گلایههای علی
برگههای تاریخ گلایههای بسیاری از علی (ع) سراغ دارد. گلایههایی عمدتاً از مردم کوفه که هرچند با پای خود به میعادگاه بیعت با علی رفته و با دست خود، پیمان همراهی با حکومت علی را محکم کرده بودند، لکن آرامآرام علی را تنها گذاشتند.
این گلایهها و شکواییهها گاه چنان تلخ است که از پس هزارسال هنوز گلوی شیعه را زهرآگین میکند. کار بدانجا میرسد که علی (ع) یک درخواست از مردم خویش دارد: «بیتفاوت نباشید.» یعنی اقدام کنید، کنشگری نمایید ولو اقدام شما برخلاف خواست من باشد. از این انزوا و بیتفاوتی نسبت به مسائل، دست بردارید. امیرالمؤمنین در یکی از خطبههای نهجالبلاغه میفرماید: «إِنَّهُ لَا یَخْرُجُ إِلَیْکُمْ مِنْ أَمْرِی رِضىً فَتَرْضَوْنَهُ، وَ لَا سُخْطٌ فَتَجْتَمِعُونَ عَلَیْهِ». مرحوم استاد علی صفایی این فراز را اینگونه ترجمه و تفسیر میکند: «کاش... روی یک چیزی با من هماهنگ میشدید یا روی یک چیزی با من درگیر میشدید و من را برمیداشتید! کاش [حداقل]بر من ناراضی بشوید، سخط پیدا کنید، مجتمع شوید و علی را بکشید. اینقدر بیتفاوت؟! نه دلخوش میشوید تا همراه من باشید، نه درگیر میشوید تا من را کنار بگذارید.»
آسیبشناسی امام علی از وضعیت بیتفاوتی
بعد امیرالمؤمنین در همین خطبه آسیبشناسی میکند این درد بیتفاوتی را که بر کوفه سایه افکنده است. حضرت میفرماید: این بیتفاوتیها برای آن نیست که شما راه را از چاه تشخیص نمیدهید، یا اینکه کتاب [قرآن و معارف وحیانی]را بلد نیستید و حجتی برای همراهی با من ندارید، چراکه من «دارستکم الکتاب و فاتحتکم الحجاج» کتاب را به شما درس دادم و از آغاز حجتها را برای شما رو کردم.
«و عرفتکم ما انکرتم» هدفهایی را که نمیشناختید و منکر آن بودید به شما نشان دادم و آنها را معروف کردم. «و سوغتکم ما مججتم» حرفهایی که صرفاً در کام شما میچرخید و ریشه در قلبهای شما نداشت، سخنانی که فقط لقلقه زبان بود و عمقی نداشت، من به این حرفها و سخنها ریشه داده و آنها را تعمیق کردم. «لو کان الاعمی یلحظ او النائم یستیقظ»ای کاش کور میدید وای کاش اینها که در خوابند، بیدار شوند. کاش این درد بیتفاوتی از جان اینها کنده میشد و از بستر اینها رخت برمیبست. (نهجالبلاغه، خ ۱۸۰)
استمرار درد بیتفاوتی
همین شکل از بیتفاوتی باز در ماجرای عاشورا، چون زخمی کهنه و دملی قدیمی، سر باز میکند و عفونت بیتفاوتی را در شهر چنان تسری میدهد که دعوت کنندگان امام حسین نیز به تماشای قتال یزید با او مینشینند و هیچ واکنشی در برابر کشته شدن پسر پیامبر خویش ندارند جز پارهای اشکهای هدر.
مرحوم سیدجعفر شهیدی از منظری تازه به این بیتفاوتی میپردازد و با پرسشهایی تلاش میکند جامعه کوفی را به ما بشناساند تا به دنبال ریشههای چنین بیماری خطرناکی برویم.
وی در کتاب «پس از پنجاه سال» مینویسد:
«کسی که چگونگی حادثه کربلا را به دقت میخواند و از کشتار دستهجمعی خاندان پیغمبر اسلام- آن هم با چنان وضع دلخراش- آگاه میگردد، میبیند مردم به ظاهر مسلمان کوفه با فرزند پیغمبر خود و یاران او همان کردند که با کافران میکردند. اگر از احکام حقوقی و جزائی اسلام مطلع باشد برای او این سؤال پیش میآید که: اگر یزید برای حفظ حکومت خود اصول مسلم اسلامی را نادیده گرفت، اگر عاملان یزید در شام، حجاز و عراق گوش به فرمان حاکم بودند و به مسلمانی و آیین این دین اهمیتی نمیدادند، اگر کوشش حاکم کوفه منحصر بدین بود که دمشق را راضی نگه دارد تا دو روزی بیشتر در شغل خود باقی بماند، یا گرفتار بازخواست نشود، اگر سپاهیان سه ایالت شام، حجاز و عراق تا آن درجه به حکومت وفادار بودند که دین خود را پای او قربانی کردند- همان دینی که آنچه داشتند از آن داشتند، دینی که آنان را از کهتری به مهتری بالا برده بود- چه شد که اجتماع مسلمان آن روز مقابل این حادثه تا آن حد خونسردی و بیاعتنایی نشان داد؟ چرا مردم این سرزمینهای پهناور و پر جمعیت حالت تماشاگر صحنه را به خود گرفتند؟ چه شد که پس از گذشت نیمقرن آن اندازه از فقه اسلام و احکام دین بیاطلاع ماندند.»
تئوریهای توجیهکننده بیتفاوتی
شاید در برابر تمام این بیتفاوتیها برخی پاسخ دهند: «تئوری رایج در آن دوره این بوده که کشتن حسین به عنوان کسی که علیه خلیفه وقت و نظم جامعه اسلامی شوریده، جایز است. هرچند دلشان برای حسین میسوخت و حتی برای او گریه میکردند، اما کشتن او را جایز شمرده و از این رو در حمایت از سیدالشهدا هیچ کنشی نکردند.» یعنی در واقع این بیتفاوتی، آگاهانه و از روی استدلالهای کاملاً دینی بوده است. اتفاقاً در آن جامعه، هرگونه حمایتی از حسینبنعلی به معنای رفتاری هیجانی و احساسی قلمداد میشده که تئوری دینی و سیاسی از آن پشتیبانی نمیکرده است.
غلط بودن این استدلال واضح است و نمیتوان بیتفاوتی جامعه اسلامی در برابر جنایت یزیدیان را برخاسته از یک تئوری عقلانی و دینی قلمداد کرد. مرحوم شهیدی به برخی از دلایل باطل بودن توجیهات بیتفاوتی مردم اینگونه میپردازد که قتل نفس به نص قرآن حرام است و پیامبر در انجمن متشکل از مسلمانان در حجهالوداع بر آن اینگونه تأکید کرد: «سخن مرا بشنوید، زیرا نمیدانم سال دیگر شما را خواهم دید یا نه. مردم! خون و مال شما بر یکدیگر حرام است تا روزی که پروردگار خود را ملاقات کنید.»
آیا امام حسین (ع) از دین خارج شده و نعوذبالله مرتد بود که خون وی را ریختند؟ اگر این است چگونه طلیعه سپاه کوفه در اولین برخورد با لشکر حسینبنعلی، پشت سر سیدالشهدا نماز خواند؟ این نشانهای نیست مبنی بر اینکه اسلام حسین را در حد لیاقت امامت جماعت قبول داشتند؟
ممکن است کسی بگوید، چون حسین (ع) با یزید بیعت نکرد، خون او مباح شد. اینجا باز سؤال پیش میآید که مگر سرپیچی از بیعت با خلیفه جرم است؟ اگر هم جرم باشد کیفر آن قتل و کشته شدن نیست. تخلف از بیعت در اسلام سابقه داشت. در روز حدیبیه وقتی پیغمبر شنید که قریش با عثمان مکر ورزیدهاند، از ایشان پرسید چه باید کرد؟ آنان با وی با مرگ بیعت کردند. اگر کسی نمیخواست میتوانست بیعت نکند. این یعنی آزادی در بیعت و بابت آن کشته هم نمیشدند. یا اینکه، چون علی به خلافت رسید، عدهای معدود مانند سعدبنابیوقاص با او بیعت نکردند و علی هرگز متعرض آنها نشد؛ بنابراین میبینیم که بیعت نکردن با خلیفه در اسلام سابقه داشته و جرم تلقی نمیشده چه رسد که کیفر آن قتل باشد.
ممکن است این احتمال مطرح شود که حسین بر خلیفه وقت شورید و این خون او را مباح میکند.
اولاً که حسین به عنوان یکی از مسلمانان حق داشت با خلیفه شدن یزید مخالف باشد. ثانیاً وقتی وی دید مردم کوفه و سایر بلاد اسلامی با یزید همراه نیستند، به دعوت مردم کوفه به سمت آن دیار حرکت کرد. این یعنی مقبولیت یزید در میان جامعه اسلامی محل تردید بود. در حرکت به سمت کوفه، امام حسین خانواده خود را برد و این نشانی است بر اینکه حسین بنای جنگیدن ندارد. کسی که به جنگ میآید، با سپاه و لشکر نظامی حرکت میکند نه با خانواده و زن و فرزند.
از سوی دیگر مشروعیت یزید نیز به لحاظ آنکه معاویه مفاد صلح را زیر پا گذاشت و یزید را جانشین خود کرد مخدوش است. به علاوه آنکه اساساً سلطنتی کردن خلافت نامشروع بود و یزید هم به لحاظ ویژگیهای شخصیتی لیاقت و توان تکیه زدن بر چنین جایگاه خطیری را نداشت. مجموع تمام این حرفها یعنی نه یزید خلیفه مقبول و مشروعی بود و نه امام حسین بنای جنگیدن داشت. او صرفاً به دعوت کوفیان پاسخ گفت. در چنین شرایطی که میان دو گروه از مسلمانان اختلاف پیش میآید، قرآن راهکار مصالحه را پیشنهاد میدهد، اما جامعه اسلامی برای مصالحه پیشقدم نمیشود.
امام حسین نیز اذعان میکند اگر مردم کوفه او را نمیخواهند، وی را آزاد بگذارند که بازگردد، اما سپاه بنزیاد جز به بیعت راضی نمیشود و حسین این بیعت را نوعی مشروعیتبخشی به امر نامشروع قلمداد کرده و زیر بار ذلت نمیرود. درنهایت هم میبینیم که آغاز کننده جنگ سیدالشهدا نیست و ایشان با آن تعداد اندک از یاران، صرفاً به دفاع از خویش به عنوان امری عقلی و شرعی پرداخت. درنتیجه چگونه میتوان خون حضرت را مباح دانست تا این تئوری پشتوانه نظری بیتفاوتی مردم جامعه اسلامی شود؟ باید دنبال دلایلی دیگر برای توضیح این بیتفاوتی بود.
نهیلیسم
مرحوم فیرحی دراینباره معتقد است که مردم جامعه اسلامی انتظار و توقع عدالت، برادری، برابری و... از دین اسلام داشتند. اما آنچه امویان در جامعه اجرا میکردند جز تبعیض، زورگویی، رانتخواری، اشرافیت و... نبود. وضعیتی که مرحوم فیرحی از آن با فساد سیستماتیک یاد میکند. اینجا بود که مردم با خود میگفتند کاری از اسلام هم برنیامد و در نهایت به یک روحیهای رسیدند که امروزه از آن به نهیلیسم یاد میشود. نوعی شکاف ذهنی که احساس پوچی به مردم میداد. به تعبیر علمیتر، جامعه میان باورهای ذهنی و واقعیات عینی تضاد میدید. این وضعیت مردم را محافظهکار و بیتفاوت کرده بود. (فیرحی، داوود، فساد سیستماتیک و افشاگری امام حسین علیهالسلام)
تغییر الگوهای سیاسی
برخی دیگر نیز به تغییر الگوهای سیاسی در جامعه کوفه اشاره کردهاند، یعنی الگوهایی مانند هانیبنعروه، مالک اشتر و... جای خود را به عمروعاص و زیادبنابیهها دادند. یعنی تغییر به سمت کسانی که شمّه سیاسی آنها به کمکشان آمد و سر بزنگاه با تغییر مسیر از علی به معاویه، صاحب قدرت و ثروت شدند. در این شرایط مردم منفعتطلب در برابر قتل ارزشها و ارزشمندیها بیاعتنا میشوند.
ولایت اجتماعی
به گمان نگارنده، بسیاری از این تحلیلها که به نوعی جامعهشناسی کوفه و روانشناسی اجتماعی کوفیان است، سهمی از حقیقت را دارند. به گونهای که میتوان آنها را همانند قطعاتی از یک پازل کنار یکدیگر چید و به مجموع آنها عنوان «ولایت اجتماعی» داد. بدین معنا که جوامع اسلامی، تحت تأثیر ساختارهایی اجتماعی بودند که جامعه را به سمت ولایت دشمنان اهل بیت سوق میداد. آنجا که امام حسین در عاشورا فریاد میزند: «مُلِئَتْ بُطُونُکُمْ مِنَ الْحَرامِ» در واقع اشاره دارد به ساختارهایی که ارزشها را تغییر داده و مردم نسبت به آنچه حسین فریاد میزند بیاعتنا شدهاند.