کد خبر: 803782
تاریخ انتشار: ۲۰ مرداد ۱۳۹۵ - ۲۰:۵۵
«جلوه‌هايي از منش مروج مكتب امام خميني(ره) در پاكستان» در گفت‌وشنود با حجت‌الاسلام والمسلمين سيد‌رضا برقعي‌مدرس
فقيد سعيد‌مرحوم حجت‌الاسلام والمسلمين سيد‌رضا برقعي‌مدرس(ره)، از ياران و معاشران علامه شهيد سيد‌عارف حسين‌الحسيني در دوران اقامت در نجف اشرف بود و
محمدرضا كائيني
فقيد سعيدمرحوم حجتالاسلام والمسلمين سيدرضا برقعيمدرس(ره)، از ياران و معاشران علامه شهيد سيدعارف حسينالحسيني در دوران اقامت در نجف اشرف بود و با وي ارتباطي نزديك و صميمي داشت. ارتباط آن دو پس از اتمام دوره تحصيلي در نجف اشرف نيز به اشكال گوناگون و تا پايان حيات آن شهيد بزرگوار تداوم يافت. اينك كه چندي از سالروز شهادت رهبر فقيد شيعيان پاكستان ميگذرد، به همين مناسبت گفت وشنودي را كه با مرحوم برقعي درباره دوست ارجمند وي انجام داده بودم به خوانندگان ارجمند صفحه تاريخ «جوان» تقديم ميدارم. اميد ميبرم كه تاريخپژوهان و علاقهمندان را به كار آيد.

جنابعالي از چه مقطعي و چگونه با شهيد علامه سيدعارف حسينالحسيني آشنا شديد و اين آشنايي و ارتباط در كجا اتفاق افتاد؟

بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين(ع). به عنوان مقدمه بايد عرض كنم كه پس از واقعه 15 خرداد1342، جامعه و مردم در فضاي خاصي به سر ميبردند. شايد براي نسل امروز كه آن شرايط را درك نكردهاند، ترسيم آن فضا دشوار باشد. در آن دوره اكثريت قريب به اتفاق مردم- فارغ از10 درصدي كه در ناز و نعمت بودند- از وضعيت اقتصادي ناراضي بودند. امكانات رفاهي و بهداشتي و آنچه جامعه براي ادامه حيات نياز داشت، آبرومند و ارزشمند نبود، اما اميد مردم به سياسيوني بود كه سركوب شده بودند. مرجعيت هم- كه چهره شاخص آن حضرت امام(قده) بود- سركوب شده بود و كمتر روزنهاي براي تنفس و اظهار وجود سياسيون باقي مانده بود. حضرت امام بعد از اينكه يك سال در تركيه بود، به نجف هجرت و ارتباطات را دوباره تجديد كردند و بين ايشان و علما، رفتوآمد و تعامل برقرار شد. طلاب و علاقهمندان امام هم كه در قم بودند، سعي داشتند از هر فرصتي براي مقابله با رژيم پهلوي استفاده كنند. گاهي اينگونه رفتارها براي اين دوستان، مشكلات زيادي ايجاد ميكرد، تا جايي كه مجبور ميشدند از ترس ايذاهاي ساواك، كشور را براي هميشه ترك كنند و به عراق بروند و به حضرت امام بپيوندند. بنده در سال 1346 پس از سخنراني در مدرسه فيضيه عليه رژيم گذشته، تحت تعقيب ساواك قرار گرفتم. دوستان مرا از آن مجلس فراري دادند و ساواك نتوانست دستگيرم كند. مدتي مخفي بودم و بعد با كمكهاي مادي و معنوي برخي از بزرگان، به نجف رفتم. در آنجا طلاب ايراني و غيرايراني زيادي و البته مدارس علميه هم محدود بودند، لذا بهناچار به مدرسه دورافتادهاي رفتم و مدتي در آنجا بودم. بعد به مدرسه تازه تأسيسي به اسم مدرسه «بشريه» آمدم. در آنجا بود كه با شهيد عارفالحسيني آشنا شدم. آيتالله آقاي آشيخ بشير نجفي هم- كه در حال حاضر از مراجع نجف هستند- آنجا بودند. بيشتر طلبههاي آن مدرسه عربزبان بودند. غير از من، سه يا چهار ايراني و چند طلبه پاكستاني هم در آنجا بودند.

چه ويژگيهايي در ايشان بود كه شما را جذب كرد؟ به عبارت ديگر آن شهيد را با چه خصالي به ياد ميآوريد؟

ما از نظر ظاهر، فوقالعاده به هم شباهت داشتيم! بهطوري كه وقتي ميخواستم در داخل عراق سفر كنم و گذرنامه نداشتم، از مدارك ايشان استفاده ميكردم و بهقدري عكسهايمان به هم شباهت داشت كه هيچوقت برايم مشكلي پيش نيامد. بعد بسيار با هم مأنوس و رفيق شديم. ايشان هم در اصل انديشه سياسي و مبارزاتي، با ما اشتراك نظر داشتند و همين هم نزديكي و دوستي ما را تشديد ميكرد.

در آن مقطع در چه مرحله از دروس حوزوي بودند؟

در حد رسائل و مكاسب، ولي به درس لمعه شهيدآيتالله مدني هم ميرفتند.

ظاهراً رابطه شهيد عارفالحسيني با شهيد آيتالله مدني بسيار صميمانه بوده است. در اين باره چه به خاطر داريد؟

شهيد مدني بسيار دوستداشتني بودند و هر كسي كه به درس ايشان ميرفت يا با ايشان آشنا ميشد، خود به خود جذب منش و شخصيت ايشان ميشد. طبيعتاً شهيد عارفالحسيني هم ويژگيهاي ممتاز اين شهيد والاتبار را تشخيص داده و جذب ايشان شده بودند. تاجايي كه خبر دارم، ارتباط اين دو بزرگوار پس از بازگشت سيد عارف به ايران هم ادامه پيدا كرد و همچنان صميمي بود.

شهيد عارفالحسيني به ايران هم سفر كردند؟ از مسافرتهاي ايشان به ايران در آن دوره، چه گفتنيهايي داريد؟

بله، همان موقعي كه در نجف بودم، يكي از دوستان قديميام به نام سيد اسدالله موسوي - كه بعدها در بيت امام هم خدمت ميكرد و سپس شهيد هم شد- برايم پيغام داد كه كتاب تحريرالوسيله امام را برايم بفرست. ميخواستم كتابها را به دست كسي بدهم كه ببرد. اين قصد را هم داشتم كه سيدعارفالحسيني را با شهيد موسوي آشنا كنم و در عين حال خواسته او را هم انجام بدهم، لذا چند دوره از كتابهاي امام را خريدم و جلد آنها را با كتابهاي ديگري عوض كردم و به ايشان گفتم: كتابها را به آقاي موسوي بدهد. ايشان كتابها را بردند. البته بار اول كه قم رفتند، آقاي موسوي را نديدند و به مشهد رفتند. موقع برگشتن آقاي موسوي را ديدند و كتابها را تحويل دادند و با هم دوست شدند كه تا لحظه شهادت ايشان ادامه داشت. در دورهاي هم كه شهيد موسوي در دفتر امام بودند، ارتباط اين دو بزرگوار برقرار بود.

آشنايي شهيد عارفالحسيني با حضرت امام چگونه حاصل شد؟ با توجه به اينكه علاقه به امام، از اجزاي جدانشدني فكر و عمل اين شهيد بزرگوار بود؟

شهيد عارفالحسيني ابتدا مقلد مرحوم آيتالله آقاي سيدمحسن حكيم بودند. پس از رحلت آيتالله حكيم، در نجف بحث تقليد در بين طلاب مطرح شد. بنده قبل از اينكه به نجف بروم، مقلد حضرت امام بودم. شهيد عارفالحسيني هم به دليل ارتباطي كه با شهيد آيتالله مدني داشت، امام را به عنوان مرجع تقليد خود انتخاب كرد. در دوران حيات آيتالله حكيم، آيتالله مدني به عرب زبانها ميگفتند: از ايشان تقليد كنند، ولي به طلاب ايراني، افغاني، پاكستاني و هندي كه زبانشان فارسي يا نزديك به فارسي است، توصيه ميكردند از حضرت امام تقليد كنيد. حتي يك بار به من گفتند: قبلاً معتقد بودم آقاي خويي و آقاي خميني در يك عرض هستند و آقاي حكيم اعلم است، ولي بعد كه تحريرالوسيله امام را خواندم، ايشان را در عرض آقاي حكيم ميدانم! اين گفته از ايشان، هيچگاه از خاطر بنده نميرود.

يكي از كارهاي شهيدآيتالله مدني در نجف اين بود كه توجه طلاب را به حضرت امام بيشتر كردند و براي اينكه بتوانند اين كار را بكنند، از نهجالبلاغه و تحريرالوسيله امتحان ميگرفتند و جايزه ميدادند. از نهجالبلاغه، هر كسي كه خطبه همام را حفظ ميكرد، جايزه بسيار خوبي از ايشان ميگرفت. همينطور هر كسي كه قصيده كوثريه سيد حامد هندي را كه درباره حضرت علي(ع) بود حفظ ميكرد، جايزه خوبي ميگرفت.

به هرحال، شهيد عارفالحسيني هم از طريق شهيد مدني با امام آشنا شدند. بعد هم كه نماينده امام در پاكستان شدند. ذكر اين نكته را لازم ميدانم اگر كسي ميخواست در پاكستان حركتهاي جهادي انجام بدهد، روحيهاش با روحيه علماي آنجا نميساخت كه شهيد عارفالحسيني اينچنين بود. اين يكي از مشكلات شهيد عارف در پاكستان بود كه ايشان آن را با درايت خاص خود حل ميكرد.

ارتباط شهيد عارفالحسيني با حضرت امام از كي نزديكتر شد و چه عاملي موجبات نزديكي ارتباط ميان اين دو بزرگوار را فراهم آورد؟

در نجف شهيد عارفالحسيني به نماز جماعت حضرت امام ميآمد و ارتباط به آن شكلي كه بعدها برقرار شد، نبود. امام شبها نيم ساعت بعد از نماز مغرب و عشا مينشستند و بعد به حرم مشرف ميشدند. ارتباط علني با امام در جلسات عمومي همينقدر بود. ايشان نسبت به امثال بنده كه تا آخر نزد امام مانديم، خيلي زودتر به قم برگشت.

چرا؟

چون رژيم بعث در سال 1350 دست به تسفير طلاب اعم از ايراني و غيرايراني زد. شهيد عارفالحسيني هم به قم برگشت، لذا مدت اقامت ايشان در نجف خيلي طولاني نبود كه بتواند با امام جلسات خصوصي داشته باشد، مضاف بر اينكه شرايط زمانه هم اقتضا نميكرد. شهيد عارف در آنجا يك مقدار سطح عالي را هم خواند، ولي اينكه در ايران ادامه داد يا نداد، اطلاع ندارم، چون در ايران نبودم. تا وقتي كه تسفير طلاب صورت گرفت، يادم هست كه تا رسائل و مكاسب را خوانده بود. اساتيد ما با هم فرق داشتند. من نزد آيتالله راستي كاشاني و آيتالله كوكبي درس خواندم، ولي ايشان بيشتر درس اساتيد پاكستاني يا عرب يا اردو ميرفت. تا جايي كه يادم هست هيچوقت فرصتهايش را هدر نميداد يا مشغول درس بود يا مباحثه ميكرد. از همان مدتي كه در نجف بود، براي دانشاندوزي به نحو احسن استفاده كرد و توشه برداشت.

چقدر تحت تأثير انديشه حضرت امام بود و تا چه حدي اين را در رفتار خود نشان ميداد؟

مسلماً علت جذب شدن ايشان به حضرت امام، گرايش روحياي بود كه به آن بزرگوار داشت. به نظرم وقتي از نجف رفت، با انديشه امام رفت و تا پايان حيات هم مروج انديشه و مكتب امام بود. اين البته تنها منحصر به مرحوم عارف حسيني هم نبود، همه كساني كه يكبار امام را درك ميكردند، چنين حس و حالتي نسبت به ايشان پيدا ميكردند. داخل پرانتز عرض كنم كه به نظر من، همه وجود امام خداباوري، صداقت و خدمت به مردم بود. امام در دوران نهضت و در حوزه نجف، يك جملهاي ميفرمود كه من مستقيماً از خود شنيدم. ايشان بدين مضمون ميفرمود: باقيمانده عمرم را براي اين مردم و انقلاب گذاشتهام! در درجه اول، تمام عشق ايشان علم و تحقيق بود، اما براي مردم آن را كنار گذاشتند و مانند سرباز در صحنه سياست و اجرا قرار گرفتند، براي اينكه ميخواستند ملت را تحول دهند و آنها را در مسير صحيح قرار دهند. امام در دوران حكومت، برخي مسائل فقهي را به آيتالله منتظري ارجاع ميدادند، براي اينكه اگر ميخواستند به فقه بپردازند، بايد روي آن كار ميكردند و وقت صرف ميكردند و اگر اين كار را ميكردند، مسائل اجرايي كشور لنگ ميماند و نميتوانستند به امور جامعه برسند. الان هم اگر بخواهيم تحولي مثبت در جامعه پيش بيايد، نياز به در پيش گرفتن اين الگوي رفتاري حضرت امام است. ديدگاه سياسي و ديني امام مبتني بر اين امر بود كه «فيسبيلالله» قرآن، چيزي جز خير و نفع مردم نيست، يعني براي مردم جاده و حمام و مسجد و پل بسازيد. براي ارتقاي فرهنگ مردم، مدرسه و دانشگاه بنا شود. اصلا سبيل خدا يعني سبيل مردم. اين حقيقتي است كه در يك انسان دين آشنا و دين باور نهادينه شده است.

روابط شما و شهيد عارفالحسيني تا وقتي كه در نجف بود چگونه بود و پس از اخراج ايشان از نجف، چگونه ادامه پيدا كرد؟

موقعي كه در مدرسه آيتالله بروجردي برايم جا پيدا شد، چون محيط ايرانيتر بود، از مدرسه بشريه رفتم وبه همين دليل ارتباط ما كمتر شد. بعد هم كه ازدواج كردم و ارتباط ما در حد سلام و احوالپرسي بود. فقط گاهي كه ميخواستم به سفر بروم، از مدارك ايشان استفاده ميكردم. رفت و آمد خصوصي نداشتيم و بيشتر در حرم و درس حضرت امام يكديگر را ميديديم.

وقتي ايشان به ايران برگشت، ديگر ارتباطي نداشتيم. بعد از پيروزي انقلاب به ايران آمدم و در سال 1358 با حكم امام به دوبي رفتم و با حسينيهها و مراكز شيعي، عربها، پاكستانيها و هنديها رابطه برقرار كردم. در آنجا بود كه شهيد عارفالحسيني توسط پاكستانيها برايم نامه فرستاد و ارتباط ما مجدداً برقرار شد تا وقتي كه ايشان در سال 1361 يا 1362 سفري دو هفتهاي به دوبي كرد. در آن موقع ايشان رهبر شيعيان پاكستان شده بود و شيعيان آنجا، بسيار از ايشان تجليل و استقبال و مجالس مختلف و متعددي ايشان برگزار كردند. من هم سعي ميكردم در مواقعي كه در دوبي بودند، با ايشان ملاقات كنم. در دوبي مسجدي ساختم وگاهي ايشان ميآمد و سر ميزد. بعد هم از طريق نامه، كارهايي را از من ميخواست كه تا جايي كه در وسعم بود، برايش انجام ميدادم.

هدف از سفر ايشان به دوبي چه بود؟

ظاهر قضيه سركشي بود، ولي در واقع ايشان قصد داشت با شخصيتهاي ثروتمند پاكستاني ارتباط برقرار كند و از آنها براي تأمين هزينه مراكزي كه در پاكستان ايجاد كرده بود، كمك بگيرد. پاكستانيها در دوبي جاهاي آبرومندي چون حسينيه «الزهرا» را راهاندازي كرده بودند. پنج شش نفر از بازرگانان متمول دوبي هم پاكستاني بودند. شهيد عارفالحسيني با اينها ارتباط برقرار كرده بود. هدف اصليشان از سفر به دوبي، تأمين كمكهاي مالي براي انجام كارهايش در پاكستان بود. ملاقاتهايش هم مردمي بود و كاري به حكومت آنجا نداشت. يادم هست، شهيد از مسافرتش راضي بود. معلوم ميشد تجار قولهاي مساعدي به ايشان داده بودند.

شخصيتهاي زيادي به دوبي ميآمدند. يك بار هم آيتالله خامنهاي به دوبي تشريف آوردند و ما در خدمتشان بوديم. عكسهاي آن مسافرت را هنوز دارم. اخيراً ايشان در محفلي فرموده بودند: آقاي برقعي در جريان سفر من به دوبي، خيلي لطف و محبت كرد.

ارتباط شما با ايشان تا زمان شهادتشان چگونه بود؟

به وسيله نامه. متأسفانه نتوانستم به پاكستان و ديدار ايشان بروم، فقط پس از شهادت ايشان در مراسمهايي كه در دوبي برگزار شد، شركت كردم و خودم هم در مسجد امام حسين(ع) براي ايشان مجلس ختم گرفتم. رابطهام با پاكستانيها گرم و صميمي بود، چون اغلب آنها فارسي بلد بودند و ميتوانستيم با هم ارتباط برقرار كنيم.

و سخن آخر؟

شهيد عارفالحسيني از لحاظ رفتاري و تربيتي بسيار تأثيرگذار بود. انسان بسيار معتقد و متديني بود ولي ايشان را شخصيتي سياسي نميدانم. در اعتقادات شيعي خود بسيار خالص و مخلص بود. از چيزي نميترسيد و حرفهايش بسيار تأثير ميگذاشت. شيعيان پاكستان علاقه خاصي به ايشان دارند. چنين ارتباطي را نسبت به كس ديگري نديدهام. هنوز هم كه سالها از شهادت ايشان سپري شده، ارتباط روحي آنها با آن شهيد بزرگوار برقرار است. اين را از مراسمهاي متعددي كه پاكستانيهاي مقيم قم براي ايشان برگزار ميكنند هم ميتوان فهميد.

با تشكر از فرصتي كه در اختيار ما قرار داديد.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار