کد خبر: 1292520
تاریخ انتشار: ۰۱ ارديبهشت ۱۴۰۴ - ۰۳:۲۰
خاطراتی از اولین روز‌های تشکیل سپاه در گفت‌و‌گو با پاسدار پیشکسوت احمد اسلیمی
اولین سلاح‌هایی که بچه‌های پاسدار با آن آموزش می‌دیدند همان سلاح‌هایی بودند که در جریان انقلاب از پادگان‌ها غنیمت گرفته بودیم. عمده این اسلحه‌ها ژ. ۳ بود که در اختیار نیرو‌های گارد شاهنشاهی قرار داشت و بعد از درگیری‌های منتهی به پیروزی انقلاب، این سلاح‌ها به غنیمت نیرو‌های انقلاب درآمدند. تا آنجا که می‌دانم کلاشنیکف بعد‌ها به سازمان رزم سپاه وارد شد
علیرضا محمدی

جوان آنلاین: سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در دوم اردیبهشت ۱۳۵۸ با فرمان امام خمینی (ره) تشکیل شد. این نهاد مردمی و انقلابی اوایل تشکیلش از داشته‌های مادی چیزی نداشت جز یک حکم برای تعیین فرماندهانش که ازسوی شورای انقلاب و شخص شهید دکتر بهشتی امضا شده بود. پاسداران جوان راه درازی داشتند تا این نهاد انقلابی را به ثمر برسانند. احمد اسلیمی از پاسداران دوره اولی می‌گوید: «برای نیرو‌های پاسدار حرف اول و آخر را می‌زد. وگرنه سپاه در آن زمان چیزی نداشت که به نیروهایش بدهد. تا چند ماه حتی حقوق نمی‌گرفتیم. بعد هم هر مبلغی که به ما می‌دادند هر کسی به اندازه نیازش برمی‌داشت. هر مأموریتی که اعلام می‌شد بی‌چون و چرا سینه سپر می‌کردیم و به دل خطرات می‌رفتیم.» خاطراتی از روز‌های اول تأسیس سپاه را از زبان اسلیمی پیش‌رو دارید. 
 ژ. ۳ غنیمتی
اولین سلاح‌هایی که بچه‌های پاسدار با آن آموزش می‌دیدند همان سلاح‌هایی بودند که در جریان انقلاب از پادگان‌ها غنیمت گرفته بودیم. عمده این اسلحه‌ها ژ. ۳ بود. یعنی همان سلاحی که در اختیار نیرو‌های گارد شاهنشاهی قرار داشت و بعد از درگیری‌های منتهی به پیروزی انقلاب، این سلاح‌ها به غنیمت نیرو‌های انقلاب درآمدند. تا آنجا که من یادم است، کلاشنیکف بعد‌ها به سازمان رزم سپاه وارد شد. اوایل فقط ژ. ۳ بود و سلاح‌های قدیمی‌تر مثل‌ام. یک که هرچند قدیمی بودند، اما کارمان را راه می‌انداختند. من اولین بار کلاشنیکف را دست یکی از مربی‌های آموزشی دیدم که می‌گفتند این سلاح را از لبنان آورده است. خیلی از انقلابی‌ها که در زمان شاه مجبور به فرار از ایران می‌شدند، می‌رفتند بین سازمان فتح یا مبارزان فلسطینی و لبنانی آموزش می‌دیدند. اینها بیشتر آموزش چریکی دیده بودند و به ما هم همان چیزی را یاد می‌دادند که خودشان آموخته بودند. آموزش‌های کلاسیک بعد‌ها توسط بچه‌های ارتش به پاسدار‌ها یاد داده شد. سپاه اوایل داشته مادی نداشت، اما بچه‌ها ایمانی داشتند که همه کمبود‌ها را جبران می‌کرد. 

 برای رضای خدا
ما قسم خورده بودیم از هیچ جانفشانی برای پا گرفتن نظام اسلامی دریغ نکنیم. می‌گفتند گنبد کاووس شلوغ شده، می‌گفتیم چشم و اعزام می‌شدیم. جزیره کیش نیاز به نیرو دارد، می‌رفتیم. خلق مسلمان در آذربایجان آشوب ایجاد کرده‌اند، می‌رفتیم. کردستان به‌هم ریخته است، مأموریت می‌گرفتیم و می‌رفتیم. توقعی هم نداشتیم که کسی ما را ببیند یا تشویق کند. این روحیه از همان دوران انقلاب در بچه‌ها ایجاد شده و مانده بود. وقتی مردم علیه شاه قیام کردند، کسی نمی‌دانست پیروز می‌شویم یا نه، ولی همه یکصدا به خیابان‌ها آمدند و بعد که به خواست خدا انقلاب پیروز شد، احساس کردیم این انقلاب الهی که مردم به پیروزی رسانده‌اند باید از سوی همین مردم حفظ شود. پس یک نفر می‌رفت عضو کمیته می‌شد. آن یکی عضو سپاه و یک نفر هم که زمان شاه به فرمان امام از خدمت سربازی فرار کرده بود، دوباره داوطلبانه زیر پرچم می‌آمد تا پادگان‌ها خالی نمانند. بدنه سپاه از همین بچه‌های انقلابی شکل گرفت و نقطه قوتش هم وجود چنین نیرو‌های مخلصی بود. 

 اسارت در پاوه
من در یکی از اولین مأموریت‌هایم به عنوان یک نیروی پاسدار به کردستان رفتم. در غائله پاوه جزو نیرو‌های شهید وصالی بودم و آنجا به دست ضد انقلاب اسیر شدم. قبل از اینکه بتوانم از دست آنها فرار کنم، حسابی من را شکنجه دادند که هنوز هم از اثرات آن اذیت می‌شوم. بعد از فارغ شدن از بند مجروحیت و مسائلی که پشت بند آن برایم ایجاد شده بود، مبلغی به من دادند و گفتند حقوق چند ماه گذشته است که نگرفته‌ای. از اردیبهشت ۵۸ تا اواخر تابستان همین سال من حتی یک ریال حقوق نگرفته بودم. جمع آنها در آن زمان مبلغی شده بود که بیشترش خرج دارو و درمانم مجروحیتم شد، اما خیلی از بچه‌ها همان حقوق اولیه را هم نگرفتند. یک عده می‌گفتند نیاز نداریم و یک عده می‌گفتند فلانی از ما بیشتر به این پول احتیاج دارد. یا بعضی از بچه‌ها به قدر نیاز برمی‌داشتند و باقی را به محرومان و مستمندان می‌بخشیدند. 

 خاطره پاسدار جوان
یک‌بار در مریوان بودیم و تعدادی از بچه‌ها از گروه ما جدا شده بودند. یکی از بچه‌ها به اسم برادر رحیمی به کرمانشاه رفت تا از سپاه آنجا تقاضای نیرو کند. قرار بود تانک‌های ارتش را تا بانه مشایعت کنیم و نیرو کم داشتیم. رحیمی رفت و با یک نیروی جوان برگشت. از آن بنده خدا که الان نامش را فراموش کرده‌ام پرسیدم چطور شد با برادر رحیمی همراه شدی؟ گفت ایشان در مقر سپاه کرمانشاه دنبال نیرو می‌گشت و، چون کسی را پیدا نکرد، گفتم با شما می‌آیم. پرسیدم شما که قرار شده با گروه ما به بانه بیایی، حکم مأموریت گرفته‌ای؟ نگاهی به من انداخت و گفت مگر وقتی انقلاب کردیم از کسی مأموریت گرفته بودیم. گفتم نه. گفت پس من هم با همان انگیزه و روحیه آمده‌ام تا خدمت کنم و بعد اگر عمری باقی بود به تهران برگردم. ایشان با ما همراه شد و تا بانه آمد. بعد هم که دوباره به مریوان و سپس کرمانشاه برگشتیم، این پاسدار جوان راهی تهران شد و دیگر او را ندیدم. خاطره ایشان را تعریف کردم که بدانیم پاسدار‌ها چقدر بی‌ادعا و بدون هیچ چشمداشتی مأموریت‌های مختلف را برعهده می‌گرفتند و خودشان را به خطر می‌انداختند بدون آنکه حتی یک برگه مأموریت ساده هم داشته باشند.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار