بدون شک دو قرن اخیر را میتوان فصل «بیداری» امت اسلام دانست. عصری که ظهور و بروزش با خیزش و نوسازی و مبارزه بر ضد استبداد و استعمار گره خورده است. از فتوای جهاد بر ضد متجازوان روس گرفته تا فتوای مرحوم میرزای شیرازی بر ضد استثمار انگلیس و هجرت و مبارزه سید جمال تا اعدام سید قطب و مشروطه و انقلاب اسلامی، همه و همه شاهدی بر این مدعا هستند که این فصل، فصل نهضت و بیداری است. این عصر شروع شناخت ما از غرب است، غربی که تا دیروز و بعد از شکست صلیبیون آنچنان در نظر ما تحقیر شده بود که اگر نماینده پادشاهی بریتانیا وارد کاخ شاه طهماسب میشد، قدمگاهش را آب میکشیدیم؛ امروز، اما رقیبی جدی تلقی میشود و این جدی تلقی شدن به حدی است که در نظر آگاهان و متفکران مسلمان، «دیگری» جهان اسلام از دوگانه شیعه- سنی و صفوی - عثمانی به دو گانه اسلام و غرب مدرن و حتی ادیان و غرب مدرن بدل میگردد. در رهگذر این تغییر و جدال بزرگ، ایدهها و نظریات مختلفی در باب نوسازی و اصلاح جهان اسلام ایجاد شد و بر پایه این ایدهها خیزشها و انقلابهای متعددی روی داد که شاید جز انقلاب اسلامی سال ۵۷، اکثر این خیزشها راه به جایی نبرد و چنان در سیطره غرب هضم و استحاله شد که گویا از ابتدا این «رویداد» هیچ ارتباطی با دین و اسلام نداشته است. مشروطه آزادی خواهان اسیر رضاخان مستبد و خیزش ملیگرایان منجر به محمدرضای ضد وطن میگردد و تلاشهای اخوان و سید قطب در نهایت به دست انورسادات میافتد و این شکستهای پیدرپی دقیقاً نقطه سؤال ماست. چرا این افراد و جریانها با مبدأ و هدف اسلامی به کفرستان رسیدند؟
پاسخهای گوناگونی در برابر این پرسش مطرح شده است، اولین یا درخورترین پاسخ به این سؤال چالشی را مرحوم میرزای نائینی که از پیشروان نهضت مشروطه بوده در تنبیه الامه مطرح کرده است. میرزا علت ناکامی جهان اسلام را استبداد و علت پایایی این استبداد و باقی ماندن استبداد و شکست مبارزات بر ضد اینان را «جهالت ملت» و «استبداد دینی» میداند: آن قوای ملعونه (استبداد دینی) که بعد از جهالت ملت از همه اعظم و علاجش هم به واسطه رسوخش در قلوب و از لوازم دیانت محسوب بودند، از همه اصعب و در حدود امتناع است؛ همان شعبه استبداد دینی است که اجمالاً در مقدمه مبین و حقیقتش را دانستی که عبارت از ارادت خودسرانه است...
علی صفایی حائری، اما مشکل را در جایی دیگر میداند و ما را به نقطهای میبرد که کمتر به آن توجه کرده ایم و آن «مسیر» است.
سؤال مهم او این است که آیا اسلام با هر مسیری به مقصد خویش میرسد؟ آیا برای دینی شدن فقط مبدأ و هدف اسلامی کفایت میکند؟ آیا اسلام با پای خودش به مقصد میرسد یا اینکه سوار بر مرکب دیگران به مقصود و مطلوب خویش میرسد؟ جواب عین صاد یک کلمه است: هرگز!
او در کتاب «اندیشهی من» جواب این سؤال را به طور تفصیلی ارائه میکند: «در زمستان سال ۱۳۵۰ مقالهای از سید قطب مشغولم کرده بود، مقالهای بود پر از شعار و سرشار از رجزخوانیها و از خودگوییها، از اسلام و آنچه داشته و از غرب و آنچه دارد... مشتاق و هراسناک بودم! هراسناک از این باری که سید و دیگران به دوش گرفتهاند بدون اینکه پایی بسازند و مشتاق بر اینکه پایی بیابم. من میدیدم که از زمان سید جمال تا به امروز که به اصطلاح دوره بیداری ما بوده، ما همیشه هدف داشتهایم، اما راه و طرح و پایش از دیگران بوده و در نتیجه برداشت و منافعش هم از آنها. ما به راه و طرح و به پا فکر نکرده بودیم. به هدف بسیار، اما به نقشهای که ما را برساند هیچگاه!... ما حداکثر با آنها ائتلاف و به آنها تکیه کردهایم، درست همان کاری که قرآن از آن نهی کرده است: «وَلَا تَرْکَنُوا إِلَى الَّذِینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ النَّارُ» و من این آتش گرفتن و سوختن را بارها میتوانستم ببینم. در عرض یک قرن بیش از چندبار سوختن، از سوختن حکومت عثمانی و تجزیه آن، سوختن ایران و از دست رفتن آن، سوختن در مشروطیت و سوختن در تمام سرزمینهای به اصطلاح اسلامی و سوختن در جنگ خاورمیانه... من میدیدم برای ساختن مبارز هم بر دشمن تکیه داریم... آنها میتوانند برای ساخت یک کمونیست و یک فدایی از دردها و رنجها شروع کنند، اما ما نمیتوانیم، چون حتی در زمینه رفاه هم باید مبارزه کنیم... من میدیدم که برای تهیه نیرو هم بر دشمن تکیه داریم و از آنها حرف میشنویم، در حالی که به تعبیر قرآن این اطاعت و حرف شنوی چیزی جز عقبگرد نیست.»
گمان میکنم هیچوقت این درد را درست ندیدهایم، مسیر همیشه برای ما بیاهمیت بوده. برخی از فقها که به شک بین سه و چهار فتوا نمیدهند، گاه با یک روایت: «اطلبوا العلم ولو بالصین» تمام تکنولوژی را تطهیر میکنند. استعاره «چاقو» برای مدرنیته شاید تبلور مضحکانه همین نگاه است که مسیر «خنثی» است و بستگی دارد در دست چه کسی باشد، در دست من موحد یا در دست دیگری ملحد!
اگر ادعای جامعیت اسلام را داریم که داریم باید بپذیریم اسلام تنها با پای خویش به مقصد خود میرسد و همان دستگاه استنباطی که هدف و مبدأ دین را استنباط میکند موظف است مسیر اسلام را نیز استنباط کند، چون التقاط در هر ساحتی چیزی جز خسارت و سوختن و عقبگرد نیست: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تُطِیعُوا الَّذِینَ کَفَرُوا یَرُدُّوکُمْ عَلَى أَعْقَابِکُمْ فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِینَ.»