انگلیس از طریق شرکت نفت، بر ایران حکومت میکرد
زنده یاد دکتر عباس شیبانی در دوره نهضت ملی ایران از فعالان جنبش دانشجویی به شمار میرفت. او درباره فضای حاکم بر کشور در آن دوره و خواستههای گروههای مختلف، چنین گفته است:
«انگلیس از طریق شرکت نفت، بر ایران حکومت میکرد. ملی کردن نفت سبب میشد که دست آنها قطع شود. در این دوران، من هنوز دانشجوی دانشکده فنی دانشگاه تهران بودم و البته بعد به دانشکده پزشکی رفتم. ما طرفدار دولت دکتر مصدق بودیم. البته جبهه ملی در دانشگاه، فعالیت مؤثری نداشت. اکثریت فعالین دانشگاه، تودهایها بودند، خیلی هم اذیت میکردند. میگفتند: نفت شمال را هم بدهیم به روسها، تا در مقابل انگلیسها به کمک ما بیایند و حقمان را از انگلیسیها بگیریم! در حالی که معلوم بود که اینها دوتایی با هم میسازند، تا پدر ما را در بیاورند...».
مصدق تیپ انقلابی و مبارز نداشت
راوی فقید اگر چه در دوره نهضت ملی در زمره حامیان دکتر مصدق قرار داشت، اما در توصیف شخصیت وی، اغراق نمیکرد و از او تصویری منصفانه ارائه میداد. او بر این باور بود که مصدق آرمان دینی نداشت و همین منشأ پارهای از اختلافات بعدی شد:
«ایده سیاسی او، البته مذهبی نبود. در خانهاش روضه بود، اما اینکه تفکر اجتماعی و سیاسی او اسلام باشد، نبود. اصلاً نمیشناخت. او در سوئیس تحصیل کرده بود و دموکرات بود. تیپ انقلابی و مبارز نداشت. اصلاً در آن دوران، فرهنگ مذهبی خیلی قوی هم وجود نداشت. سال ۳۵ که ما انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران بودیم، بین ۱۵ هزار نفر دانشجو، فقط ما ۷۵ نفر عضو داشتیم. تودهایها فعالان دانشگاه بودند از ما خیلی بیشتر عضو داشتند و تظاهرات دانشجویی میکردند. حزب توده خیلی نفوذ در دانشگاه، در ارتش و در مطبوعات داشت. آنها روزنامههای زیادی داشتند که اگر یکی تعطیل میشد، چند تا با نامهای دیگر جایش سبز میشد. فضای تبلیغاتی در دست آنها بود و ما مذهبیها، دست پایین را در تبلیغات داشتیم. خبر رسیده بود که بختیار از کرمانشاه، قشون آورده به قزوین و میخواستند با حمله نظامی تهران را بگیرند. امکان این هم بود که تودهایها مسلط شوند، چون خطر افسران تودهای ارتش، جدی بود؛ لذا در ۲۸ مرداد، مصدّق مقاومت نکرد و حتی بیانیهای هم نداد و تسلیم شد. بین ۲۵ تا ۲۸ مرداد، تودهایها در خیابان فردوسی راه میافتادند و شعار جمهوری دموکراتیک سر میدادند و مردم را میشوراندند. مردم از ترس اینکه تودهایها حاکم بشوند، در برابر کودتا سکوت کردند و اصلاً متحیّر بودند که چه باید بکنند! رهبران هم که اختلافی شده بودند. مصدق و کاشانی هم به حاشیه رفتند. واقعیت این است که مردم بعد از ۲۸ مرداد متحیّر بودند و اصلاً نمیدانستند باید چه کنند...».
الآن با انگلیسیها جنگ داریم و هیچ کار دیگری هم نمیکنیم!
تأکید بر اتفاق نظر آیتالله سیدابوالقاسم کاشانی و دکتر محمد مصدق، در اولویت مبارزه با انگلستان در دوره نهضت ملی از دیدگاههای دکتر شیبانی به شمار میرفت. چه اینکه از دیدگاه وی، در آن مقطع هم فرهنگ مذهبی قوی وجود نداشت و هم استعمار انگلیس مانع از این امر میشد:
«پس از انحلال مجلس توسط مصدق، کاشانی مکدر و بعد هم منزوی شد. مرحوم کاشانی آدم آزاده و حری بود. مال و منالی هم نداشت. مرحوم نواب هم آدم فداکار و محکمی بود، منتهی توقع بالایی از مصدق داشت که مصدق باید حکومت اسلامی پیاده کند و چرا انقلابی عمل نمیکند. البته مصدق هم چنین قولی نمیتوانست بدهد، چون اصلاً در این عوالم نبود. به علاوه آن موقع محیط هم آماده نبود. ولی نوّاب، خیلی جدی و قاطع دنبال حکومت اسلامی و انقلابی بود و از مصدق هم این انتظار را داشت که این فرصت را از دست ندهد. در حالی که حتی مرحوم کاشانی هم، شعار حکومت اسلامی را آن موقع در دسترس نمیدید و این شعار را نمیداد. یکی از فامیلهای ما تعریف میکرد که با عدهای از خانمها، خدمت مرحوم کاشانی رفتیم که: آقا چرا حکومت اسلامی پیاده نمیکنید؟ کاشانی گفته بود: ما الآن با انگلیسیها جنگ داریم و هیچ کار دیگری هم نمیکنیم! یعنی حتی مرحوم کاشانی هم اعتقادش این بود که الآن نمیشود. واقعیت این است که در آن شرایط، علمای اسلامی مبرزی را هم ما نمیشناختیم که این کار را بتوانند بکنند. شما میبینید که پیاده کردن حکومت اسلامی، الآن با این همه پشتوانه، هنوز برای ما مشکل است و به طور ایدهآل نمیتوانیم اسلام را پیاده کنیم، آن موقع این مقدارها هم اصلاً شدنی نبود...».
در جذبه و بیان نافذ شهید نواب صفوی
همانگونه که اشارت رفت، حضور دکتر شیبانی در میان نیروهای ملی، موجب نمیگشت تا در تحلیل خویش، نقش جریان مذهبی آن دوران را نبیند و آن را مورد تجلیل قرار ندهد. چه اینکه خود از اعتقادات مذهبی و نیز انصاف تاریخی برخوردار بود. خصال اندیشگی و نظری شهید سید مجتبی نواب صفوی رهبر فدائیان اسلام، اینگونه در تحلیل وی بازتاب یافته است:
«عرض کردم که حتی خود مرحوم کاشانی هم معتقد بود که الآن نمیشود حکومت اسلامی را پیاده کرد، ولی نواب میگفت که: باید شروع کنیم. او ناراحت بود که چرا مثلاً هنوز حتّی مشروبفروشیها هم دایر است و بالاخره وقتی مأیوس شد، خودش در یکی دو مورد اقدام کرد و مثلاً به خاطر برچیدن یک مرکز فساد در بابل یا آمل، مدّتی هم به زندان افتاد که البته هر روز، ۱۰۰ یا ۲۰۰ نفر از مردم به دیدن ایشان میرفتند. مصدّق شخصاً، در بازداشت ایشان نقشی نداشت. دادگستری مازندران به تهران نیابت قضایی داد و شهید نواب را در زندان قصر زندانی کردند. شهید نواب، البته خدمات زیادی کرد و این بحث خشونت و این چیزها که حالا گاهی عدهای میگویند، توجهی به شرایط آن روز و دیکتاتوری شاه و نفوذ بیگانگان در ایران ندارند، یا عمداً تحریف میکنند و غرض دارند. اگر آن موقع کشتن رزمآرا و اقدامات انقلابی نواب علیه شاه نبود، اصلاً دولت مصدّق بر سر کار نمیآمد و ملی کردن نفت هم اجرا نمیشد. نوّاب بسیار بیان نافذ و مؤثری هم داشت. جذبه فوقالعادهای داشت. در روحیه جوانان خیلی اثر میگذاشت. کسان دیگری هم بودند که خیلی درست نبودند، ولی نوّاب و واحدیها و خلیل طهماسبی، انسانهای بسیار پاک و دلسوز بودند و نواب از سر دلسوزی واقعاً معتقد بود که میشد حکومت اسلامی را پیاده کرد. ولی خُب حکومت اسلامی، آدم میخواست. هنوز هم ما آدم به قدر کافی نداریم، یعنی آنقدر تئوریسین و دانشمند اسلامی که بتوانند مسائل اسلام را درست پیاده بکنند، نداریم؛ لذا کاشانی هم با نواب، در این مسئله موافق نبود. البته کاشانی با اختیارات زیاد و متمرکز مصدق و تضعیف مجلس از ناحیه او هم موافق نبود و میگفت: اگر مجلس نباشد و تضعیف شود، امکان کودتاست و مصدق با تضعیف مجلس، خودش را تضعیف میکند. این حرف کاشانی از یک جهت، درست بود و از یک جهت هم مشکل آنجا بود که دولت از این مجلس سودی نمیبرد...».
آیتالله بروجردی در نهضت ملی، محتاط بود
در اسناد و وقایع نگاریهای نهضت ملی ایران از آیتاللهالعظمی سیدحسین طباطبایی بروجردی مرجع اعلای وقت، کمتر نشانی میبینیم. آن بزرگ در مقطع نهضت، تقویت حوزه علمیه قم را برای خویش وظیفه میشمرد و درصدد بود تا آن را به اوج شکوفایی برساند. دکتر شیبانی در این فقره معتقد است:
«مرحوم آقای بروجردی خیلی محتاطانه با مسائل مواجه میشد و نسبت به آینده، نامطمئن بود. من در خاطرات آقای فلسفی خواندم که آقای بروجردی از برخی مسائل ناراحت بود و ظاهراً آقای فلسفی از مصدق میخواهد که راجع به بهاییها و بعضی جریانهای انحرافی دیگر تصمیم بگیرد، ولی مصدق تحویل نمیگیرد. کوشش اصلی مرحوم بروجردی این بود که حوزه قم را تقویت بکند، تا برای خود مرکزی شود؛ لذا خیلی دخالت در مسائل جزئی سیاسی نکرد. در خاطرات اردشیر زاهدی هم در روزنامه اتحاد ملی آن موقع خواندم که نوشته بود یک عده ارتشی با لباس شخصی در جایی که مرحوم بروجردی مشغول استراحت بوده، بارها تظاهراتی به اسم تودهایها کرده بودند که ایشان تصور کند مصدق به تودهایها رونق داده و اینها در همه جا نفوذ کردهاند. از این کارها میکردند، تا مرحوم بروجردی بدبین شود. روحانیونی مثل مرحوم طالقانی و مرحوم سیدرضا زنجانی و گروههای مذهبی، حامی مصدّق بودند. اما آقای بروجردی صریحاً حمایت نکرد و از آن طرف به شاه هم اعتنایی نمیکرد؛ لذا شاه آن بازیها را درآورد و رفت به قم و آقای بروجردی به شاه، هیچ اعتنا نکرد. بعد هم شاه میخواست، یک میلیون تومان به آقای بروجردی به عنوان کمک برای ساختمان مسجد اعظم بدهد که ایشان گفتند: ما احتیاجی نداریم و نگرفت...».
بسیاری از ملی گراها پس از ۲۸ مرداد از مبارزه میترسیدند
راوی فقید در زمره مبارزان جوان و پرشوری است که در شرایط اختناق پس از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، سعی داشت تا چراغ مبارزه را روشن نگاه دارد. با این همه او در بازگویی خاطرات آن دوران، اذعان دارد که بسیاری از به اصطلاح ملیون از ورود به این عرصه واهمه داشتند و با فعالان جوان همراهی نمیکردند:
«ما در نهضت مقاومت ملی، به مبارزه ادامه دادیم. من به عنوان دانشجوی نهضت مقاومت، فعالیت میکردم و اعلامیه و جزوه میدادیم. نشریه راه مصدق را میدادیم و جزوهای هم علیه کنسرسیوم، استادان دانشگاه و مرحوم فیروزآبادی امضاء کرده بودند که هم آنها بعداً شرکت یاد (مخفف یازده استاد اخراجی دانشگاه) را تشکیل دادند. ما بررسی کردیم که چه اشتباهاتی قبل از کودتا شده بود. در نهضت مقاومت، ابتدا گروههای مختلف مذهبی و غیرمذهبی بودند که کمکم غیر مذهبیهای چپ و دمکرات و لیبرالترها کنار کشیدند و فقط در مبارزات، ما مذهبیون باقی ماندیم. نهضت مقاومت البته خیلی در میان مردم، مؤثر نبود و پایگاه اجتماعی مهم و مؤثری نداشت، ولی گاه گاهی اعلامیه و شبنامهای میداد که اینها با دستگاه پلیکپی و با پول خودمان، در خانه خود من تکثیر میشد. عرض کردم که در نهضت مقاومت، ابتدا نیروهای چپ و مذهبی و ملی، همه آمدند. البته چپ، منظورم تودهایها نیست، بلکه سوسیالیستها از قبیل خنجی، خلیل ملکی و نیروی سوم بودند، ولی به تدریج چپها، لائیکها، ناسیونالیستها و لیبرالهای غیرمذهبی، همه کنار کشیدند و فقط مذهبیها ماندند. البته مردم هم گوش به فرمان ما نبودند و نهضت مقاومت، فقط یک عده خریدار خاص داشت و یکی دوبار، اعتصاباتی اعلام میکرد. مثلاً بازار آن موقع فعال بود و گروه بازار، خیلی کار میکرد. شاه هم برای اینکه بازار را تضعیف بکند، مقداری پاساژ جدید درست کرد و خواست بافت سنتی بازار را بشکند. آنها که اعتصاب میکردند، در مغازهشان را گِل میگرفتند و صاحبانشان را زندانی میکردند. مثلاً مرحوم شمشیری صاحب چلوکبابی بازار را گرفتند و تبعیدش کردند به خارک. خلاصه بازار فعّال بود و گاهی تظاهرات میکرد. کندی که در امریکا روی کار آمد، میترسید حرکت زیرزمینی در ایران ایجاد بشود. گفتند: یک فضای باز و انتخابات نسبتاً آزادی بدهیم. بنده و چند نفر از دوستان از فرصت استفاده کردیم و سراغ اعضای جبهه ملی و نهضت مقاومت رفتیم که بیایید دوباره مبارزه را فعال کنیم و از رخوت، یأس و رکود، خارج شوید. ما مذهبیها و جوانترها، رفتیم آقایان جبهه ملی را فعّال بکنیم. ۱۰ تا ۱۲ نفر شدیم، سراغ اللهیار صالح و دکتر ملکی وزیر بهداری مصدق و بختیار و همه رفتیم و تشویق کردیم که بیایند ولی خب اینها خیلی لیبرال بودند! جلسهای در منزل ما ترتیب دادیم. سه روز سخنرانی بود. سه روز هم در خانه لباسی در پاچنار بود؛ و در همین اقدام بود که در سال ۳۹ تظاهراتی راه انداختیم، یعنی روز آخر این جلسه من اعلام کردم که تظاهراتی پیش از انتخابات راه بیاندازیم و، چون شاه و امریکا، قول آزادی انتخابات را دادهاند، جلوی تظاهرات را نمیگیرند. در نهضت مقاومت، این تصمیم را گرفتیم و من از پشت بلندگو گفتم: سهشنبه هفته آینده، در میدان جلالیه تظاهرات داریم. جبهه ملیها خیلی عصبانی شدند و داد و فریاد ملیون بلند شد که آقا این تندرویها یعنی چه؟! گفتیم که ما دعوت کردیم. ملیگراها خیلی میترسیدند. تبلیغ میکردند که هیچ کس نباید برود. در آن تظاهرات، خودم رفتم بالای یک وانت و صحبت کردم و اعلامیه تحریم انتخاباتی جبهه ملی را خواندم. میخواستیم تکانی بدهیم که مردم ترسشان بریزد و دوباره به میدان بیایند...».
بازرگان تصور نمیکرد که بتوان سلطنت را حذف کرد
و سرانجام زنده یاد دکتر عباس شیبانی، در عداد مؤسسان نهضت آزادی است. هم از این روی گفتههای وی در باب بسترهای شکلگیری نهضت و افکار مؤسسان آن، بس مهم و در خور خوانش مینماید:
«ما نهضت مقاومتیهایی بودیم که در صحنه مانده بودیم و مجموعاً این پیشنهاد را دادیم که یک تشکیلات مذهبیتری درست شود. البته مهندس بازرگان چهره شاخصتر ما بود و عنصر نظریهپرداز گروه سیاسی ما هم، رحیم عطایی بود. سمیعی و رحیم عطایی و خود بنده، گروه سیاسی نهضت آزادی را اداره میکردیم. البته رحیم عطایی معتقد بود که داییاش (بازرگان)، در مسائل سیاسی چیزی سرش نمیشود! مهندس بازرگان، یک آدم دموکرات منش بود و روحیّه انقلابی آنچنانی نداشت. ما هم نمیخواستیم از جبهه ملّی جدا بشویم، میخواستیم یک گروه ملّی مذهبی درست بکنیم و در داخل جبهه ملی، صاحب کرسی و نظر بشویم، یعنی یک فراکسیون مذهبی در جبهه ملی باشیم. البته قبل از ما، حزب ایران هم ظاهراً مذهبی بود. اللهیار صالح نماز میخواند، ولی ما وجهه مذهبیتری میخواستیم تا بتوانیم مردم را بسیج کنیم، ولی نتوانستیم موفق شویم. در واقع تشکیل نهضت آزادی توسط ما، نوعی انشعاب و اعتراض به جبهه ملی نبود، بلکه میخواستیم داخل جبهه فعالیت کنیم. منتهی جبهه ملی نپذیرفت و عملاً مقابل با جبهه ملی شدیم، با آنکه قبلاً خود جبهه ملیها پیشنهادشان این بود که شما مذهبیها بروید یک گروهی تشکیل بدهید و علناً بگویید که چه کسانی هستید، تا ما بدانیم با چه فکری روبهرو هستیم. انتقاد ما به جبهه، این بود که جبهه ملی را کندرو میدانستیم که بیشتر معتقد به روش پارلمانی و لیبرالی بودند. بازرگان اعتقاد به دموکراسی غربی و پارلمان و اصلاحات در داخل رژیم پادشاهی و موافقت شخص شاه داشت، چون فکر نمیکرد که سلطنت را هم میشود حذف کرد. اصولاً بازرگان اختلاف مهمی با جبهه ملی در روش مبارزه نداشت، منتهی مذهبیتر بود و جبهه ملی به مذهب اعتنای نداشت. خلاصه ما به این دلائل، نهضت آزادی را در سال ۴۰ در خانه پسر مرحوم فیروزآبادی تشکیل دادیم و مرحوم آسیدرضا زنجانی تأییدیه داد و مرحوم طالقانی هم آنجا از یک تجمّع سیاسیِ دینی، برای مبارزه حمایت کرد. البته برای اینکه لو نرود، فقط اسم ۵ ـ ۶ نفر را در مرامنامه نهضت آزادی، به عنوان مؤسسّان گروه ذکر کردیم. ولی واقعیت این بود که ما همان ۲۴ ـ ۲۵ نفر اعضای نهضت مقاومت بودیم که نهضت آزادی را تشکیل دادیم. اعلامیههای نهضت را من خودم چاپ میکردم و دستگاه پلیکپی در خانه ما بود، همانجا اعلامیهها را تکثیر میکردیم. قبل از آن هم بیانیههای نهضت مقاومت، در خانه ما تکثیر میشد و به طور کلی انتشارات نهضت مقاومت و نهضت آزادی، کار بنده بود و معمولاً ما تکثیر میکردیم. جبهه ملّی نسبت به رحیم عطایی و عباس سمیعی و دوستان اینها هم که مثلاً گرایشات چپ در نهضت داشتند، حسّاس بودند. البته سوسیالیستهای ضد شوروی مثل خنجی و حجازی هم، در جبهه ملی بودند. آن موقع انگلیس تا حدودی پشمش ریخته بود و امریکا استعمارگر شاخص شده بود. اول بهمن ۴۱، دوباره تظاهراتی را برنامهریزی کردیم. ولی شبِ قبلش به دانشگاه ریختند و من را گرفتند، تا تظاهرات را سازماندهی نکنم. ما را به زندان بردند. از آن به بعد دیگر جبهه ملی، حرکت سیاسی نداشت و از صحنه بکلی کنار رفت و سازش کرد. بعد همه ما سران نهضت آزادی را محکوم کردند و بعد هم قضیه ۱۵ خرداد ۴۲ پیش آمد...».