در شمارههاي پيش خوانديم كه گروه دستمال سرخها به رهبري اصغر وصالي به مهاباد ميروند. زمان، اولين ماههاي سال 59 است و بعد از توافقاتي كه بين هيئت حسن نيت و دموكراتها صورت ميگيرد، پاسداران حاضر در اين شهر فراقتي براي آموزشهاي نظامي و همچنين نمايش قدرت خود با راه اندازي يك رژه حماسي مييابند.
بعد از انجام رژه در خيابانهاي مهاباد كه هدفش بالا بردن روحيه رزمندگان و از طرف ديگر نشان دادن قدرتمان به ضد انقلاب بود، به شكل غير مستقيم فهمانديم كه خواسته نامشروع دموكراتها مبني بر خروج نيروهاي نظامي از مهاباد منتفي است و سران آنها بايد قدرت بچههاي انقلابي را بپذيرند. در همين اثني پاسداران اروميهاي كه مدتي بعد به ما پيوستند، تئاتري را با عنوان «سربداران» آماده نمايش كردند كه براي پرده برداري از آن، برنامه ويژهاي تدارك ديديم و از سران دموكرات نيز دعوت كرديم تا به تماشاي نمايش بنشينند. نقشه اين بود كه با آمدن ضد انقلاب و برخي از بوميان محلي كه فريب آنها را خورده بودند، قدرت رزمندگان را نشان دهيم و در تداوم همان هدفي كه رژه حماسي دنبال ميكرد، حضور انقلاب را در اين شهر ضد انقلاب زده، بيش از پيش ملموس كنيم.
نمايشنامه سربداران طوري نوشته شده بود تا با نشان دادن بخشي از تاريخ ايران در مبارزه با مهاجمان مغول، نشان دهد كه هر آن اين ملك از سوي دشمني مورد هجوم قرار گيرد، ايرانيان به دفاع از كشورشان خواهند پرداخت و اين موضوع زمان و مكان نميشناسد. چه چند صد سال پيش باشد و چه اكنون كه در حال مبارزه با ضد انقلاب و ساير دشمنان هستيم.
بچهها براي اينكه بتوانند از حضور سران ضد انقلاب بيشترين بهره را ببرند، دست به صحنه آراييهاي خاصي زده بودند. به عنوان نمونه سعي ميكرديم با رفت و آمد زياد، تعدادمان را بيشتر از آنچه هستيم نشان دهيم. يا مسير منتهي به سالن آمفي تئاتر را طوري طراحي كنيم تا هر اتاقي نشاندهنده بخشي از سازمان نظامي و تشكيلاتي ما باشد. مثلاً روي در يك اتاق نوشته بوديم «اتاق جنگ» يا «اتاق فرماندهي»، «اتاق بررسي وضعيت» و... همچنين خمپارهاندازهايي كه من و شمسالله با خود آورده بوديم را به نمايش گذاشتيم تا ضد انقلاب با قدرت نظامي ما بيشتر آشنا شوند. وقتي كه دموكراتها آمدند، با تعجب به اطراف نگاه ميكردند. در سالن تئاتر بهت آنها به نهايت رسيده بود، طوري كه بچهها به شوخي ميگفتند قيافه هر كدامشان يك علامت سؤال است. چه آن دسته از ضد انقلابي كه عداوت ديرينهاي با ما داشتند، از همبستگي، آمادگي و روحيه بالاي رزمندهها متعجب شده بودند و چه آن فريب خوردههايي كه داستانهاي ترسناكي از پاسدارها و خصوصاً دستمال سرخها شنيده بودند، حالا با ديدن روي خندان رزمندگاني كه بدون سلاح كنارشان حاضر ميشدند، پي به اشتباهاتشان ميبردند.
همگي سلاحهايمان را كنار گذاشته بوديم و حتي دستمالهاي سرخ ما را هم بچههاي گروه تئاتر گرفته و روي درختي كه نماد سربداران بود، انداخته بودند. اين تئاتر در يك فضاي بدون تنش، تأثيرات بسيار مثبتي داشت. روي صحنه تئاتر نقش شيخ حسن جوري را يكي از بچههاي دستمال سرخ ايفا ميكرد كه به دليل سن بالا به او استاد ميگفتيم. استاد در دوران دفاع مقدس و در همان خطه كردستان به طرز فجيعي به شهادت رسيد. سربداران فرياد خاموشي ناپذير بچههاي اين مرز و بوم است.