اسکندرکوتی متولد اهواز است. او چند ماه قبل از آغاز جنگ تحمیلی در سال 59 وارد صدا و سیما شد و تا به امروز هم با آنجا همکاری میکند. کوتی اولین خبرنگاری است که خبر آزادسازی خرمشهر را در رادیو خوزستان اعلام کرد. به مناسبت چهلمین سالروز آزادی خونینشهر با کوتی همراه شدیم تا از حال و هوای آن روزها گفتوگو کنیم.
شما یکی از گزارشگرانی بودید که اخبار جبهههای دفاع مقدس را مخابره میکردید، از چه زمانی خبرنگار جنگی شدید؟
من چند ماه قبل از آغاز جنگ تحمیلی وارد صدا و سیما شدم. آن زمان هر کسی هر کاری در توان داشت برای کشور انجام میداد. من آن زمان در رادیو اهواز بودم و از آنجایی که مرکزیت جنگ در جنوب کشور بود، من و همکارانم در تلاش بودیم همه اخبار و اطلاعات مربوط به جنگ را به سمع مردم برسانیم. یکی نویسندگی میکرد، آن دیگری گویندگی و من هم با حضور در میدان جنگ و مناطق عملیاتی سعی میکردم که گزارشهای لازم را تهیه و ارسال کنم.
با امکانات آن زمان چطور اخبار را به سازمان میرساندید؟
اوایل با بیسیم ارتش پیام و گزارش را میفرستادیم یا ضبط میکردیم و روز بعد پخش میکردند. من از ابتدا تا انتهای جنگ در جبهه حضور داشتم. امکانات ما در آن دوران بسیار محدود بود. اما آنچه برای ما اهمیت داشت این بود که در اسرع وقت گزارش و اخبار را برای مخاطبانمان که بسیاری از آنها، عزیزانشان در جبههها حضور داشتند و پیگیر اخبار بودند، برسانیم. بعدها به دلیل گسترش کارمان مسئولان تصمیم گرفتند «رادیو جبهه» را راه بیندازند که هر روز صبح دو الی سه ساعت برنامه داشت. مأموریت جدید من هم ارسال گزارشها به رادیو جبهه بود. در آن زمان مردم کمتر با عزیزانشان در جبهه ارتباط داشتند. برای همین رادیو جبهه را گوش میکردند تا صدای رزمندهها را بشنوند و از حالشان مطلع شوند. شنیدن صدای رزمندهها روحیه مردم و خانوادهها را بالامی برد. هر عملیات و فتحالفتوحی که انجام میشد به همت دوستانم در رادیو به مردم مخابره میشد. همه بچهها با دل و جان کار میکردند و یکی از این فتوحات خبر آزادسازی خرمشهربود.
چه حسی داشتید وقتی قرار شد شما خبر فتح خرمشهر را مخابره کنید؟
همان لحظات اولیه فتح خرمشهر خودم جلوی مسجد جامع بودم. ما به کمک بیسیمهای ارتش صدایمان را به رادیو ارسال میکردیم و از رادیو پخش میشد. حدود ظهر بود که همکاران گفتند خبر آزادی شهر را اعلام کن. صدای ما از رادیو خوزستان پخش میشد و مردم دیگر استانها نمیشنیدند. من خبر آزادی خرمشهر را برای مردم خوزستان اعلام کردم و ساعت دو عصر حاج محمود کریمی خبر را برای کل کشور اعلام کرد. حال و هوای عجیبی بود.
متن خبر را از قبل آماده کرده بودید ؟
نه کاملاً فیالبداهه بود. من هر چه را که میدیدم با یک سری کلمه، جمله و گلواژه بیان میکردم. «از مقابل گلدستههای مسجد جامع با شما صحبت میکنم...» اصل خبر این بود که خرمشهر به برکت مجاهدت رزمندگان و مردم غیورش آزاد شد. بعد از آن اولین صحنهای که دیدم، پسر نوجوان 15سالهای بود که اسلحه کلاشنیکف به گردن انداخته بود. طوری که خودش همقد اسلحه بود. او تعداد زیادی از بعثیهای گردن کلفت را اسیر کرده بود. تا چشمم به او افتاد، خندیدم. این پسر با این سن و سال کمی که داشت،25عراقی را اسیرکرده بود. اسرا با دستهایی که بالا گرفته بودند، دخیل خمینی میگفتند. هر جایی که حرکت اسرا کند میشد آن پسر میگفت: حرک حرک! بعد که متوجه خندههای من شد، گفت:« به جای نگاه کردن به من، کارت را بکن آقا! کارت رابکن.» بسیار جذبه داشت و با روحیه بود.