کد خبر: 1127275
تاریخ انتشار: ۱۲ دی ۱۴۰۱ - ۰۵:۰۰
«نهضت ملی ایران و فرجام نیرو‌های فعال آن» در آیینه خاطرات زنده‌یاد دکتر عباس شیبانی 
در روز‌هایی که بر ما گذشت، مبارز دیرین نهضت ملی و انقلاب اسلامی و نیز کارگذار خدوم نظام، زنده یاد دکتر عباس شیبانی روی از جهان برگرفت و رهسپار ابدیت گشت. هم از این روی و در تکریم کارنامه آن فقید سعید، بخش‌هایی از خاطرات و تحلیل‌های وی از نهضت ملی ایران و فرجام نیرو‌های فعال در آن را بازخوانده‌ایم. امید آنکه تاریخ پژوهان معاصر را مفید و مقبول‌آید. 
 احمدرضا صدری
 انگلیس از طریق شرکت نفت، بر ایران حکومت می‏کرد
زنده یاد دکتر عباس شیبانی در دوره نهضت ملی ایران از فعالان جنبش دانشجویی به شمار می‌رفت. او درباره فضای حاکم بر کشور در آن دوره و خواسته‌های گروه‌های مختلف، چنین گفته است: 
«انگلیس از طریق شرکت نفت، بر ایران حکومت می‏کرد. ملی کردن نفت سبب می‏شد که دست آن‌ها قطع شود. در این دوران، من هنوز دانشجوی دانشکده فنی دانشگاه تهران بودم و البته بعد به دانشکده پزشکی رفتم. ما طرفدار دولت دکتر مصدق بودیم. البته جبهه ملی در دانشگاه، فعالیت مؤثری نداشت. اکثریت فعالین دانشگاه، توده‏ای‌ها بودند، خیلی هم اذیت می‏کردند. می‏گفتند: نفت شمال را هم بدهیم به روس‌ها، تا در مقابل انگلیس‏ها به کمک ما بیایند و حقمان را از انگلیسی‌ها بگیریم! در حالی که معلوم بود که این‌ها دوتایی با هم می‏سازند، تا پدر ما را در بیاورند...». 
 مصدق تیپ انقلابی و مبارز نداشت
راوی فقید اگر چه در دوره نهضت ملی در زمره حامیان دکتر مصدق قرار داشت، اما در توصیف شخصیت وی، اغراق نمی‌کرد و از او تصویری منصفانه ارائه می‌داد. او بر این باور بود که مصدق آرمان دینی نداشت و همین منشأ پاره‌ای از اختلافات بعدی شد:
«ایده سیاسی او، البته مذهبی نبود. در خانه‏اش روضه بود، اما اینکه تفکر اجتماعی و سیاسی او اسلام باشد، نبود. اصلاً نمی‏شناخت. او در سوئیس تحصیل کرده بود و دموکرات بود. تیپ انقلابی و مبارز نداشت. اصلاً در آن دوران، فرهنگ مذهبی خیلی قوی هم وجود نداشت. سال ۳۵ که ما انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران بودیم، بین ۱۵ هزار نفر دانشجو، فقط ما ۷۵ نفر عضو داشتیم. توده‏ای‌ها فعالان دانشگاه بودند از ما خیلی بیشتر عضو داشتند و تظاهرات دانشجویی می‏کردند. حزب توده خیلی نفوذ در دانشگاه، در ارتش و در مطبوعات داشت. آن‌ها روزنامه‌های زیادی داشتند که اگر یکی تعطیل می‏شد، چند تا با نام‏های دیگر جایش سبز می‏شد. فضای تبلیغاتی در دست آن‌ها بود و ما مذهبی‏ها، دست پایین را در تبلیغات داشتیم. خبر رسیده بود که بختیار از کرمانشاه، قشون آورده به قزوین و می‏خواستند با حمله نظامی تهران را بگیرند. امکان این هم بود که توده‏ای‌ها مسلط شوند، چون خطر افسران توده‏ای ارتش، جدی بود؛ لذا در ۲۸ مرداد، مصدّق مقاومت نکرد و حتی بیانیه‏ای هم نداد و تسلیم شد. بین ۲۵ تا ۲۸ مرداد، توده‏ای‌ها در خیابان فردوسی راه می‏افتادند و شعار جمهوری دموکراتیک سر می‏دادند و مردم را می‏شوراندند. مردم از ترس اینکه توده‏ای‌ها حاکم بشوند، در برابر کودتا سکوت کردند و اصلاً متحیّر بودند که چه باید بکنند! رهبران هم که اختلافی شده بودند. مصدق و کاشانی هم به حاشیه رفتند. واقعیت این است که مردم بعد از ۲۸ مرداد متحیّر بودند و اصلاً نمی‏دانستند باید چه کنند...». 
 الآن با انگلیسی‌ها جنگ داریم و هیچ کار دیگری هم نمی‏کنیم!
تأکید بر اتفاق نظر آیت‌الله سیدابوالقاسم کاشانی و دکتر محمد مصدق، در اولویت مبارزه با انگلستان در دوره نهضت ملی از دیدگاه‌های دکتر شیبانی به شمار می‌رفت. چه اینکه از دیدگاه وی، در آن مقطع هم فرهنگ مذهبی قوی وجود نداشت و هم استعمار انگلیس مانع از این امر می‌شد: 
«پس از انحلال مجلس توسط مصدق، کاشانی مکدر و بعد هم منزوی شد. مرحوم کاشانی آدم آزاده و حری بود. مال و منالی هم نداشت. مرحوم نواب هم آدم فداکار و محکمی بود، منتهی توقع بالایی از مصدق داشت که مصدق باید حکومت اسلامی پیاده کند و چرا انقلابی عمل نمی‏کند. البته مصدق هم چنین قولی نمی‏توانست بدهد، چون اصلاً در این عوالم نبود. به علاوه آن موقع محیط هم آماده نبود. ولی نوّاب، خیلی جدی و قاطع دنبال حکومت اسلامی و انقلابی بود و از مصدق هم این انتظار را داشت که این فرصت را از دست ندهد. در حالی که حتی مرحوم کاشانی هم، شعار حکومت اسلامی را آن موقع در دسترس نمی‏دید و این شعار را نمی‏داد. یکی از فامیل‌های ما تعریف می‏کرد که با عده‏ای از خانم‌ها، خدمت مرحوم کاشانی رفتیم که: آقا چرا حکومت اسلامی پیاده نمی‏کنید؟ کاشانی گفته بود: ما الآن با انگلیسی‌ها جنگ داریم و هیچ کار دیگری هم نمی‏کنیم! یعنی حتی مرحوم کاشانی هم اعتقادش این بود که الآن نمی‏شود. واقعیت این است که در آن شرایط، علمای اسلامی مبرزی را هم ما نمی‏شناختیم که این کار را بتوانند بکنند. شما می‏بینید که پیاده کردن حکومت اسلامی، الآن با این همه پشتوانه، هنوز برای ما مشکل است و به طور ایده‏آل نمی‏توانیم اسلام را پیاده کنیم، آن موقع این مقدار‌ها هم اصلاً شدنی نبود...». 
 در جذبه و بیان نافذ شهید نواب صفوی
همانگونه که اشارت رفت، حضور دکتر شیبانی در میان نیرو‌های ملی، موجب نمی‌گشت تا در تحلیل خویش، نقش جریان مذهبی آن دوران را نبیند و آن را مورد تجلیل قرار ندهد. چه اینکه خود از اعتقادات مذهبی و نیز انصاف تاریخی برخوردار بود. خصال اندیشگی و نظری شهید سید مجتبی نواب صفوی رهبر فدائیان اسلام، اینگونه در تحلیل وی بازتاب یافته است:
«عرض کردم که حتی خود مرحوم کاشانی هم معتقد بود که الآن نمی‏شود حکومت اسلامی را پیاده کرد، ولی نواب می‏گفت که: باید شروع کنیم. او ناراحت بود که چرا مثلاً هنوز حتّی مشروب‏فروشی‏ها هم دایر است و بالاخره وقتی مأیوس شد، خودش در یکی دو مورد اقدام کرد و مثلاً به خاطر برچیدن یک مرکز فساد در بابل یا آمل، مدّتی هم به زندان افتاد که البته هر روز، ۱۰۰ یا ۲۰۰ نفر از مردم به دیدن ایشان می‏رفتند. مصدّق شخصاً، در بازداشت ایشان نقشی نداشت. دادگستری مازندران به تهران نیابت قضایی داد و شهید نواب را در زندان قصر زندانی کردند. شهید نواب، البته خدمات زیادی کرد و این بحث خشونت و این چیز‌ها که حالا گاهی عده‌ای می‏گویند، توجهی به شرایط آن روز و دیکتاتوری شاه و نفوذ بیگانگان در ایران ندارند، یا عمداً تحریف می‏کنند و غرض دارند. اگر آن موقع کشتن رزم‏آرا و اقدامات انقلابی نواب علیه شاه نبود، اصلاً دولت مصدّق بر سر کار نمی‏آمد و ملی کردن نفت هم اجرا نمی‏شد. نوّاب بسیار بیان نافذ و مؤثری هم داشت. جذبه فوق‏العاده‏ای داشت. در روحیه جوانان خیلی اثر می‏گذاشت. کسان دیگری هم بودند که خیلی درست نبودند، ولی نوّاب و واحدی‏ها و خلیل طهماسبی، انسان‌های بسیار پاک و دلسوز بودند و نواب از سر دلسوزی واقعاً معتقد بود که می‏شد حکومت اسلامی را پیاده کرد. ولی خُب حکومت اسلامی، آدم می‏خواست. هنوز هم ما آدم به قدر کافی نداریم، یعنی آنقدر تئوریسین و دانشمند اسلامی که بتوانند مسائل اسلام را درست پیاده بکنند، نداریم؛ لذا کاشانی هم با نواب، در این مسئله موافق نبود. البته کاشانی با اختیارات زیاد و متمرکز مصدق و تضعیف مجلس از ناحیه او هم موافق نبود و می‏گفت: اگر مجلس نباشد و تضعیف شود، امکان کودتاست و مصدق با تضعیف مجلس، خودش را تضعیف می‏کند. این حرف کاشانی از یک جهت، درست بود و از یک جهت هم مشکل آنجا بود که دولت از این مجلس سودی نمی‏برد...». 
 آیت‌الله بروجردی در نهضت ملی، محتاط بود
در اسناد و وقایع نگاری‌های نهضت ملی ایران از آیت‌الله‌العظمی سیدحسین طباطبایی بروجردی مرجع اعلای وقت، کمتر نشانی می‌بینیم. آن بزرگ در مقطع نهضت، تقویت حوزه علمیه قم را برای خویش وظیفه می‌شمرد و درصدد بود تا آن را به اوج شکوفایی برساند. دکتر شیبانی در این فقره معتقد است:
«مرحوم آقای بروجردی خیلی محتاطانه با مسائل مواجه می‏شد و نسبت به آینده، نامطمئن بود. من در خاطرات آقای فلسفی خواندم که آقای بروجردی از برخی مسائل ناراحت بود و ظاهراً آقای فلسفی از مصدق می‏خواهد که راجع به بهایی‏ها و بعضی جریان‌های انحرافی دیگر تصمیم بگیرد، ولی مصدق تحویل نمی‏گیرد. کوشش اصلی مرحوم بروجردی این بود که حوزه قم را تقویت بکند، تا برای خود مرکزی شود؛ لذا خیلی دخالت در مسائل جزئی سیاسی نکرد. در خاطرات اردشیر زاهدی هم در روزنامه اتحاد ملی آن موقع خواندم که نوشته بود یک عده ارتشی با لباس شخصی در جایی که مرحوم بروجردی مشغول استراحت بوده، بار‌ها تظاهراتی به اسم توده‏ای‏ها کرده بودند که ایشان تصور کند مصدق به توده‏ای‌ها رونق داده و این‌ها در همه جا نفوذ کرده‏اند. از این کار‌ها می‏کردند، تا مرحوم بروجردی بدبین شود. روحانیونی مثل مرحوم طالقانی و مرحوم سیدرضا زنجانی و گروه‌های مذهبی، حامی مصدّق بودند. اما آقای بروجردی صریحاً حمایت نکرد و از آن طرف به شاه هم اعتنایی نمی‏کرد؛ لذا شاه آن بازی‏ها را درآورد و رفت به قم و آقای بروجردی به شاه، هیچ اعتنا نکرد. بعد هم شاه می‏خواست، یک میلیون تومان به آقای بروجردی به عنوان کمک برای ساختمان مسجد اعظم بدهد که ایشان گفتند: ما احتیاجی نداریم و نگرفت...». 
 بسیاری از ملی گرا‌ها پس از ۲۸ مرداد از مبارزه می‌ترسیدند
راوی فقید در زمره مبارزان جوان و پرشوری است که در شرایط اختناق پس از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، سعی داشت تا چراغ مبارزه را روشن نگاه دارد. با این همه او در بازگویی خاطرات آن دوران، اذعان دارد که بسیاری از به اصطلاح ملیون از ورود به این عرصه واهمه داشتند و با فعالان جوان همراهی نمی‌کردند:
«ما در نهضت مقاومت ملی، به مبارزه ادامه دادیم. من به عنوان دانشجوی نهضت مقاومت، فعالیت می‏کردم و اعلامیه و جزوه می‏دادیم. نشریه راه مصدق را می‏دادیم و جزوه‏ای هم علیه کنسرسیوم، استادان دانشگاه و مرحوم فیروزآبادی امضاء کرده بودند که هم آن‌ها بعداً شرکت یاد (مخفف یازده استاد اخراجی دانشگاه) را تشکیل دادند. ما بررسی کردیم که چه اشتباهاتی قبل از کودتا شده بود. در نهضت مقاومت، ابتدا گروه‌های مختلف مذهبی و غیرمذهبی بودند که کم‌کم غیر مذهبی‏های چپ و دمکرات و لیبرال‏تر‌ها کنار کشیدند و فقط در مبارزات، ما مذهبیون باقی ماندیم. نهضت مقاومت البته خیلی در میان مردم، مؤثر نبود و پایگاه اجتماعی مهم و مؤثری نداشت، ولی گاه گاهی اعلامیه و شب‏نامه‏ای می‏داد که این‌ها با دستگاه پلی‏کپی و با پول خودمان، در خانه خود من تکثیر می‏شد. عرض کردم که در نهضت مقاومت، ابتدا نیرو‌های چپ و مذهبی و ملی، همه آمدند. البته چپ، منظورم توده‏ای‏ها نیست، بلکه سوسیالیست‏ها از قبیل خنجی، خلیل ملکی و نیروی سوم بودند، ولی به تدریج چپ‏ها، لائیک‏ها، ناسیونالیست‌ها و لیبرال‌های غیرمذهبی، همه کنار کشیدند و فقط مذهبی‏ها ماندند. البته مردم هم گوش به فرمان ما نبودند و نهضت مقاومت، فقط یک عده خریدار خاص داشت و یکی دوبار، اعتصاباتی اعلام می‏کرد. مثلاً بازار آن موقع فعال بود و گروه بازار، خیلی کار می‏کرد. شاه هم برای اینکه بازار را تضعیف بکند، مقداری پاساژ جدید درست کرد و خواست بافت سنتی بازار را بشکند. آن‌ها که اعتصاب می‏کردند، در مغازه‌شان را گِل می‏گرفتند و صاحبانشان را زندانی می‏کردند. مثلاً مرحوم شمشیری صاحب چلوکبابی بازار را گرفتند و تبعیدش کردند به خارک. خلاصه بازار فعّال بود و گاهی تظاهرات می‏کرد. کندی که در امریکا روی کار آمد، می‏ترسید حرکت زیرزمینی در ایران ایجاد بشود. گفتند: یک فضای باز و انتخابات نسبتاً آزادی بدهیم. بنده و چند نفر از دوستان از فرصت استفاده کردیم و سراغ اعضای جبهه ملی و نهضت مقاومت رفتیم که بیایید دوباره مبارزه را فعال کنیم و از رخوت، یأس و رکود، خارج شوید. ما مذهبی‏ها و جوانترها، رفتیم آقایان جبهه ملی را فعّال بکنیم. ۱۰ تا ۱۲ نفر شدیم، سراغ اللهیار صالح و دکتر ملکی وزیر بهداری مصدق و بختیار و همه رفتیم و تشویق کردیم که بیایند ولی خب این‌ها خیلی لیبرال بودند! جلسه‏ای در منزل ما ترتیب دادیم. سه روز سخنرانی بود. سه روز هم در خانه لباسی در پاچنار بود؛ و در همین اقدام بود که در سال ۳۹ تظاهراتی راه انداختیم، یعنی روز آخر این جلسه من اعلام کردم که تظاهراتی پیش از انتخابات راه بیاندازیم و، چون شاه و امریکا، قول آزادی انتخابات را داده‏اند، جلوی تظاهرات را نمی‏گیرند. در نهضت مقاومت، این تصمیم را گرفتیم و من از پشت بلندگو گفتم: سه‏شنبه هفته آینده، در میدان جلالیه تظاهرات داریم. جبهه ملی‏ها خیلی عصبانی شدند و داد و فریاد ملیون بلند شد که آقا این تندروی‏ها یعنی چه؟! گفتیم که ما دعوت کردیم. ملی‏گرا‌ها خیلی می‏ترسیدند. تبلیغ می‏کردند که هیچ کس نباید برود. در آن تظاهرات، خودم رفتم بالای یک وانت و صحبت کردم و اعلامیه تحریم انتخاباتی جبهه ملی را خواندم. می‏خواستیم تکانی بدهیم که مردم ترسشان بریزد و دوباره به میدان بیایند...». 
 بازرگان تصور نمی‌کرد که بتوان سلطنت را حذف کرد
و سرانجام زنده یاد دکتر عباس شیبانی، در عداد مؤسسان نهضت آزادی است. هم از این روی گفته‌های وی در باب بستر‌های شکل‌گیری نهضت و افکار مؤسسان آن، بس مهم و در خور خوانش می‌نماید:
«ما نهضت مقاومتی‏هایی بودیم که در صحنه مانده بودیم و مجموعاً این پیشنهاد را دادیم که یک تشکیلات مذهبی‏تری درست شود. البته مهندس بازرگان چهره شاخص‏تر ما بود و عنصر نظریه‏پرداز گروه سیاسی ما هم، رحیم عطایی بود. سمیعی و رحیم عطایی و خود بنده، گروه سیاسی نهضت آزادی را اداره می‏کردیم. البته رحیم عطایی معتقد بود که دایی‏اش (بازرگان)، در مسائل سیاسی چیزی سرش نمی‏شود! مهندس بازرگان، یک آدم دموکرات منش بود و روحیّه انقلابی آنچنانی نداشت. ما هم نمی‏خواستیم از جبهه ملّی جدا بشویم، می‏خواستیم یک گروه ملّی مذهبی درست بکنیم و در داخل جبهه ملی، صاحب کرسی و نظر بشویم، یعنی یک فراکسیون مذهبی در جبهه ملی باشیم. البته قبل از ما، حزب ایران هم ظاهراً مذهبی بود. اللهیار صالح نماز می‏خواند، ولی ما وجهه مذهبی‏تری می‏خواستیم تا بتوانیم مردم را بسیج کنیم، ولی نتوانستیم موفق شویم. در واقع تشکیل نهضت آزادی توسط ما، نوعی انشعاب و اعتراض به جبهه ملی نبود، بلکه می‏خواستیم داخل جبهه فعالیت کنیم. منتهی جبهه ملی نپذیرفت و عملاً مقابل با جبهه ملی شدیم، با آنکه قبلاً خود جبهه ملی‏ها پیشنهادشان این بود که شما مذهبی‏ها بروید یک گروهی تشکیل بدهید و علناً بگویید که چه کسانی هستید، تا ما بدانیم با چه فکری روبه‌رو هستیم. انتقاد ما به جبهه، این بود که جبهه ملی را کندرو می‏دانستیم که بیشتر معتقد به روش پارلمانی و لیبرالی بودند. بازرگان اعتقاد به دموکراسی غربی و پارلمان و اصلاحات در داخل رژیم پادشاهی و موافقت شخص شاه داشت، چون فکر نمی‏کرد که سلطنت را هم می‏شود حذف کرد. اصولاً بازرگان اختلاف مهمی با جبهه ملی در روش مبارزه نداشت، منتهی مذهبی‏تر بود و جبهه ملی به مذهب اعتنای نداشت. خلاصه ما به این دلائل، نهضت آزادی را در سال ۴۰ در خانه پسر مرحوم فیروزآبادی تشکیل دادیم و مرحوم آسیدرضا زنجانی تأییدیه داد و مرحوم طالقانی هم آنجا از یک تجمّع سیاسیِ دینی، برای مبارزه حمایت کرد. البته برای اینکه لو نرود، فقط اسم ۵ ـ ۶ نفر را در مرامنامه نهضت آزادی، به عنوان مؤسسّان گروه ذکر کردیم. ولی واقعیت این بود که ما همان ۲۴ ـ ۲۵ نفر اعضای نهضت مقاومت بودیم که نهضت آزادی را تشکیل دادیم. اعلامیه‌های نهضت را من خودم چاپ می‏کردم و دستگاه پلی‏کپی در خانه ما بود، همانجا اعلامیه‌ها را تکثیر می‏کردیم. قبل از آن هم بیانیه‌های نهضت مقاومت، در خانه ما تکثیر می‏شد و به طور کلی انتشارات نهضت مقاومت و نهضت آزادی، کار بنده بود و معمولاً ما تکثیر می‏کردیم. جبهه ملّی نسبت به رحیم عطایی و عباس سمیعی و دوستان این‌ها هم که مثلاً گرایشات چپ در نهضت داشتند، حسّاس بودند. البته سوسیالیست‌های ضد شوروی مثل خنجی و حجازی هم، در جبهه ملی بودند. آن موقع انگلیس تا حدودی پشمش ریخته بود و امریکا استعمارگر شاخص شده بود. اول بهمن ۴۱، دوباره تظاهراتی را برنامه‏ریزی کردیم. ولی شبِ قبلش به دانشگاه ریختند و من را گرفتند، تا تظاهرات را سازماندهی نکنم. ما را به زندان بردند. از آن به بعد دیگر جبهه ملی، حرکت سیاسی نداشت و از صحنه بکلی کنار رفت و سازش کرد. بعد همه ما سران نهضت آزادی را محکوم کردند و بعد هم قضیه ۱۵ خرداد ۴۲ پیش آمد...».
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار