفتار و اخلاق عليرضا را داشت و ادامه‌دهنده راه برادر شد. چيزي كه خيلي در هر دو شهيد شاخص بود، رعايت حرام و حلال‌ها و آن هم به تأسي از پدر بود. عليرضا مي‌گفت: «بايد اهل رعايت باشيد تا به خدا نزديك شويد.»

اگر مي‌شود به نوبت خاطرات برادران را مرور كنيم. از عليرضا چه خاطره‌اي داريد؟

عليرضا با دوستانش به باغي رفته بودند. دوستانش به او انگور تعارف كرده و او را مجبور به خوردن انگور مي‌كنند. وقتي متوجه مي‌شود كه صاحب باغ اطلاع ندارد و دوستانش با او شوخي كرده‌اند، بسيار ناراحت مي‌شود. كنار جوي آب مي‌رود و تلاش مي‌كند تا هر چه خورده بود را بر‌گرداند. معتقد بود در بطنش نبايد ذر‌ه‌اي مال شبهه‌ناك و حرام باشد. خاطره ديگرم از عليرضا مربوط به دوران دانشجويي‌اش‌ و بعد از آن مي‌شود. برادرم سال 58 در رشته پزشكي دانشگاه تهران قبول شد كه قضيه انقلاب فرهنگي پيش آمد و دانشگاه را تعطيل كردند. در آن ايام به سنندج رفت و با يك كمونيست آشنا شد. تا آنجا به او نزديك شد كه باعث توبه كردن فرد كمونيست شد و آن شخص نام محمد را براي خودش انتخاب كرد. محمد بعد از مسلماني به درجه شهادت نائل آمد. كتاب «از رجعت تا شهادت» داستاني از مسلماني محمد به واسطه دوستي او با عليرضا است.

عليرضا آدم عجيبي بود. يكبار دارويي اشتباه مي‌خورد و حالش بد مي‌شود. همراه مادرمان دكتر مي‌روند و ناگهان در آغوش مادر خيلي حالش بد مي‌شود، طوري كه انگار نفس‌هاي آخر را مي‌كشد. در آن حال به مادر مي‌گويد: دلم نمي‌خواهد اين‌طور از دنيا بروم دوست دارم شهيد شوم. مادر منقلب شده و دستانش را بالا مي‌برد و مي‌گويد خدايا بچه‌ام را شفا بده و شهيد راه خودت كن! به بيمارستان نرسيده حالش خوب مي‌شود و برمي‌گردند.

از حميدرضا چه خاطره‌اي داريد؟

حميدرضا تازه ديپلم گرفته بود و در جبهه فرمانده گروهان‌ بود. هنوز محاسنش پر نشده بود. وقتي مي‌رفت جلوي آيينه خنده‌اش مي‌گرفت و مي‌گفت: «هنوز بزرگ نشده چه مسئوليت سنگيني بر دوش دارم. » حميد چشمانش خيلي ضعيف بود و هميشه بايد عينك مي‌گذاشت. اگر عينك را برمي‌داشت چيزي نمي‌ديد. به همين دليل مادرم نگران بود و يكبار خيلي اصرار مي‌كند كه از جبهه رفتن منصرف شود. برادرم در پاسخ مادر، عينك را برمي‌دارد و دستش را مشت مي‌كند و مي‌گذارد روي چشمانش و مي‌گويد: «هر دو چشمم فداي حسين» انگار همانجا نذرش قبول مي‌شود. طوري به شهادت مي‌رسد كه از چشمانش چيزي باقي نمانده بود.

گويا عليرضا در پايين كشيدن مجسمه شاه شركت داشته است، فعاليت‌هاي انقلابي زيادي داشت؟

در اصفهان شهري به نام ميمه است كه در قديم اهالي آنجا اهل شراب و مشروب بودند و صفت بارز اكثريت آنها شاه دوستي بود. عليرضا دوران دبيرستان را در آن منطقه مي‌گذراند و فعاليت ضد پهلوي داشت. چندين مرتبه او را دستگير كردند اما بعد از آزادي به فعاليتش ادامه داد. يك روز معين شده بود تا براي ابراز شاه‌دوستي مردم بيرون بيايند و همه را مجبور مي‌كردند كه بگويند «جاويد شاه». در آن شرايط عليرضا عكس شاه را جلوي مردم پاره كرد. چند روز پليس دنبالش بود ولي نتوانستند او را پيدا كنند. بعد از قبولي در رشته پزشكي دانشگاه تهران همراه ديگر دانشجويان مجسمه شاه را پايين مي‌كشد كه تصاويرش زياد ديده شده است. بعد از انقلاب در انتخابات رياست جمهوري، بسيار تأكيد داشت كه به بني‌صدر رأي ندهيد. بسيار بابصيرت بود و ديد سياسي‌اش باز بود. مسائل جامعه و كشور برايش اهميت داشت. ما خط و سير سياسي را از او مي‌گرفتيم.

فصل آشنايي عليرضا و حميدرضا با جبهه ‌چه زماني بود؟ نحوه شهادت آنها چگونه اتفاق افتاد؟

عليرضا از همان شروع جنگ به جبهه رفت. به منطقه سنندج - مريوان اعزام شده بود و با منافقين مقابله مي‌كرد. كموله‌ها پاسداران و سپاهي‌ها را دشمن سرسخت خودشان مي‌دانستند به همين دليل بسيار دردناك و دلخراش آنها را به شهادت مي‌رساندند. عليرضا به خاطر اينكه دانشجوي رشته پزشكي بود در آنجا به بهياري مشغول بود. هنگام درگيري پهلويش تير خورده و چون بهيار بود جلوي خونريزي را مي‌گيرد. هرچه اصرار مي‌كنند كه سوار آمبولانس شود قبول نمي‌كند. وقتي در بيمارستان بستري ‌شد آنقدر تحمل كرد كه بنا به تعريف مادرم تا اذان صبح يعني لحظه تولدش در تاريخ 4/2/60 در سن 21 سالگي به شهادت رسيد. حميدرضا ابتداي جنگ وارد بسيج و بعد از شهادت عليرضا به جبهه رفت. فرمانده گروهان بود. در منطقه بستان خمپاره‌اي جلوي پايش منفجر مي‌شود و كل سر و صورتش مي‌سوزد و چيزي از صورتش باقي نمانده بود و در تاريخ 5/8/62 در سن 19 سالگي به شهادت مي‌رسند.

از اينكه خواهر شهيد هستيد چه حسي داريد؟

تا امروز هيچ جا خودم را به عنوان خواهر شهيد معرفي نكردم چون استحقاقش را ندارم و واقعاً شرمنده‌ هستم. گاهي كه دلم مي‌گيرد و مي‌خواهم جلوي عكس شهدا بنشينم و صحبت كنم حجب و حيا نمي‌گذارد. حتي سر مزارشان خيلي طولاني نتوانسته‌ام بمانم.

در اين دنيا فقط يك نفر لياقت خواهر شهيد بودن را دارد و كسي نيست جز حضرت زينب(س)؛ ما شاگردان او هستيم.

گفتيد كه عليرضا مي‌خواست خواهري مجاهد شويد چه توصيه‌هاي ديگري داشت؟

چيزي كه اصرار داشت نماز اول وقت و حجاب بود و چون عاشق امام بود توصيه مي‌كرد امام را بيشتر بشناسيد. نمي‌دانم در نهج البلاغه چه ديده بود كه علاقه خاصي داشت و خواندنش را توصيه مي‌كرد.

فكر مي‌كنيد در مدت فعاليتتان چقدر براي ادامه راه شهدا تلاش كرده‌ايد؟

متأسفانه در مقابل آنها اندكي از توان خود را خرج انقلاب مي‌كنيم. كارهاي ما با كار آنها قابل قياس نيست. چون شهيد از جان، زندگي و علاقه‌مندي‌هايش گذشت. همه افتخارات و كارهايي كه اين روزها انجام گرفته، به بركت خون خودشان بوده است.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار