کد خبر: 1113019
تاریخ انتشار: ۱۰ آبان ۱۴۰۱ - ۲۱:۰۰
شهید آیت‌الله سیدمحمدعلی قاضی طباطبایی در طریق مبارزه، خاطرات و مخاطرات
روز‌هایی که بر ما می‌گذرد، خاطره شهید محراب آیت‌الله سیدمحمدعلی قاضی طباطبایی را تداعی می‌کند. در مقال پی آمده به پاره‌ای از خاطرات منقول، در باب کارنامه مبارزاتی آن بزرگ اشارت رفته است. امید آنکه تاریخ‌پژوهان انقلاب اسلامی و عموم علاقه‌مندان را مفید و مقبول آید.
نیما احمدپور

روز‌هایی که بر ما می‌گذرد، خاطره شهید محراب آیت‌الله سیدمحمدعلی قاضی طباطبایی را تداعی می‌کند. در مقال پی آمده به پاره‌ای از خاطرات منقول، در باب کارنامه مبارزاتی آن بزرگ اشارت رفته است. امید آنکه تاریخ‌پژوهان انقلاب اسلامی و عموم علاقه‌مندان را مفید و مقبول آید.

اعلامیه‌ای با عنوان: «آذربایجان به پا می‌خیزد!»
شهید محراب آیت‌الله سیدمحمدعلی قاضی طباطبایی، از نخستین چهره‌های متنفذ و محلی بود که به نهضت اسلامی پیوست. یکی از مهم‌ترین فراز‌های این همگامی، برنامه‌ریزی برای اعتراضاتی بود که در فروردین ماه ۱۳۴۲ روی داد. سیدمحمد الهی خواهرزاده آن شهید نامور و از پیشگامان انقلاب اسلامی، در این باره به خاطر می‌آورد:
«در فروردین ۱۳۴۲، درست در روز عید نوروز، مرحوم آقاى قاضى یک اعلامیه کوچک به من نشان داد که چاپ شده است و باید پخش شود. عنوان آن این بود: آذربایجان به‌پا مى‌خیزد! مقدارى از اوضاع و احوال روز مطرح شده بود و اعلام پشتیبانى از حرکت‌هاى مراجع قم شده بود. فردایش وفات امام صادق (ع) بود که در دو مسجد مجلس روضه خوانى بود. یکى در مسجد مقبره و دیگری در مسجد جامع. آن روز صبح آقا سیدحسن فرزند آقاى قاضى، منزل ما آمد. (آن موقع منزل ما در خیابان دانشسرا نزدیک بازار بود.) با هم به مسجد مقبره رفتیم. در مسجد مقبره روضه خوانى بود. بدون حادثه و اتفاق برگزار شد. در همان شرایط که در مسجد بودیم، خبر آمد که مسجد جامع شلوغ شده است. با آقا سیدحسن آنجا رفتیم. نگذاشتند وارد شویم. در بازار قیز بسدى ماندیم، آنجا را کاملاً تخلیه کرده بودند. غیر از چند مأمور، کس دیگرى نبود. ما از دور ناظر بودیم که مأموران، یکى از طلاب را بدون عبا و عمامه گرفته بودند و از درِ مسجد بیرون آوردند. کسانى که آنجا بودند با دیدن آن صحنه، همه تحریک شدند و شروع کردند به سنگ انداختن به طرف مأموران. مأموران هم شروع به تیراندازى کردند. تیراندازى از جلوی مسجد جامع شروع شد. مردم با چوب و سنگ و آن‌ها با تیراندازى هوایى. آن‌ها پیشروى و مردم عقب‌نشینى کردند تا از بازار شیشه گرخانه به خیابان تربیت رسیدیم، آنجا به یک نفر تیر خورد. نظامیان مردم را تعقیب مى‌کردند تا آوردند سه راه تربیت که الان جلوى مسجد شعبان است. یک نفر هم آنجا تیر خورد. دو نفر در آن روز شهید شدند....»

برای عزاداری به باشگاه افسران نروید
زنده‌یاد حاج محمدحسن عبدیزدانی، از یاران نزدیک شهید آیت‌الله سیدمحمدعلی قاضی طباطبایی در دوران مبارزات بود. وی در باره نهی آن شهید از حضور عزاداران حسینی (ع) در باشگاه افسران، چنین روایت کرده است:
«در تبریز رسم بر این بود که دسته‌هاى عزادارى ابى‌عبدالله الحسین (ع)، براى نشان دادن علاقه‌شان به سلطنت، به محل‌هاى آماده شده توسط رژیم مى‌رفتند. از طرفى رژیم براى اینکه ثابت کند دوستدار امام حسین و مذهبى است، دسته‌هایى را دعوت مى‌کرد تا در روزهاى محرم به بازار بروند و از بازار روزى دو، سه دسته زود خارج شوند و به باشگاه افسران بروند که الان ستاد ارتش است. سالن‌هاى بزرگى داشت که گویا شب‌نشینى و عیش و نوش آنجا انجام مى‌شد. در ایام محرم جمع مى‌کردند و فرش پهن مى‌کردند تا آنجا عزادارى کنند. یک نوع اغفال مردم بود که ببینند رژیم مذهبى است، گویا از زمان قاجار رسم بود. مرحوم آیت‌الله قاضى ـ خودم در محضر ایشان بودم و در مسجد جمعیت هم موج مى‌زد ـ فرمود: عزاداران حضرت اباعبدالله الحسین (ع)، اى عاشقان حضرت امام حسین و خاندان عصمت، به امر استادناالامعظم آیت‌الله حاج آقا روح‌الله خمینى به باشگاه افسران نروید، جماعت را اغفال مى‌کنند. آنجایى که شب‌ها قطرات ناپاک آن شب‌نشینی‌ها مى‌ریزد، حیف است قطرات پاک چشمتان به آن زمین بریزد. اشک چشم احترام دارد و مایه شفاعت است، مایه تقرب است، شما را اغفال مى‌کنند....»

نخواستم به گاه دستگیری من، زد و خورد بشود
شهید آیت‌الله سیدمحمدعلی قاضی طباطبایی پس از ایفای نقش مؤثر در وقایع سه ماهه نخست سال ۴۲، توسط ساواک دستگیر شد. وی بعد‌ها شمه‌ای از خاطرات خویش در این باره را به ترتیب پی آمده به قلم آورد:
«مرتضى واقف از مأموران سازمان امنیت که با جمع زیادى (قریب ۶۰ نفر) از مأموران سازمان براى حرکت دادن من به تبریز آمده بودند، مرا موقع شب که تنها از مسجد مى‌آمدم و بعد از اینکه از مسجد خارج شدم، بردند. در مسجد شعبان اطلاع دادند که سید احمد خسروشاهى را به سازمان بردند. هنگام بیرون آمدن از مسجد اطلاع دادند سر کوچه ماشین و جمع زیادى از مأموران ایستاده‌اند. من دیدم اگر پیاده بیایم، مردم هم فهمیده و با من خواهند آمد. آن وقت امکان دارد هنگام سوار کردن من، اسباب زد و خوردى شود. نور چشمان، آقا سیدمحمدحسن و آقا سیدمحمدرضا نیز همراهم بودند. هوا بسیار سرد بود و کم‌کم برف ریزش داشت. به نور چشمى گفتم تاکسى نگه دارید تا با تاکسى برویم و نظرم عمده بر این بود که مردم نرسند و زودتر به کوچه منزل خودمان برسیم. هر چه خواهد شد بشود، ولى از مردم کسى دچار زد و خورد در آن موقع گرفتارى من نباشد... نور چشمان با من سوار شدند و کسى همراه نگذاشتیم و تند آمدیم. سر کوچه منزل خودمان که رسیدیم و تاکسى ایستاد، من خواستم پیاده شوم. مأمور سازمان از کماندو‌ها بود ـ که بعداً شناختم همان مرتضى واقف است که آیت‌الله آقاى خمینى را هم از قم او آورده بود ـ نگذاشت من پیاده شوم... ما را حرکت دادند... یکسره آمدیم به سازمان سلب امنیت از مسلمانان. وارد اتاق شدیم. هر دو عزیزانم با من بودند و چند دقیقه کسى در اتاق نبود و بعداً واقف نامبرده وارد شد... پس از لحظاتى مهرداد - که رئیس سازمان بود- وارد شد و قدرى نشست. گفتم بگذارید این دو فرزند من همراه من باشند. گفت نمى‌شود. گفتم یکى را بگذارید. گفت امکان ندارد. در این موقع به مأموران که در اتاق ایستاده بودند، اشاره کرد که آقا سیدمحمدحسن و آقا سیدمحمدرضا بیرون بروند و آن‌ها را بردند و خودش آمد و رو به روى من نشست. خداوند عالم است در آن موقع جدایى و مفارقت از عزیزانم، در چه حالى بودم و عزیزانم در چه حال بودند، رنگ از صورتشان پرید. از اتاق خارج شدند. من سخت عصبانى شدم، گفتم پاشو پدر سوخته از جلو چشمم! مهرداد تاب مقاومت نیاورد. دید نزدیک است صندلى را به کله‌اش بزنم. از اتاق بیرون رفت و من قدرى در اتاق قدم زدم، در حالى که بیشتر نگران عزیزانم بودم. وقت ظهر جلوى قهوه‌خانه نگه داشتند و [اتاقى را]که از قهوه‌خانه وارد آنجا مى‌شد، تعیین کردند. من وارد شدم. بعد آقاى سیداحمد خسروشاهى هم وارد شد و ناهار خوردیم و حرکت دادند. شب تا صبح راه آمده بودیم. طرف‌هاى غروب، ما را وارد تهران پر جنجال کردند و از آنجا به قزل قلعه بردند و شب را با هم سحر کردیم. شب من یادم افتاد که شاید دژخیمان ژاندارمرى و جلادان سازمان [ممکن است]کاغذهایى را که همراه داشتم و در جیب بغلى من بود [بخواهند]نگاه کنند. آن وقت من [نمى‌توانستم]ندهم و اگر [نمى‌دادم]ممکن بود با زور بگیرند و در جیب بغلى مصرى (لباده) خودم، نامه‌هایى از آیات عظام مثل آقاى حکیم، میلانى، خویى و دیگران داشتم و ابداً صلاح نبود آن‌ها را کسى [ببیند]، لذا همه آن‌ها را بیرون آورده و با سرعت نگاه کردم و اغلب را پاره کردو و یکدفعه [داخل]بخاری‌ای که از زغال سنگ روشن مى‌شد گذاشتم و تماماً سوختند....»

۱۹ روز در منزل آیت‌الله قاضی مخفی بودیم
شهید آیت‌الله قاضی طباطبایی در تمامی ادوار مبارزه، پشتیبان و پناه جوانان انقلابی به شمار می‌رفت و گروه‌های بسیاری از ایشان را پذیرا می‌شد. علیرضا بکایی از سفر خویش و دوستان همفکر به تبریز و اختفا در منزل شهید قاضی، روایتی به ترتیب پی آمده دارد:
«سفر ما به تبریز مصادف با ماه رجب، یعنی روز بیست و پنجم رجب سالروز شهادت موسی بن جعفر (ع) بود. به همین مناسبت ما از مقابل منزل آقای قاضی، یک راهپیمایی راه انداختیم. شهید قاضی طباطبایی به‌عنوان یکی از استوانه‌های آذربایجان، در جریان انقلاب به‌حساب می‌آمدند. ایشان به معنای واقعی مقلد امام بودند. ساواک به دلیل ابهت و محبوبیت آقای قاضی، از ایشان حساب می‌برد. ما هم دیدیم امن‌ترین جا منزل ایشان است. ۱۹ روز در منزل ایشان مخفی بودیم. دسته عزاداری موسی بن جعفر (ع) با نوحه‌های خاص به راه افتاد، در مقابل کنسولگری امریکا درگیری شد و پنج نفر از عزاداران به شهادت رسیدند. پیراهن خونی شهدا را به ما دادند، ما هم از روی وانت به مردم نشان دادیم. خون مردم پس از دیدن این صحنه به جوش آمد. آقای قاضی وقتی شرایط را دید، برای حفظ جان مردم اوضاع را مدیریت کرد. به این ترتیب راهپیمایی خاتمه یافت. فردای آن روز سرلشکر بیدآبادی فرماندار نظامی تبریز، مقابل خانه آیت‌الله قاضی طباطبایی آمد و با بلندگوی دستی خطاب به آقای قاضی اعلام کرد که این افراد (یعنی ما) را از خانه‌تان بیرون کنید! ما وقتی دیدیم اوضاع این‌طور شده، از درِ پشتی منزل شهید قاضی فرار کردیم و به زنجان رفتیم. در زنجان هم یکسری اتفاقات افتاد که نهایتاً به تهران برگشتیم. وقتی به منزل آمدم، دیدم که یک نفر از همسایگان ما به نام مجتبی کاظمی را رژیم پهلوی به شهادت رسانده است....»

در یوم‌الله ۲۹ بهمن ۱۳۵۶
در باب قیام تاریخی ۲۹ بهمن ۱۳۵۶ و نقش شهید آیت‌الله قاضی در آن، تاکنون روایات و تحلیل‌های فراوانی بیان شده است. زنده‌یاد آیت‌الله محسن مجتهد شبستری، ماجرا را اینگونه دیده است:
«در ۲۹ بهمن ۱۳۵۶، رهبری انقلاب در آذربایجان به عهده آیت الله قاضی طباطبایی بود. ایشان نماینده امام (ره) در تبریز بود. علمای دیگری هم بودند که راه امام را به‌طور جدی و با صراحت نمی‌پوییدند ولی در واقعه ۲۹ بهمن فعال بودند و همکاری می‌کردند. برای برگزاری چهلم شهدای قم، اعلامیه‌ای مشترک منتشر شد که آیت‌الله قاضی، آیت‌الله حاج میرزا حسن انگجی، آیت‌الله شیخ عبدالحسین غروی و چند نفر دیگر از علما آن را امضا کردند. در این اعلامیه مردم را برای اربعین شهدای قم به مسجد حاج میرزا یوسف آقا مجتهد یا همان مسجد قزلّی که اول بازار تبریز قرار دارد، در صبح روز ۲۹ بهمن فراخوانده بودند. روز ۲۹ بهمن به دستور شهربانی تبریز، درِ مسجد را بسته بودند تا مراسم برگزار نشود. مردم در مراجعه به مسجد، با درِ بسته مواجه شدند. سرهنگ حق‌شناس رئیس شهربانی نیز شخصاً آنجا حضور یافته بود و بر امور نظارت می‌کرد. در این میان جوانی به نام محمد تجلی نزد سرهنگ حق‌شناس می‌رود و به او می‌گوید چرا درِ مسجد را بسته‌اید؟ سرهنگ حق‌شناس جسارت می‌کند و می‌گوید: درِ طویله باید بسته باشد! با شنیدن این پاسخ، آن جوان بدون اسلحه به سرهنگ حق‌شناس حمله کرد و می‌خواست با وی گلاویز شود که سرهنگ بی‌درنگ کلت خود را می‌کشد و او را شهید می‌کند. مردم جنازه محمد تجلی را روی دستانشان برمی‌دارند و به خیابان می‌روند و از همین‌جا تظاهرات گسترده‌ای برپا و هر دم به جمعیت تظاهرکنندگان افزوده می‌شود. بر اثر گسترش جمعیت، راه‌ها مسدود می‌شود و مردم به مشروب فروشی‌ها و سینما‌ها حمله می‌کنند و دفتر حزب رستاخیز و مشروب‌فروشی‌ها را آتش می‌زنند و در درگیری با جلادان شاه، ۱۳ نفر دیگر شهید می‌شوند و شهر به حالت تعطیل درمی‌آید! با رسیدن خبر قیام مردم تبریز به تهران، بی‌درنگ رئیس شهربانی و استاندار آذربایجان عوض می‌شوند....»
مجاهده تا واپسین لحظات
نخستین شهید محراب تا واپسین لحظات حیات، به ویژه در شرایط شکننده آذربایجان در دوران پس از پیروزی انقلاب اسلامی، حضوری تعیین کننده داشت و خنثی‌کننده فتنه‌ها به شمار می‌رفت. حجت‌الاسلام والمسلمین عبدالحمید باقری بنابی از وعاظ انقلابی این شهر در خاطرات خویش این نقش را به شرح ذیل تبیین کرده است:
«نخستین و قوی‌ترین شخصیت انقلابی در تبریز که محور همه حرکات ضد طاغوتی به شمار می‌رفت، شهید بزرگوار آیت‌الله قاضی طباطبایی بود. از ایشان که بگذریم، روحانیون و علمای بزرگ دیگری هم به میزان تأثیر و توان خویش فعال بودند. اشخاص دانشگاهی، بازاری و فرهنگی تبریز هم در پیشبرد انقلاب اسلامی و بسیج مردم نقش قابل توجهی داشتند که نباید مورد غفلت قرار بگیرد. از اساتید دانشگاه تبریز، کسانی مثل: سلیمی خلیق، دکتر اصغر نیشابوری، دکتر گلابی و... بسیار فعال و مؤثر بودند و با شهید قاضی، شهید مدنی و مدرسه علمیه ولی‌عصر (ع) در خیابان ششگلان هم ارتباط داشتند. بعد از پیروزی نیز این شخصیت‌های دانشگاهی و شاگردان و دانشجویان آن‌ها در صحنه انقلاب و خط امام بودند و از آن پشتیبانی می‌کردند. شهید قاضی و شهید مدنی و دیگر روحانیون انقلابی، به دانشگاه اهمیت بیشتری می‌دادند. بنده در جریان انقلاب و بعد از پیروزی، بار‌ها در دانشگاه تبریز سخنرانی داشته‌ام، حتی گاهی مسیر راهپیمایی‌ها را به‌سوی دانشگاه هدایت می‌کردیم. یادم است بعد از پیروزی و در سال ۱۳۵۸، در یک راهپیمایی بسیار مهم شهید آیت‌الله قاضی طباطبایی، آیت‌الله موسوی اردبیلی، شهید آیت‌الله مدنی، آیت‌الله میرزا محسن دوزدوزانی و علمای بزرگ دیگری حضور داشتند و مسئولان شهری هم بودند. قرار شد مسیر راهپیمایی را به‌سوی دانشگاه برگردانیم. در میدان ساعت، تعدادی از اعضای منافقین خود را وارد جمعیت کردند و خواستند راهپیمایی را به سمت باغ شمال که نزدیک میدان ساعت است، ببرند. احتمالاً هوادارانشان را آنجا جمع کرده بودند. من به اشاره علمای حاضر، بالای یک چهارپایه رفتم و سخنانی علیه گروه‌های کمونیستی و منحرف، از جمله سازمان مجاهدین ایراد کردم که مردم با صدای بلندی تأیید کردند و صحیح است گفتند. آنگاه با صدای بلندی شعار دادم لا اله الا الله، مسیر ما دانشگاه! علما و مردم نیز آن شعار را تکرار کردند. بدینگونه نقشه منافقین نقش بر آب شد و جمعیت به طرف دانشگاه حرکت کرد و در دانشگاه قطعنامه‌ای از سوی راهپیمایی کنندگان قرائت گردید....»

نمادی از غیرت دینی
در پایان این مقال، مناسب می‌نماید که قدری در باب خصال شخصیتی و عملی شهید آیت‌الله سیدمحمدعلی قاضی طباطبایی سخن رود. تارنمای مرکز اسناد انقلاب اسلامی در مقالی، برخی از این ویژگی‌ها را بیان کرده است:
«تعصب و غیرت دینى او در مسائل اجتماعى و اعتقادى، چنان بود که در پاسخ دادن و واکنش نشان دادن در برابر امور خلاف دین، کمترین تردیدى به خود راه نمى‌داد. اگر شخصى به او بى‌احترامى مى‌کرد به‌راحتى مى‌گذشت، لیکن در برابر مسائل دینى و مذهبى و بى‌احترامى به اهل بیت معصومین (ع)، هیچ‌گاه اغماض نمى‌کرد. اینگونه مسائل بود که وى را مى‌شوراند. ویژگى جالب توجه ایشان در بعد اجتماعى که مى‌تواند سرمشق مسئولان باشد، تلاش و اقدام عملى در رفع مشکلات مردم بود. او درباره مسائل اخلاقى سخنرانى نمى‌کرد، بلکه با عمل خود به اخلاق اجتماعى اسلامى عینیت مى‌بخشید. از جمله فعالیت گسترده‌اى در تهیه خانه براى مستضعفان و محرومان تبریز داشت و در این تلاش، بیش از ۲۰۰ خانواده را صاحب خانه کرده بود. حق‌شناس و قدردان بود. نیکى و خدمت اگرچه اندک را بسیار بزرگ جلوه مى‌داد و فراموش نمى‌کرد. با سخاوت تمام درصدد بود که خوبى و نیکى اشخاص را نسبت به خود یا اسلام یا مردم، جبران کند و مورد تقدیر و تشکر قرار دهد. این از صفات مردان خداست که بدى خَلْق را فراموش مى‌کنند، ولى خدمت و احسان را ارج قائل شده و به طریقى از آن سپاسگزارى مى‌کرد تا همگان جذب اخلاق اسلامى شده، در عمل پایبند آن شوند. وى به هیچ کس اجازه نمى‌داد دستش را ببوسد و اگر کسى به این قصد دست او را مى‌گرفت، به شدت دست خود را عقب مى‌کشید. شهید قاضی عقیده و التزام عملى به ساده‌زیستى و ساده‌پوشى داشت تا جایى که به رغم توانایى بالاى مادى، در سطح بسیارى از مردم عادى و حتى محروم مى‌زیست، از اشرافیت و تجمل گریزان بود. وى با مردم زندگى مى‌کرد. از نزدیک با مسائل و مشکلات مردم آشنا بود. افراد کم بضاعت و محروم تبریز، در مواجهه با وى احساس حقارت و کوچکى نمى‌کردند. در خانه وى روى همه باز بود. هر کس کارى داشت، بدون مانع پیش او مى‌رفت. شهید قاضی به نظافت و پاکیزگى اهمیت فوق‌العاده‌اى مى‌داد. در تمام مسائل از جمله پوشیدن لباس، پوشیدن کفش، غذا خوردن و سایر موارد روزمره‌شان، حتى طرز مطالعه، نحوه نگه داشتن کتاب، کتابدارى، نوشتن و خلاصه در همه چیز نظافت را مراعات مى‌کردند. از جمله مواردى که ایشان به آن اهمیت مى‌دادند، نحوه نشستن و برخاستن بود. در هر مجلسى که مى‌رفتند، چهار زانو مى‌نشستند و مواظب بودند که عبا از دوشش نیفتد. براى او کهنه بودن لباس مطرح نبود، بلکه فقط به تمیزى و پاکیزگى آن توجه خاصى داشت....»

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار