کد خبر: 1108190
تاریخ انتشار: ۱۵ مهر ۱۴۰۱ - ۲۱:۰۰
روایت یک زیارت خاص در گفتگو با زائران جانباز کربلا
به همت ایثارگران سپاه، پانزدهمین کاروان «لبیک یا حسین (ع)» با حضور ۴۵نفر از جانبازان بالای۷۰‌درصد که تاکنون به زیارت عتبات عالیات مشرف نشده بودند، راهی عراق شد.
 صغری خیل‌فرهنگ 
به همت ایثارگران سپاه، پانزدهمین کاروان «لبیک یا حسین (ع)» با حضور ۴۵نفر از جانبازان بالای۷۰‌درصد که تاکنون به زیارت عتبات عالیات مشرف نشده بودند، راهی عراق شد. این کاروان شامل جانبازان قطع نخاع گردنی، کمری، بصیر، دوپاقطع و شیمیایی بود که از استان‌های تهران، قزوین، آذربایجان‌غربی، آذربایجان‌شرقی، خراسان‌رضوی، خراسان‌جنوبی، فارس، کهگیلویه‌وبویراحمد، اردبیل، سمنان و همدان به همراه یکی از اعضای خانواده‌شان از فرودگاه امام خمینی (ره) به این سفر معنوی اعزام شدند. 
هر چند سعادت همراهی با این عزیزان نصیب ما نشد، اما از طریق فضای مجازی و همراهی یکی از خادمان گروه پیگیر اعزام و زیارت این عزیزان بودم. شنیدن حس و حال و دیدن تصاویرشان در لحظاتی که برای اولین بار به زیارت اهل بیت (ع) مشرف می‌شوند، من را بر آن داشت تا با تنی چند نفر از این جانبازان به گفتگو بنشینم و آن لحظات ناب را با قلم به تصویر بکشم و راوی روز‌های چشم‌انتظاری تا وصال‌شان باشم. 
آنچه در پی می‌آید، ماحصل گفت‌وگوی ما با تعدادی از این جانبازان کربلایی است که جان دل در حرم ارباب تغسیل کردند و به کشور بازگشتند و راوی زیارتی شدند که در باورشان نبود. خواندنش خالی از لطف نیست. 
 
تهران-عراق-کربلا
کاروان «لبیک یا حسین (ع)» باپرواز به مقصد نجف اعزام و مستقیم به سمت کربلا روانه شد. زائران حسینی به مدت چهار روز در جوار سیدالشهدا (ع) بودند و با برنامه‌های کاروان همراه شدند. زیارت حرم حضرت عباس (ع)، زیارت حرم امام حسین (ع)، زیارت دوره (خیمه‌گاه)، مراسم عزاداری در بین‌الحرمین و وداع از جمله برنامه‌های این کاروان در این چند روز بود که با شکوه خاصی برگزار شد. 
روز پنجم سفر، جانبازان کربلایی به زیارت حرمین شریفین سامرا وکاظمین مشرف شدند و در ادامه سفر به سمت نجف اشرف حرکت کردند. 
کاروان «لبیک یا حسین (ع)» در مدت دو روز استقرار در نجف به زیارت حرم امام علی (ع) و مراسم دعاخوانی، مرثیه‌سرایی و زیارت مسجد کوفه و سهله پرداختند. 
در پایان این کاروان حسینی به سمت تهران رهسپار شد تا خاطره این سفر معنوی برای همیشه در ذهن زائرانش بماند؛ جانبازانی که با شرایط سخت جسمانی‌شان و امکانات محدود عراق، سختی راه و گرمای هوا را به جان خریدند و مشتاقانه در تمامی برنامه‌ها حضور داشتند و با روحیه‌ای وصف ناشدنی همپای کاروان بودند.
 
خمپاره سرگردان دی ۱۶ / جانبازرحمت الله عابدی‌
نمی‌دانستم حالا که رحمت‌الله عابدی این روزهایش را در آسایشگاه جانبازان سر می‌کند و تحت درمان است، می‌تواند پاسخگوی ما باشد یا خیر! اما شنیده‌هایم از او و خلقیاتش من را به وجد آورد تا به عنوان اولین زائر حسینی با او تماس بگیرم. 
بعد از همکلامی با او خوشحال شدم که فرصتی دست داد تا وی را بیشتر بشناسم؛ رزمنده‌ای که در روز‌های جهاد و جبهه راهی شد و نهایتاً بعد از ۱۸ ماه و ۱۲ روز در سال ۱۳۶۱ بر اثر اصابت ترکش به سر و گردنش جانباز شد. 
او از روز‌های حضورش در جبهه می‌گوید؛ از خمپاره‌ای سرگردان که در دی ماه سال ۱۳۶۱ به وقت وضو برای نمازظهر در کنارش به زمین اصابت کرد و حالا ۴۰ سالی است که وی جانباز ۷۰ درصد است. 
جانباز عابدی می‌گوید: «روز‌های سخت زیادی را در این سال‌ها گذرانده‌ام، اما راضی هستم به رضای خدا. ماحصل ازدواجم چهار فرزند، دو دختر و دو پسر هستند؛ بچه‌هایی که به وجودشان افتخار می‌کنم.»
صوت و نحوه ادای کلماتش از پشت خطوط تلفن به ما می‌فهماند که چقدر تکلم برایش دشوار است، اما با متانت همراهی‌مان کرد تا راوی خوبی باشد برای دیده‌ها و شنیده‌هایش از سفر معنوی کربلا تا طعم دلنشین زیارت حسین (ع) بر جان ما هم بنشیند. جانباز عابدی در ادامه می‌گوید: «وقتی متوجه شدیم قرار است همراه با کاروان لبیک یا حسین (ع) برای اولین بار به زیارت امام حسین (ع) برویم، خیلی خوشحال شدیم. سال‌ها بود در حسرت زیارت امام حسین (ع) بودیم. همراهی با کاروان همسنگران و دوستان هم سعادتی بود که هر لحظه این سفر را برایم خاطره‌انگیز و دلنشین‌تر می‌کرد.»
 السلام علی‌الحسین (ع)
جانباز رحمت‌الله عابدی این سفر را همانند یک رؤیا می‌داند؛ رؤیایی که به فاصله یک چشم بر هم زدن برایش گذشت. او می‌گوید: «با توجه به وضعیت جسمانی‌ام به خودم گفتم شاید دیگر نتوانم به زیارت بیایم برای همین تا آنجا که توانستم و شرایطم اجازه می‌داد از این سفر بهره بردم؛ سفری که مانند یک رؤیای دست نیافتنی بود؛ رؤیایی که تکرار ندارد.» میان مصاحبه‌مان صدای همراهان و دوستانش در آسایشگاه به گوش می‌رسید؛ جانبازانی که در اوج جوانی‌شان راهی جبهه شدند و حالا در آسایشگاه امام خمینی (ره) مأوی گزیده‌اند. 
جانباز رحمت‌الله عابدی سال‌ها آرزوی زیارت سید و سالار شهیدان را داشت؛ آرزویی که به لطف خدا محقق شد تا به قول خود بشود ذخیره آخرتش. او که به نیابت از رفقای شهیدش در بین‌الحرمین و در میان همهمه زائران حسینی از دل و جان خواند: «السلام‌علی‌الحسین (ع) و علی علی‌بن‌الحسین (ع)
و علی اولاد الحسین (ع) و علی اصحاب الحسین (ع).»
 
ضریح را با چشم دل دیدم / اسماعیل قبیله
یکی دیگر از زائران حسینی این کاروان، جانباز اسماعیل قبیله است او ۱۶ سال بیشتر نداشت که از شهرستان سرخه استان سمنان برای لبیک گفتن به ندای امام خمینی (ره) راهی شد. ۱۰ ماهی در جبهه حضور داشت. از مسئولیت‌های او می‌توان به تک‌تیراندازی، امدادگری و کمک تیربارچی در عملیات‌های کربلای ۱، ۴ و ۵ اشاره کرد. 
جانباز اسماعیل قبیله از روز‌های دفاع مقدس و عشق بچه‌ها به امام حسین (ع) و کربلا اینگونه می‌گوید: «آن زمان همه رزمندگان شور و حال کربلا را داشتند، معتقد بودند راه قدس از کربلا می‌گذرد و برای رسیدن به این هدف از همدیگر پیشی می‌گرفتند. شبی که می‌خواستیم برای عملیات کربلای ۵ به منطقه اعزام شویم با نوحه کربلا‌کربلا ما داریم می‌آییم گریه کردیم و از یکدیگر حلالیت طلبیدیم.»
جانباز قبیله از ناحیه دو چشم مجروح شد و حالا جانباز بصیر است؛ جانبازی که دو چشمش نابیناست. ایشان در ادامه می‌گوید: «بعد از جانبازی زمانی که ۱۹سال داشتم با خانمی متدین و انقلابی ازدواج کردم. من نابینا هستم و شرایط خاصی دارم، از این رو تمام مسئولیت‌ها و زحمت‌های زندگی من به دوش همسرم افتاد. همواره شرمنده همسر عزیزم هستم و احساس می‌کنم در حال حاضر همسرم از خود من جانبازتر است. ما حصل زندگی‌ام با ایشان دو فرزند است.»
 انتظار مولا صاحب‌الزمان (عج)
«خیلی وقت بود که منتظر رفتن به زیارت اباعبدالله حسین (ع) بودم. این آرزو در دلم بود تا اینکه خبر این سفر معنوی را شنیدم. حس عجیب و شیرینی که هرگز تجربه‌اش نکرده بودم. اشک شوق می‌ریختم و به یاد رفقای شهیدم افتادم که با آن‌ها زندگی می‌کنم. شهید حسن لاسجردی، شهید لطف­‌الله خدر، شهید ابوالقاسم سنگسری و همه دوستان شهیدم. ان‌شاءالله با شهادت پیش دوستان‌مان برویم. چشم‌انتظاری جز چشم‌انتظاری برای مولای‌مان مهدی صاحب‌الزمان (عج) نیست.» او از همسفران جانباز خودش اینگونه می‌گوید: «وقتی در کربلا متوجه حضور جانبازان ویلچری و قطع نخاع و... شدم، از جانبازی خودم خجالت کشیدم و شرمنده شدم. به دوستانم گفتم ما در مقابل این جانبازان، جانباز حساب نمی‌شویم.» «کاروان لبیک یا حسین (ع) کاروانی بود یکدل و یکصدا هر کدام از بچه‌ها از شهری آمده بودند. همه‌شان به حضرت عباس (ع) اقتدا کرده بودند. آرزوی همه ما شهادت و پیوستن به رفقای شهیدمان است. الحمدلله در این سفر لحظات خوبی برایم رقم خورد. لحظه لحظه‌های حضور درحرم امام حسین (ع) و بین‌الحرمین خاطره بود؛ حال و هوایی که تکرار ندارد. من گنبد و بارگاه و ضریح ارباب را با چشم دل دیدم، امسال محرم برایم حال و هوای خاصی داشت، مخصوصاً روز عاشورای آقا اباعبدالله (ع)».
 
جانباز کربلای ۵ / مهدی شریفی
جانباز مهدی شریفی اهل خراسان‌جنوبی شهرستان بشرویه ولا است. سال‌های جنگ و شهادت، دیدن لحظات ناب ایثارگری دوستان و همرزمانش او را شیفته حضور در جبهه کرد. سال ۶۴ تصمیم خودش را گرفت و راهی شد. آن زمان ۱۶ سال بیشتر نداشت و از هر راهی وارد می‌شد، اعزامش نمی‌کردند. اما آقامهدی دست‌بردار نبود. کپی شناسنامه‌اش را آورد و با تغییر تاریخ تولدش توانست از منطقه‌ای دیگر که شناختی روی او نداشتند به جبهه اعزام شود. نهایتاً در اواخر عملیات والفجر ۸ به جبهه رسید و با سمت تیربارچی مشغول خدمت شد. سهم مهدی از والفجر ۸ ترکشی شد که به دستش اصابت کرد و او را پیش از اتمام دوره سه ماهه‌اش به پشت خط مقدم بازگرداند. 
سال ۶۵ او برای دومین بار به جبهه اعزام شد و بعد از اتمام دوره ۴۵ روزه‌اش در جبهه، زمانی که می‌خواست به خانه برگردد، به درخواست خانواده در جبهه ماند تا به سفارش مادر مراقب برادر کوچکش که راهی جبهه شده بود، باشد. برای مهدی دوباره به محل پادگان بازگشت و برگه حضورش را برای ۴۵ روز دیگر تمدید کرد و بعد از آن راهی عملیات کربلای ۵ شد و در همین عملیات هم به مقام جانبازی رسید. جانباز مهدی شریفی می‌گوید: «بعد از اصابت ترکش به صورت، تقریباً همه زیبایی ظاهری‌ام را از دست دادم. شرایط سختی داشتم و غذا خوردن که ساده‌ترین کار بود هم برایم مشکل شد.»
 کربلا کربلا ما داریم می‌آییم... 
جانباز شریفی از شوق رزمندگان برای زیارت امام حسین (ع) در ایام جنگ اینگونه روایت می‌کند: «شب‌های عملیات به همه رزمندگانی که پشت لباس‌های‌شان نوشته شده بود کربلا کربلا ما داریم می‌آییم یا سربند یاحسین (ع) داشتند، التماس دعا می‌گفتیم که در لحظه دیدار با ارباب به یاد ما هم باشند. در آن شرایط و حال و هوا شنیدن نوای «هر که دارد هوس کرب‌وبلا بسم‌الله... حال و هوای خاصی به رزمنده‌ها می‌داد.»
آرزوی رفتن به کربلا و زیارت امام حسین (ع) برای جانباز شریفی بعد از سال‌ها انتظار محقق شد. او می‌گوید: «گذرنامه‌های خودم و همسرم را به سپاه تحویل دادیم تا کار‌های رفت‌وآمدمان به کربلا را پیگیری کنند. اصلاً باورم نمی‌شد. شبانه‌روز کارم شده بود گریه و قدردانی از خدا. یک هفته به تاریخ اعزام به ما خبر دادند که به خاطر شرایط کرونا فعلاً اعزام کنسل شده است و در اولین فرصت به ما اطلاع خواهند داد. باورش برایم سخت بود. نمی‌دانستم چه کنم. دائم به خدا گلایه می‌کردم که من لایق دیدار و زیارت اهل بیت (ع) نبودم. ۴۰ سال است با این شرایط چشم‌انتظاری می‌کشم تا به دیدارتان بیایم. حالا که خودم را مهیای آمدن‌تان کرده بودم، چرا مانع ایجاد می‌شود؟! هر چه دلتنگی داشتم به زبان می‌آوردم و باز هم امیدوار بودم که شرایط سفر مهیا شود و به ما اطلاع بدهند. الحمدلله همان ایام تماس گرفتند و تاریخ اعزام را اعلام کردند. اما من این بار دیگر به خانواده‌ام حرفی نزدم. گفتم صبر می‌کنم زمان رفتن که نزدیک‌تر شد به آن‌ها می‌گویم. 
یک هفته مانده به حرکت، به مزار شهدا رفتم و کلی با شهدا خلوت کردم. گریه می‌کردم و به دوستان شهیدم می‌گفتم: شما خودتان رفتید کنار امام حسین (ع)، اما من رو سیاه را دعوت نکردید، ولی من هم به آرزویم رسیدم. من هم دارم به کربلا می‌آیم. سر خاک یکی از پسر‌عمه‌هایم رفتم و به ایشان گفتم: یادت است ۳۲سال پیش زیر تابلوی کربلا ۳۸۵کیلومترباهم قرار گذاشتیم که برویم کربلا! تو ۳۲سال جلوتر از من رفتی، حالا من هم دارم می‌آیم.»
 کربلا ۳۸۰ کیلومتر... 
جانباز شریفی می‌گوید: «روز موعود از راه رسید و ما به راه افتادیم. در طول سفر اصلاً نخوابیدم. می‌ترسیدم بخوابم و بیدار شوم و همه این‌ها رؤیا باشد. نهایتاً بعد از چند ساعت به نجف رسیدیم و از آنجا سوار بر اتوبوس به سمت کربلا راهی شدیم. در مسیر تابلو‌های کنار جاده را می‌دیدیم که نوشته بود کربلا ۵۰۰کیلومتر... کربلا۳۸۰کیلومتر... چه اشک‌هایی که از خوشحالی جاری نمی‌شد، هر چه رقم تابلو‌ها کمتر می‌شد، شور و وجد ما هم بیشتر می‌شد. همه عشق‌مان این بود که بر خاک نینوا سر بر سجده شکر خواهیم گذاشت. 
 ساعتی بعد به کرب‌وبلا رسیدیم و به بین‌الحرمین رفتیم. می‌توانستم بوی بهشت را از بین‌الحرمین استشمام کنم؛ یک رؤیای شیرین که دعا می‌کردم به این زودی‌ها تمام نشود. در این سفر هرگز احساس غربت نمی‌کردم. از یک طرف از همجواری با اباعبدالله‌الحسین (ع) و حضرت ابوالفضل (ع) لذت می‌بردیم و از طرفی دیگر همراهی با همسفرانی که رد جانبازی بر پیکر دارند و سال‌ها چشم انتظار این زیارت بودند، باعث مباهات و افتخارمان بود. لحظات نابی در آن روز‌ها برایم رقم خورد. از خدا سپاسگزار بودم که من را لایق این زیارت دانست و مرا به حرم اربابم حسین (ع) راه داد. همان جا از خدا خواستم این زیارت آخرین زیارت عمرم نباشد. «اللَّهُمَّ لَا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنَّا وَ مِنْهُ... خدایا قرار مده این زیارت را آخرین عهد و پیمان، با او».
مگر می‌توان بهشت را دید و دوباره آرزویش نکرد. روز‌های زیارت واقعاً روز‌های رؤیایی و خاطره‌انگیزی بود. هرچند یکی دو روز خودم و همسرم مریض شدیم، اما دوستان و همسفرانی پیدا کردیم که ناب بودند. من و همسرم آنقدر مات حضور در کربلا بودیم که آرزو می‌کردیم می‌توانستیم ۲۰ روزی در آنجا بمانیم و از ته دل و با معرفت ارباب‌مان را زیارت کنیم؛ سفری که با دلتنگی به پایان رسید و بازگشتیم.»
ایشان در ادامه از برپایی موکب پذیرایی در ایام محرم برای‌مان روایت می‌کند: «امسال الحمدلله ایستگاه صلواتی‌ام را که به همت جوانان و نوجوانان هیئت اداره می‌شود، مستقر کردم. مشکلات تنفسی و ریه‌ام اجازه نداد آنطور که می‌خواستم خدمت ارباب عرض ادب و عزاداری کنم. تا هشتم محرم در خدمت بچه‌های هیئت بودم و بعد از آن به خاطر شرایط جسمی‌ام در بیمارستان بستری شدم و در حال حاضرکه با شما صحبت می‌کنم، در حال درمان هستم.»
 همسری و همسنگری
من پنج سال بعد از جانبازی ازدواج کردم. به جرئت می‌توانم بگویم غیر از همسرم هر فرد دیگری بود، تحمل نمی‌کرد. همیشه مدیون و مرهون همسرم هستم. در تمام این سال‌ها همه زحمات زندگی و تربیت پنج فرزند بر عهده ایشان بود؛ مادری مهربان و همسری دلسوز که عاشقانه پای من و فرزندانش ایستاد و جهاد کرد و همسنگری برایم شد. بعد از اصابت ترکش به چهره‌ام تقریباً زیبایی ظاهری‌ام را از دست دادم، حتی غذا خوردن با آن شرایط برایم دشوار بود. من اصلاً امیدی به شنیدن جواب مثبت از همسرم نداشتم، اما باز هم با همان قیافه نصفه و نیمه به همراه خانواده به خانه پدرخانمم که ایشان هم جانباز و از دوستان پدرم بود، رفتیم. من همسرم را ندیدم. مادر و خواهرم ایشان را دیده و پسندیده بودند. روز عقد همسرم را دیدم. وقتی تنها شدیم از ایشان پرسیدم: شما که من را کامل ندیده بودید، چطور قبول کردید؟! گفت: «من از دور و نزدیک از همه شرایط شما مطلع بودم. خیلی‌ها به من گفتند که چهره ایشان بعد از جانبازی قابل تحمل نیست و نمی‌توانی با ایشان زندگی کنی، ولی من خودم تصمیم گرفته بودم زندگی مشترکم را با یک جانباز شروع کنم. می‌خواستم همراهی‌تان کنم تا سهمی در جهاد شما داشته باشم و اجری ببرم.» الحمدلله زندگی مشترکم آغاز و ما حصل این زندگی پنج فرزند شد. من به لطف خدا سرمایه‌دار‌ترین فرد روی زمین هستم. بزرگ‌ترین سرمایه من داشتن فرزندان صالح است. 
 
کاتیوشا و قطع نخاع / جانباز محمد یحیایی
جانباز محمد یحیایی، مسئول تسهیلات گردان کربلای شهرستان شاهرود تیپ ۲۱ قائم زیر نظر سرلشکر علی‌بن ابیطالب (ع) به فرماندهی سردار شهید مهدی زین‌الدین بود. 
او در ۶۱ آبان ماه سال ۲۶۳۱ در عملیات والفجر۴ کانی‌مانگا شهر پنجوین عراق جانباز شد. ایشان درباره نحوه جانبازی‌اش می‌گوید: «من مسئول تسهیلات گردان کربلا بودم. در کنار آخرین نیرو‌ها ایستاده و منتظر بودم تا پیک گردان از راه برسد و اطلاعات مهمات مورد نیاز بچه‌ها را به من بدهد. در همین حین بعثی‌ها با کاتیوشا به سمت ماشین تسهیلاتی که یکی از بچه‌ها آورده بود شلیک کردند. سومین کاتیوشا در نزدیکی من اصابت کرد و شدت انفجار من را بلند کرد و به زمین کوباند. کمی بعد من را به بیمارستان صحرایی و سپس به بیمارستان امام خمینی (ره) شیراز انتقال دادند. من در همان لحظه اول احساس کردم سیستم بدنم در اختیار خودم نیست و نمی‌توانم آن‌ها را حرکت دهم. برای مدتی ما را به آلمان انتقال دادند. چند ماهی هم برای درمان در آلمان بستری بودیم. من قبل از اینکه قطع نخاع شوم، در شهرستان خودمان جزو دونده‌های پنج الی ۰۱ کیلومتر بودم. خواست خدا بر این بودکه قطع نخاع شوم و زندگی‌ام را با این شرایط جدید ادامه بدهم.»
 چشم به راه... 
جانباز ۹۰ درصد محمد یحیایی از روز‌های چشم‌انتظاری برای زیارت کربلا می‌گوید: «نخستین بار بود که همراه کاروان ویژه جانبازان به زیارت امام حسین (ع) می‌رفتم. همان ابتدا که نام من و همسرم را برای زیارت ثبت‌نام کردند، مصادف شد با شیوع بیماری کرونا. همین موضوع وقفه‌ای در سفر ما ایجاد کرد و این موضوع ما را خیلی به هم ریخت و ناراحت‌مان کرد. یکی دو سالی منتظر ماندیم، اما واقعیت قضیه این بود ما از خودمان ناامید شده بودیم که چرا لیاقت نداریم به زیارت امام حسین (ع) و حضرت ابوالفضل عباس (ع) برویم؟! تا اینکه از ستاد اعزام با من تماس گرفتند و گفتند: «آقای یحیایی برای کربلا آماده هستید؟! گفتم: بله، ما چشم‌انتظار بودیم، به هر حال این چشم‌انتظاری ما به سر رسید و الحمدلله آماده هستیم. ما با کمک بچه‌های ستاد و خادمان گروه راهی سفر شدیم. بسیار خدا را شاکر هستیم که با این عزیزان در کاروان همراه بودیم و توانستیم با شرایط جسمی‌ای که داشتم، به زیارت امام حسین (ع) برویم. من در بحث حمل و نقل و تأمین امکانات در سفر شرایط دشواری داشتم، اما در این سفر معنوی با توجه به همراهی بچه‌های کاروان و همسفرانی که رد جانبازی بر تن و جان داشتند، سفر خوب و توفیقی بود که نصیب ما شد. حضور در بین‌الحرمین در فضای معنوی که در آنجا حاکم است یک سمت، حرم امام حسین (ع) و سمت دیگر حرم عباس (ع) بهشتی زمینی را برای آدمی تداعی می‌کند که بسیار بر جان‌ودل‌مان می‌نشست.»
جانباز یحیایی در ادامه از پروین عبدالشاهی، همسرش که پیش از این همسر شهید بودند، برای مان گفت: «خانم عبدالشاهی همسر شهید بودند و یک فرزند داشتند. ایشان همسنگری با من را انتخاب کردند و در امتحانی دیگر وارد میدان جهاد شدند.»
 پروین عبدالشاهی، همسر جانباز ۹۰‌درصد محمد یحیایی
در ادامه مصاحبه با خانم پروین عبدالشاهی، همسر شهید محمود یحیایی و همسر جانباز محمد یحیایی هم‌صحبت شدم تا روایت انتخاب و همسنگری با جانباز قطع نخاع را از زبان خودش بشنوم. 
یک سال بعد از شهادت همسرم شهید محمود یحیایی با جانباز محمد یحیایی آشنا شدم. من یک فرزند پنج ساله از ایشان به یادگار دارم. ارادت زیادی به جانبازان داشتم و می‌خواستم من هم در جهادشان سهیم باشم. برای همین همراهی و همسنگری با جانباز یحیایی را انتخاب کردم. سختی و دشواری در زندگی بسیار است، اما به لطف خداوند و اهل بیت (ع) من در این مسیر قرار گرفتم. همیشه از خدا خواسته‌ام که فرصتی بدهد تا پایان عمر پرستاری ایشان را انجام بدهم. 
در سفری که به مکه داشتم تا چشمم به خانه خدا افتاد، گفتم: خدایا! از تو می‌خواهم آنقدر به من نیرو و سلامتی بدهی که بتوانم تا انتهای عمر به ایشان رسیدگی کنم. من تا آخر عمر از ایشان سپاسگزار هستم.
 مسیری الهی 
خانم عبدالشاهی از سختی‌های همراهی با یک جانباز ۹۰ درصد قطع نخاع اینگونه می‌گوید: «همراهی و زندگی با جانبازان آن هم جانباز قطع نخاعی سختی‌های خودش را دارد. من با امید و توکل به خدا و عنایت امام زمان (عج) این مسیر الهی را تا به امروز طی کرده‌ام و با همه مشکلات و دشواری‌هایی که پیش رویم قرار داشت، کنار آمده‌ام. ان‌شاءالله تا سال‌های بعد از این هم سعادت همراهی با ایشان را داشته باشم.»
 دست به دعا
همسر جانباز یحیایی از آرزوی زیارت امام حسین (ع) و استجابت دعایش اینگونه روایت می‌کند: «چند روز پیش از اینکه اسم ما برای کربلا دربیاید، همراه با فرزندانم سرسفره ناهار نشسته بودیم. یک باره دست به دعا برداشتم و گفتم:‌ای خدا! امکان دارد یک بار دیگر به بین‌الحرمین بروم و بنشینم. یا امام حسین (ع) یا حضرت ابوالفضل (ع) امکان دارد یک بار دیگر چشم من به ضریح شما بیفتد.»
این دعا را از خدا و اهل بیت (ع) خواستم و گذشت. خدا شاهد است فردای آن روز آقای یحیایی به من گفت: «حاج خانم! خداوند حاجت دل‌تان را داد! گفتم: چه شده است؟ گفت: از ستاد کل با من تماس گرفتند و گفتند اسم ما برای کربلا درآمده است! خیلی خوشحال شدم. فرزند بزرگم که فرزند شهید است، رو به من کرد و گفت: مادر خداوند یک روز بعد از دعا آن را اجابت کرد و زیارت امام حسین (ع) را به شما هدیه داد. از آن بابت بسیار خوشحال بودم. خوشحال‌تر از آن هم زمانی بود که متوجه شدم قرار است همراه با کاروانی از جانبازان به این سفر زیارتی برویم. خداوند همه کسانی را که مقدمات این سفر را فراهم کردند تا جانبازان عزیز ما با بهترین و راحت‌ترین امکانات بتوانند به زیارت عتبات اعزام شوند، جزای خیر دهد.»
 
عاشق امام / جانباز بهروز حسینی
جانباز بهروز حسینی سوم راهنمایی بود که عزم جهاد کرد. همزمان پدرش در جبهه سومار در حال جهاد بود و مسئولیت چهار خواهر و مادرش در نبود پدر به او سپرده شده بود، اما فتوای امام مبنی بر حضور در جبهه بدون اذن پدرومادر، باعث شد او هم راهی جبهه جنوب شود. بهروز حسینی در حالی که تنها ۱۴سال سن داشت در عملیات فتح‌المبین و بیت‌المقدس شرکت کرد. 
 دل بریدن از تعلقات دنیایی
جانباز بهروزحسینی از نوجوانان همسن و سالش در روز‌های جبهه و جهاد اینگونه روایت می‌کند: «دیدن نوجوانانی که برای باز کردن معبر و عبور از میدان مین باهم رقابت داشتند، دیدنی بود. خواندن نماز شب‌هایی که هیچ‌گاه فراموش نمی‌شوند و از یاد نمی‌روند؛ رشادت مردان گردان و دلاورانی که برای حفظ منطقه حماسه‌آفرینی کردند؛ مردانی که از تعلقات دنیایی دل بریدند و راهی دفاع از اسلام و کشور شدند.»
بهروز حسینی در مرحله دوم اعزامش به جبهه مدتی در اطلاعات عملیات بود و در عملیات والفجر۸ جانشین گردان شد. او می‌گوید: «همان ابتدا به ما زنجیر و پلاکی دادند که نام و گروه خونی ما روی آن نوشته شده بود. گاهی بچه‌ها روی همین پلاک هم جملات و کلماتی را می‌نوشتند. مثلاً کربلا ما داریم میاییم یا تا کربلا یک یا حسین دیگر، بعد هم اسم گردان و شهرستان را روی لباس‌ها می‌نوشتیم تا در موقع مجروحیت یا شهادت راحت به واحدمان ابلاغ کنند.»
 یاد امام و شهدا... 
جانباز بهروز حسینی، فرمانده عملیات و محور در قرارگاه شهید بروجردی بود و در منطقه بلفت و دپازا در منطقه سردشت مجروح شد. او از آرزوی رفتن به کربلا برای‌مان می‌گوید: «تمام عمر آرزوی رفتن به کربلا را داشتم و قبل از کرونا قرار بود به زیارت برویم که چند روز مانده به خاطر کرونا لغو شد و گفتند به شما اطلاع می‌دهیم. از آن روز تا زمان اعزام به کربلا خوشحال بودم و نمی‌دانستم باید چه کنم. با تمام وجود خدا را شکر می‌کردم که امام حسین (ع) من را پذیرفته است. در طول سفر دائم با خودم این اشعار را زمزمه می‌کردم: 
یاد امام و شهدا ما رو می‌بره کرب وبلا دل می‌بره کرب وبلا. حلاوت این زیارت چنان به دل و جان من نشست که از خدا می‌خواهم یک بار دیگر این زیارت را در ماه محرم نصیب من کند. هر باری که بین‌الحرمین را از تلویزیون می‌دیدم، می‌گفتم خدایا اینجا چه جایی است؟ قطعه‌ای از بهشت است. وقتی این همه زیبایی را در آنجا دیدم، سجده شکر به جای آوردم.» 
او در ادامه به مشکلات جانبازان اشاره می‌کند و می‌گوید: «من ۱۹سالگی ازدواج کردم و شش ماه بعد از ازدواج مجروح شدم. خلاصه هر جانبازی نسبت به مجروحیتش مشکلاتی دارد. در این بین همسران جانباز هم به خوبی در کنار همسران جانبازشان مانده‌اند و آن‌ها را همراهی می‌کنند. هر رزمنده‌ای که پا به جبهه می‌گذاشت، آرزوی شهادت داشت. همه دوست داشتند که به این عاقبت بخیری برسند و حالا من هستم و جاماندگی از قافله عشق شهدا. روزی نیست که به یاد دوستان شهیدم نباشم.»
 
پاسدار افتخاری / جانباز خسرو عواطفی
با زائر دیگر کاروان لبیک یا حسین (ع) خسرو عواطفی همکلام می‌شوم، او اهل ارسنجان فارس است. سال ۱۳۶۰ به فرمان حضرت امام (ره) و برای دفاع از اسلام و وطن از طریق بسیج سپاه ارسنجان به جبهه اعزام و بعد از ۱۵ روز حضور در منطقه به خاطر بیقراری‌های مادرش به پشت جبهه منتقل شد.
او از روز‌های ابتدایی حضورش در جبهه می‌گوید: «سال۶۳ ازدواج کردم و در سال۶۴ خداوند فرزندی به من عطا کرد. سال۶۴ وارد سپاه شدم و به عنوان پاسدار افتخاری به مدت سه‌ماه‌ونیم در جبهه حضور داشتم و در قسمت تسلیحات دریایی سپاه در منطقه اروند قرارگاه ۳۶ مشغول خدمت بودم.»
او می‌گوید: «جبهه حال و هوای خودش را داشت. شنیدن نوحه‌ها و مداحی‌های آقایان کویتی‌پور و آهنگران هم حال‌وهوای بچه‌ها را عوض می‌کرد. بچه‌ها برای نگهبانی شبانه و شیفت‌های شب از هم سبقت می‌گرفتند و رقابت بسیار شیرینی باهم داشتند.»
 اصابت ترکش و قطع نخاعی 
جانباز خسرو عواطفی از روز‌های جانبازی و همراهی همسرش در سخت‌ترین لحظات زندگی‌اش برای‌مان اینگونه روایت می‌کند: «من در تدارکات و جابه‌جایی مهمات بودم. ۲۹ اسفند سال ۶۵ در منطقه جنوب با اصابت ترکش به شدت مجروح و قطع نخاع شدم. در تمام این سال‌ها همسرم در همه مراحل زندگی یاور من بود و لحظه‌ای من را تنها نگذاشت.
 او تمام سختی‌ها و مشکلات این مسیر را به جان خرید و من را همراهی کرد.»
 جای خالی شهدا
ایشان از شوق شنیدن خبر زیارت کربلا و شور و حالی که در روز‌های چشم‌انتظاری قبل از این سفر معنوی داشت، می‌گوید: «برایم باور کردنی نبود؛ اینکه می‌خواهم به زیارت ارباب و مقتدای‌مان حسین (ع) بروم. روزی صد‌ها بار خدا را شکر می‌کردم. 
در تمام مدت قبل از اعزام استرس داشتم که نکند اتفاقی بیفتد و مانع سفرم شود، ولی خواست خدا بر این بود که ما راهی شویم. اما جای دوستان جانباز شهیدم خالی بود... شهدای گمنامی که دل در گرو یار داشتند. شهدای جانباز شهید خانچی، شهید عباسی، شهید جوکار و شهید دوران دفاع مقدس سیدعلی سجادیان. در بین‌الحرمین دست به دعا برداشتم و عاجزانه از امام حسین (ع) خواستم که سالی یک بار ما را بطلبد و زیارتش را نصیب ما کند. این سفر بهترین سفر در طول عمرم بود. همراهی با همسفران جانبازی که با آن‌ها آشنا شده بودم، حال و هوای من را عوض کرد. همراه باهم به زیارت می‌رفتیم و قدم به قدمش برایم خاطره شد. بعد از این زیارت در دهه دوم محرم همراه با دوستم مهران خداکرم هیئت روضه‌خوانی و عزاداری را راه‌اندازی کردیم و از عزاداران اباعبدالله (ع) با چای و شربت و شام پذیرایی کردیم. این هیئت هر ساله خادم عزیزان عزادار است.»
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار