کد خبر: 1007015
تاریخ انتشار: ۲۷ خرداد ۱۳۹۹ - ۰۰:۳۹
فعالیت شهید حسین مرحمتی از جبهه‌های کردستان تا عملیات‌های سخت جنوب
حسین کنار اروند می‌رود برای وضو گرفتن، در حال برگشتن به سنگر، هواپیما‌های عراقی را در ارتفاع بالا تشخیص می‌دهد. با صدای بلند داد می‌زند: «سنگر بگیرید! هواپیما‌های دشمن می‌آیند.» در همین حین یک راکت زیر پایش اصابت کرده و به گفته همسنگرانش، او را حدود چهار متر به هوا بلند می‌کند و با صورت به زمین می‌زند. حسین در دم شهید می‌شود
آرمان شریف
سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین: دفاع مقدس نبرد حق علیه باطل بود و جوان‌های آگاه به درستی تشخیص می‌دادند که باید جلوی لشکر‌های متجاوز دشمن بایستند. از کشور‌های مختلفی چندین و چند نفر لباس رزمندگی به تن کردند و به صف مبارزه علیه ارتش بعث پیوستند. صدام در آن سال‌ها نماد اهریمنی ویرانگر بود و مورد لعن و نفرت بسیاری از مردم جهان قرار داشت. دیکتاتور چهره منفور این جنگ بود و بسیاری از مردمی که در آن کشور زندگی می‌کردند دل خوشی از او و ایده‌های ویرانگرش نداشتند. در جریان دفاع مقدس رزمندگان زیادی از کشور عراق به جبهه ایران پیوستند و به دنبال متوقف کردن برنامه‌های صدام حسین بودند.

شهید حسین مرحمتی در اصل ایرانی بود، ولی در کشور عراق زندگی می‌کرد. او در اول دی ۱۳۴۵ در جوار مرقد حضرت علی (ع) در شهر نجف اشرف به دنیا آمد و در سن هشت سالگی به همراه خانواده، بر اثر فشار حاکم بعثی عراق یعنی صدام به ایران بازگشت. این خانواده در هجرت به ایران در جوار آستان مقدس حضرت عبدالعظیم الحسنی (ع) ساکن شدند. سیاست‌های خصمانه صدام، خانواده‌های آگاه زیادی را مجبور به ترک خانه و کاشانه کرد. آن‌ها به ایران آمدند تا تحت فرمان امام خمینی (ره) مسیر رشد و ترقی‌شان را ادامه دهند.

حسین تحصیلات ابتدایی‌اش را در مدرسه علوی در شهر نجف شروع کرد و ادامه آن را در ایران و در مدرسه محمدی (شهرری) گذراند. از همان دوران مدرسه بسیار حواس‌جمع، باحیا و غیرتی بود. وقتی در کلاس دوم راهنمایی معلمش به دانش‌آموزان ناسزا گفته بود، حسین به مادرش گفت دیگر به مدرسه نخواهد رفت چراکه ناسزا‌های معلم روی روان او تأثیر گذاشته بود و نمی‌خواست از چنین معلمی کلامی یاد بگیرد. حسین چند روز سر کلاس‌های درس حاضر نشد و در جواب غیبت‌هایش نوشت که نمی‌توانم سرکلاسی بنشینم که معلمش رعایت ادب را نمی‌کند.

همین رفتار بد معلم‌ها باعث شد تا او قید درس خواندن را بزند و دنبال کار باشد. خیلی زود در یک کیف‌سازی در شهرری مشغول کار شد. درآمد خوبی از شغلش داشت و حقوقش را بین خانواده‌اش تقسیم می‌کرد. حسین از همان نوجوانی بسیار خلاق و باذوق بود. با مقوا و کاغذ کاردستی درست می‌کرد و به دیوار اتاقش می‌چسباند.

شروع جنگ تحمیلی فصلی تازه در زندگی حسین باز کرد. وقتی که جنگ شروع شد سن و سال زیادی نداشت با این حال عشق به حضور در جبهه و دفاع از حق در وجودش شعله می‌کشید. زمانی که برگه رضایتنامه اعزام به جبهه را به خانه برد حدس می‌زد که با مخالفت‌شان مواجه شود. مادرش اصلاً راضی نبود و می‌گفت: «حسین تو به محیط بیرون آشنا نیستی، سنت کم است و نمی‌توانم رضایت بدم.» اصرار‌های حسین برای رفتن به جبهه ادامه داشت. نمی‌خواست بدون اجازه والدینش به جبهه برود. دوره‌های آموزشی را گذرانده بود، ولی هنوز نتوانسته بود رضایت قلبی مادرش را بگیرد. مادر به حسین می‌گفت اگر رفتی و شهید شدی چه کار کنم؟ من شما را با سختی بزرگ کردم. حسین در جواب مادرش گفت مادر رضایت بده من بروم جبهه و ادای دِین کنم. اگر زنده برگشتم که هیچ، ولی اگر شهید شدم قول می‌دهم شما را اول از همه شفاعت کنم. مادر بعد از سکوتی سنگین سرش را بالا آورد و به حسین که صبورانه و نگران نگاه می‌کرد، گفت باشه قبول...

اولین اعزام شهید مرحمتی در ۱۴ فروردین ۱۳۶۲ انجام گرفت. او به جبهه غرب یعنی کردستان اعزام شد. حسین مدتی را در جبهه بود تا اینکه در سال ۱۳۶۴ به عملیات سخت و بزرگ والفجر ۸ اعزام شد. دشمن با تمام امکانات و حربه‌ها می‌خواست جلوی رزمندگان را بگیرد. فشار زیادی روی نیرو‌ها بود. غروب چهارشنبه ۳۰ بهمن، حسین کنار اروند می‌رود برای وضو گرفتن، در حال برگشتن به سنگر، هواپیما‌های عراقی را در ارتفاع بالا تشخیص می‌دهد. با صدای بلند داد می‌زند: «سنگر بگیرید! هواپیما‌های دشمن می‌آیند.» در همین حین یک راکت زیر پایش اصابت کرده و به گفته همسنگرانش، او را حدود چهار متر به هوا بلند می‌کند و با صورت به زمین می‌زند. حسین در دم شهید می‌شود. به خاطر قطع بودن ارتباط با پشت جبهه، پیکر حسین دو روز در منطقه می‌ماند و بعد به عقب فرستاده می‌شود.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار