کد خبر: 1226470
تاریخ انتشار: ۱۰ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۳:۴۰
گفت: صورتْ کوزه است و حُسنْ مَی/ مَی خدایم می‌دهد از نقشِ وی

جوان آنلاین: صدیق قطبی در کانال تلگرامی خود نوشت: «نادیده گرفتن این جهان را | مر دیده خویش را بدیدن» (کلیات شمس، غزل ۱۶۹۵) در میانه غزلی که مولانا درباره چیستی عشق سخن می‌گوید این بیت آمده است. می‌گوید عاشقی، دیدن جهان نیست، تماشای چشم خویش است و این حرف، بی‌نهایت شگفت و حیرت‌آور است. عشق از جهان نمی‌آید، از چشم ما می‌آید. چشم ماست که خاستگاه عشق است. ظاهر نگران مجنون را ملامت کردند که حُسن لیلی چندان عشق‌انگیز نیست و مجنون در پاسخ می‌گفت لیلی کوزه است. من عاشق آن شرابم که در کوزه است؛ و دیدن آن شراب کار شما نیست. شرابی که خداوند از کوزه لیلی به من می‌چشاند. کوزه را همگان می‌بینند، اما دیدن آن شراب، موقوف چشمی پرورده و صفادیده است:
گفت: صورتْ کوزه است و حُسنْ مَی
مَی خدایم می‌دهد از نقشِ وی
مر شما را سرکه داد از کوزه‌اش
تا نباشد عشقِ اوتان گوش‌کش
از یکی کوزه دهد زهر و عسل
هر یکی را دستِ حقّ عزَّ و جل
کوزه می‌بینی ولیکن آن شراب
روی ننماید به چشمِ ناصواب
(مثنوی، ۵: ۳۲۹۲-۳۲۸۹)
یافتن آن شرابی که در کوزه‌هاست، کار دل است و کار دیده است؛ و عشق به آن شراب پنهان تعلق می‌گیرد. از این‌روست که مولانا می‌گوید حقیقت جهان نه در بیرون که در چشم توست. چشمت را که ببندی، جز پوسته‌ای از جهان باقی نمی‌مانَد:
تو مبین جهان ز بیرون که جهان درون دیده‌ست
چو دو دیده را ببستی ز جهان، جهان نمانَد
(کلیات شمس، غزل ۶۷۹)
و از همین‌روست که می‌گوید اگر طالب خداوندی، به جای کندوکاو در جهان، برو و چشم عاشقان او را پیدا کن. با این چشم که تو داری، خدا را نمی‌یابی. بود و نبود او، حضور و غیبت او بسته به کیفیت هر چشم فرق می‌کند:
گر تو خواهی کاو تو را باشد شِکر
پس ورا از چشم عُشّاقش نگر
منگر از چشمِ خودت آن خوب را
بین به چشمِ طالبان مطلوب را
چشم خود بربند زان خوش‌چشمْ تو
عاریت کن چشم از عُشاق او
بلک از او کن عاریت چشم و نظر
پس ز چشمِ او به روی او نگر
(مثنوی، ۴: ۷۷-۷۴)
درباره خوشی و ناخوشی نیز همین نگاه را دارد. در شرایط عینی و بیرونی یکسان، یکی شاد است و دیگری غمگین. هر دو در باغ و کنار جوی آب‌اند و هر دو از حال متفاوت دیگری متعجب:
راهِ لذت از درون دان نز برون
ابلهی دان جُستنِ قصر و حُصون 
آن یکی در کنجِ مسجد مست و شاد
وآن دگر در باغ، تُرش و بی‌مراد
(مثنوی، ۶: ۳۴۵۳-۳۴۲۵)
آن یکی در مرغزار و جوی آب
و آن یکی پهلوی او اندر عذاب
او عجب مانده که ذوقِ این ز چیست؟
و آن عجب مانده که این در حبسِ کیست؟ 
(مثنوی، ۳: ۳۰۵۴-۳۰۵۳)
مولانا می‌گوید گرچه صورت و کوزه جهان بیرون از ماست، اما حقیقت و شراب عشق‌انگیز جهان در چشم ماست و ما به جای محکوم کردن جهان که چرا چنین و چنان است و داوری درباره خدا که چرا ناپدید است، باید چشم باکیفیت طلب کنیم. همان که سهراب سپهری «بهترین چیز» ش می‌خواند. مولانا به جای آنکه دریا طلب کند، چشمی طلب می‌کرد که عاشقانه ببیند و آن شراب پنهان در کوزه‌های آشکار را دریابد:
بعد از این ما دیده خواهیم از تو، بس
تا نپوشد بحر را خاشاک و خس
(مثنوی، ۶: ۲۳۴۰)

برچسب ها: مولانا ، شمس ، شاعر
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار