آغاز توهم
ماجرا از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ آغاز شد. سرکرده منافقین به درستی دریافته بود که پایان جنگ تحمیلی، برای او به منزله اتمام بسا فرصتهاست. هم از این روی با کلید زدن حملهای که دال مرکزی آن توهم فتح چند روزه تهران بود، تهاجم به کشورمان را آغاز کرد. کسانی که فیلم سخنرانی مسعود رجوی برای نیروهایش در آستانه شروع حمله را به نظاره نشستهاند، از او نوعی بیقراری بیمارگونه میبینند! صفاءالدین تبرائیان، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران در «خوابگردها» این جلسه توجیهی را اینگونه به توصیف نشسته است: «عصر آخرین روز از نخستین ماه تابستان، روز جمعه ۳۱ تیر ۱۳۶۷، به تمامی افراد مستقر در پایگاههای سازمان اطلاع داده شد، برای گوش دادن به سخنرانی مهم رجوی، ساعت ۸ شب در سالن اجتماعات قرارگاه مرکزی اشرف حضور یابند. همه جمع شدند تا سرانجام ساعت ۱۱:۳۰، آقا و خانم رجوی آمدند. تدقیق و تأمل در فرازهایی از سخنان رئیس فرقه، ما را بیش از پیش با توهمات و خیالپردازیهای صدر هیئت رئیسه این تشکل آشنا میسازد: طرح عملیات بزرگی را کشیدهایم که در نهایت منجر به فتح تهران و سقوط رژیم میشود... این عملیات باید در عرض دو یا سه روز انجام شود... رژیم فرصت بسیج نیرو پیدا نخواهد کرد، چون اصلاً به فکرش هم نمیرسد که ما بتوانیم در عرض این مدت به تهران برسیم و احتمالاً نمیتواند هیچ عکسالعمل مؤثری انجام بدهد... شما دیگر بچه نیستید که بروید یک شهر را بگیرید. اگر بخواهید وسیعتر از عملیاتهای قبلی عمل کنید، هیچ راهی غیر از فتح تهران ندارید... نزدیکترین نقطه مرزی برای رسیدن به تهران، کرمانشاه است. از آن به بعد بر اساس تقسیمات انجامشده، ۴۸ ساعته به تهران خواهیم رسید... حالا ایران خیلی ضعیف شده است و ما یک راست میرویم و تهران را میگیریم... پذیرش قطعنامه کار ما را تسریع کرد... اگر الان اقدام نکنیم، فرصت از دست خواهد رفت، زیرا بعد از اینکه بین ایران و عراق صلح شود، ما در اینجا قفل میشویم و دیگر نمیتوانیم کاری انجام بدهیم و از لحاظ سیاسی، تبدیل به فسیل میشویم... بایستی آخرین تلاش خودمان را هم بکنیم و یکبار دیگر کل سازمان را به صحنه بفرستیم و مطمئن هستیم که پیروزیم و از هم اکنون من این پیروزی را به شما و خلق قهرمان ایران تبریک میگویم!...».
چند و، چون یک پیروزی که رجوی پیشاپیش آن را تبریک گفته بود!
پیروزیای که رجوی در سالن اجتماعات، آن را پیشاپیش تبریک گفته بود، در صحنه عمل به نوعی طنز و کاریکاتور مبدل شد! آنان در گردنه حسنآباد و تنگه چهارزبر، به مفهوم واقعی کلمه زمینگیر شدند و با رسیدن نیروهای ایرانی، به شکلی عریان مرگ را به چشم خویش دیدند، مجال فراری که نبود و پایانی که لحظه به لحظه صدها نفر از آنان را به کام میگرفت! احمد اکرامی از اعضای پیشین سازمان منافقین، ماجرا را اینگونه روایت میکند:
«نیروهای جلودار پس از عبور از گردنه حسنآباد و ماهیدشت، زیر آتشبارهای سنگین و بمب هواپیماهای دشمن، شیرازه آرایش خود را از دست دادند. آن جنگ نابرابر، با همه محاسبات غلط نظامی، به ۷۲ساعت تا عصر پنجشنبه طول کشید. در آن چند روز بر اثر گرسنگی و نابسامانی، نیروهای ما از همگسیخته و رژیم بر همه مناطق نظامی مسلط [شد]و با استفاده از بنیه ضعیف پشتیبانی، نظامی، نیرویی، لجستیک، تدارکات، بهداری و به ویژه فرماندهی ما و با کمک گرفتن از نیروهای هوایی خود، توانست در همه مسیر ما را زمینگیر و قفل نماید. اولین شلیک موشکهای آرپیجی که از بالای تنگهچهارزبر، به تانکهای جلودار اصابت کرد، همه را از خواب رویایی بیدار کرد و بعد ادامه درگیریها و آمار کشته و زخمیهایی که، چون برگ روی زمین افتاده بودند، واقعیت انکارناپذیر ماهیت رجوی را برایشان برملا کرد. بسیاری از آنها که با فضای جنگ آشنایی نداشتند، به شدت میگریستند و خواهان بازگشت بودند، به خصوص وقتی اجساد دوستانشان را که تا چند روز پیش با آنها زندگی میکردند را میدیدند. انبوه اجساد سوخته و جزغالهشده که قابل شناسایی نبودند. یگانها یکی بعد از دیگری از تنگه عقبنشینی میکردند، ولی در بازگشت توسط مهدی ابریشمچی، دوباره به رغم میل باطنیشان برگشت داده میشوند. در اوج درگیریها، فرماندهان رجوی برای بالا بردن روحیه نفرات، به دروغ قلمداد میکردند که چند تیپ از تنگه عبور کرده و به نزدیکی کرمانشاه رسیدهاند. هرج و مرج عجیبی به وجود آمده بود. فرماندهان خشکشان زده و هیچ کنترلی روی نیروها نداشتند. آنها هم در حقیقت درگیر این مسئله بودند که چقدرسادهلوحانه به دام نقشههای رجوی افتادهاند. خودروها یک به یک در آستانه ورود به دهانه تنگه، مورد اصابت موشک و راکتها قرار میگرفتند و با تمامی نفرات به هوا میرفتند! در اطراف تنگه اجساد پراکنده بودند و بعضاً خودروها هنگام عقبنشینی، از روی جنازهها عبور میکردند. در نزدیکی تنگه در زیر پل، اجساد روی هم انباشته شده بود و مابقی نفرات بهتزده و سرگردان، به دنبال پیدا کردن سنگر و جانپناهی بودند. فروغ جاویدان رجوی، به یک تراژدی بزرگ تبدیل شده بود. دستور عقبنشینی از سوی فرماندهی کل، به سوی خاک عراق صادر شد! البته نه به صورت منظم، بلکه هر کس جانش را به دست گرفته و با هر وسیلهای که در دستش بود، خود را به خاک عراق میرساند. از خیل فرماندهان زن و مرد رجوی خبری نبود و فرماندهی کل هم بساطش را جمع و دست از پا درازتر به بغداد عقبنشینی کرده بود...».
کشتار اسرا به سبک داعش
رجوی در عملیات خود به جای فنون نظامی، همچنان از تکنیکهای روانی بهره میگرفت! به سربازان خود گفته بود که از راهبرد خشونت حداکثری استفاده کنند که به خودی خود موانع از سر راه آنها برداشته شود، هم از این روی آنان در راه، اسیر نمیگرفتند و تنها نیروهای طرف مقابل را میکشتند و مزارع کشاورزان را به آتش میکشیدند! نتیجتاً این راهبرد با تمام توقعی که از آن میرفت، با شکست مواجه شد! ابراهیم خدابنده از اعضای سابق منافقین، در این باره معتقد است:
«بعضیها فکر میکنند که این یک خودکشی بود یا صدام میخواست از دست اینها راحت بشود، در حالی که این یک عملیات حسابشده و برنامهریزی شده بود. حتی مهدی برائی معروف به احمد واقف، یک کلاس استراتژیک گذاشته بود، یک تاکتیک به نام بلیککلیک به آلمانی یعنی یک جنگ چشم به هم زدن که با این تاکتیک آلمان شش روزه فرانسه را گرفت. آلمان از یکسری تانکهای سبک استفاده کرد که با سرعت میروند و تا توپخانه عظیم فرانسه بخواهد به خودش بجنبد، تانکهای آلمانی پشت توپخانه فرانسه بودند. از آنجا هم راه انداختند به پاریس رفتند. برائی هم در آن جلسات توضیح میداد که این تاکتیک باید استفاده شود. یکی دیگر از نکات این تاکتیک این است که نیروها سریع به میان مردم میروند. در این تاکتیک نیروهای طرف مقابل، دیگر نمیتوانند دشمن را بمباران کنند، چراکه مردم خودشان هم کشته میشوند. در عکسهای منافقین در فروغ جاویدان هم به وضوح مشخص است که اینها حتی از جادهای حرکت میکردند که ماشینهای مردم بود که مثلاً بگویند مردم هم به ما پیوستهاند! خب مردم هم که چارهای نداشتند، از کجا باید میرفتند؟ بعد هم مثل داعش، ایجاد رعب و وحشت میکردند. سازمان به نیروها اعلام کرده بود که اسیر نمیگیریم، به همین دلیل تمام اسیرها را تیرباران میکردند و میکشتند! حتی مجروحان را از بیمارستان اسلامآباد بیرون آورده بودند و تیرباران کرده بودند! مزرعهها را هم آتش میزدند و حیوانات را میکشتند تا جوی ایجاد کنند که همه بترسند. در این شرایط دیگر توپ و تانک و اینها کارایی ندارد. حالا اینها قرار بود، مرحله به مرحله بیایند و مرحله بعد کرمانشاه بود و مردم را بگیرند و زیر سلطه بیاورند و همینطور تا تهران پیش بروند؛ همین طرحی که داعش داشت و تا ۲۰ کیلومتری فرودگاه بغداد هم آمد. منافقین در دهنه چهارزبر گیر کردند، در حالی که ایران نیروی زیادی هم آنجا نداشت، ولی، چون روی بلندی هلیبرن شدند، مسلط به منطقه بودند تا جایی که مثلاً در دشت حسنآباد، بسیاری از فرماندههای سازمان را با تکتیرانداز زدند، یعنی توپ و تانک و بمبافکن فایده نداشت. جمعیتی روی جاده بود که منافقین از مردم عادی تشخیص داده نمیشدند، اما تکتیرانداز تشخیص میداد که یکی از آنها از فرماندهان منافقین است یا ماشینهای آنها را میزدند که باعث شد سازمان دستور عقبنشینی بدهد. منافقین برگشتند تا در بلندیهای سیاخور تجدید قوا کنند که دوباره در آنجا هم به کمین خوردند، چون صیادشیرازی در بلندیهای آنجا هم، نیروهلیبرن کرده بود...».
به ما گفتهاند: مردم به استقبال شما میآیند!
در باب توهمات سران گروه موسوم به مجاهدین خلق، در عملیاتی که آن را فروغ جاویدان نام داده بودند، فراوان سخن رفته است. یکی از آنها، خاطرهای است که سردار شهید حاج حسین همدانی بازگفته است:
«در عملیات مرصاد اولین گروه اعزامی از همدان، تعدادی از طلبههای حوزه همدان بودند که با لباس رزم، کلاه آهنی، یک قمقمه آب و بدون اسلحه آمده بودند و عجله داشتند که ما آنها را مسلح کنیم و جلو بفرستیم. هر کدام از آنها را به عنوان کمکتیربارچی و کمکی یک رزمنده قرار دادیم و گفتیم: بروید وقتی که یک نفر از منافقین کشته شد، اسلحهاش را بردارید. بعد از عملیات آمدند و گفتند: شما به ما اسلحه ندادید، در عین حال ما از هر کدام یک اسلحه نو، یک قطبنما و یک کولهپشتی- که پر از مواد غذایی بود- به غنیمت گرفتیم! مورد دیگر اینکه در داخل کولهپشتی زنان و مردان منافقین، شناسنامههایشان بود، وقتی که از اسیران سؤال کردیم که برای جنگیدن شناسنامه به همراه آوردهاید؟ گفتند به ما گفته شده که سر راه شما نیروی زیادی نیست، مردم به استقبال شما میآیند و این آخرین سفر شماست که به وطن بازمیگردید، لذا ما نیز شناسنامه و همه وسایل خود را به همراه آوردهایم...».
همه مسئلهدار شده بودند!
رجوی نیروهای خویش را با انبانی از توهم و شعارهای پوچ به میدان گسیل داشته بود، هم از این روی شکست تاریخی آنان در برابر نیروهای ایران، تمامی آنان را به افرادی سرخورده و مسئلهدار مبدل ساخت. ریزش و فرار گسترده نیروهای سازمان پس از مرصاد، نقطه عطفی در تاریخ فعالیتهای این تشکل قلمداد میشود. محمدعلی صدرشیرازی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران این رویداد را به ترتیب پی آمده تحلیل میکند:
«پاسخ کوبنده رزمندگان اسلام در عملیات مرصاد به عملیات موسوم به فروغ جاویدان را میتوان از برجستهترین نقاط تأثیرگذار بر سرنوشت سازمان مجاهدین خلق (منافقین) دانست. این عملیات چند روزه، آنچنان ارکان سازمان منافقین را به لرزه درآورد که موجب تغییر اساسی در مشی منافقین در ادامه حیاتشان گشت. این پیامدها در ابعاد گوناگون، سایه پایدار و سنگین خود را بر سر آنان گسترانید. هر چند بداهت شکست مفتضحانه فروغ جاویدان نیز نتوانست وقاحت بی بدیل مسعود و مریم رجوی را بشکند و آنان در نشستهای طنزگونه، ضعف ایمان اعضا به رجوی را علت شکست اعلام نمودند، اما گفتههای رجوی نیز توجه بسیاری را جلب ننمود و سیل پایدار ریزش اعضا- که از سالها قبل آغاز شده بود- امواجی متلاطمتر یافت. در این میان برخی فرماندهان نیز که تا آن روز وظیفه تحمیق زیردستان خود و تزریق اندیشههای رجوی به آنان را داشتند، خود مسئلهدار بودند. به گفته بتول سلطانی: من صحنه برگشت بچهها را یادم هست که به شدت افراد درب و داغان و درهم شکسته بودند، کسانی که بطلان تحلیلها را به چشم دیده بودند، همه مسئلهدار شده بودند که چقدر تحلیلها توخالی از آب درآمده است، به خصوص که در تحلیل ها، خیلی تأکید کرده بود که مردم به ما میپیوندند و افراد نظامی توان و روحیه ندارند که درست عکس این در صحنه ثابت شد. قرارگاه خیلی به هم ریخته بود. افراد حتی از فرمانده ها، مسئلهدار شده بودند... نشستهای رجوی نه تنها دردی را دوا نمیکرد، بلکه خود در تشدید بحرانهای روحی به وجود آمده نقشآفرینی کرد. پیشتر بر همگان مسلّم بود که شعارهای رجوی علیه جمهوری اسلامی ایران و ارکان آن در طول حیات سازمان پس از پیروزی انقلاب اسلامی، نه از سر صداقت و مردمدوستی که تنها ناشی از جاهطلبی بیمارگونه شخص اوست. اما قدرت تبلیغاتی قابل توجه سازمان در ایران و جهان، همچنان این شعارهای فریبنده را زنده نگه داشته بود، اما در جریان عملیات مرصاد، از آنجا که اتهام رفتارهای ضدملی و ضدآزادی به نظام جمهوری اسلامی محوریت این شعارها در پروپاگاندای سازمان بود، آشکار شدن ماهیت ضدمیهنی و ضدانسانی سازمان در جریان تهاجم به میهن خود، جنایات شگفتانگیز آنان در شهر اسلامآباد و نیز همپیالگی با سفاکی، چون صدام، نفسهای به شماره افتاده دستگاه تبلیغاتی سازمان مجاهدین خلق را متوقف ساخت...».
پیامدهای مرصاد، باید در زمان مناسب مورد ارزیابی قرار گیرد
عملیات مرصاد به رغم آنچه بدان اشارت رفت، پیامدهایی نیز داشت که اعدام برخی اعضای زندانی سازمان منافقین، در زمره آن قرار دارد. این بخش از ماجرا به عللی، تاکنون کمتر مورد روایت و تحلیل قرار گرفته است. حجتالاسلاموالمسلمین مصطفی پورمحمدی در تحلیلی، علل این مسئله را اینگونه تشریح کرده است:
«ما هر توضیحی و پاسخی بدهیم، آنها که قرار نیست بپذیرند و دیگر دشمنان ما هم همین طور، البته برای آگاهیبخشی به نسل جوان و دیگر اقشار ملت، این موضوعی است که باید توسط نهادهایی که عهدهدار این بخشها هستند، با ملاحظات میدانی توضیح دهند. زمانی که مشغول جنگ با دشمن هستید و میخواهید اطلاعرسانی کنید و به نقدها جواب دهید، با وقتی که دعوا فیصله یافته و گردوخاک خوابیده، خیلی فرق دارد. آن زمان که داستان فیصله یافته، راحتتر میتوان این کار را انجام داد و محققان بررسی میکنند و در فضایی آرام، اطلاعرسانی صورت میگیرد. اما امروز که هنوز درگیری ادامه دارد، اگر بخواهیم زیاد توضیح دهیم و جزئیات را بگوییم، آنها استفاده خود را میبرند و آن بخشی که به درد او میخورد را میگیرد و بقیه را دور میریزد و جوسازی و جنگ روانی، همچنان ادامه پیدا خواهد کرد. ما هنوز با منافقین در میدان عملیاتی هستیم و آنها با ما میجنگند. منافقین بیشترین کمک جاسوسی را به اسرائیلیها، امریکاییها و انگلیسیها و برخی کشورهای دیگر- که نمیخواهم- اسم ببرم، انجام میدهند. از این جهت درباره نیرویی که در حال عملیات علیه شماست و در فکر براندازی است، نمیتوان به سادگی صحبت کرد و توضیح داد. مثلاً کشور ما در روابط بینالمللی و ارتباط با دیگر کشورها یا برجام، تصمیمی گرفته و به نتیجهای میرسد، اما منافقین و سلطنتطلبها جزو گروههایی هستند که بیشترین تلاش و لابی را میکنند تا امکان تفاهم برقرار نشود چراکه فکر میکنند ممکن است منفعتی به ایران برسد یا خطری از ایران کم شود. در حال حاضر موضوع منافقین چنین وضعیتی دارد، دشمنان از اینها مأیوس نشده و باید مراقب بود، لذا توضیح ما باید برای زمانی باشد که اینها از پا درآمده باشند و دشمنان هم از اینها مأیوس باشند و غبار فتنه خوابیده باشد. منافقین آدمهای جنایتکاری هستند و کسی در این شک ندارد...».