کد خبر: 999089
تاریخ انتشار: ۳۰ فروردين ۱۳۹۹ - ۲۳:۲۶
گذری بر ماهیت مرگ از منظر شهید مطهری به بهانه جان باختن بیش از صد‌ها هزار نفر به دلیل ابتلا به کرونا
انسان وقتی خود را در برابر آمار مرگ‌ومیر ناشی از کرونا می‌بیند به این سؤال می‌اندیشد که واقعاً اگر قرار است چنین موجود ضعیفی باشیم که پنج گرم ویروس بتواند همه آرزو‌ها و تلاش‌هایمان را بر باد دهد اصلاً چرا قرار است پا به جهان بگذاریم؟
محمدصادق عبداللهی
سرویس دین و اندیشه و جوان آنلاین: مطابق آمار‌های رسمی، کرونا تا کنون جان بیش از ۱۲۳ هزار انسان را در سرتاسر جهان گرفته است. انسان‌هایی که هزاران امید و آرزو داشتند، اما در کمتر از دو ماه در حالی که هرگز فکرش را هم نمی‌کردند چشم بر جهان بستند. این در حالی است که محاسباتی نشان می‌دهد کل ویروس‌های کرونا در جهان بیشتر از پنج گرم نیست. فرد محاسبه‌کننده که گمنام است با فرض قطر صد نانو متری کرونا، با در نظر گرفتن فرمول محاسبه حجم کره، حجم ویروس را اندازه گرفته و با فرض اینکه کرونا از چربی و آب باشد، چگالی و سپس جرم یک کرونا را به دست آورده است. آنگاه با فرض وجود یک میلیارد ویروس در بدن هر مبتلا، وزن ویروس‌های هر فرد مبتلا را نیز احصا کرده است و با آنکه الان مبتلایان شناخته شده در جهان به ۲ میلیون نرسیده‌اند، خوشبینانه تعداد مبتلایان را هم ۱۰ میلیون فرض کرده و در آخر نتیجه گرفته است که کل کرونا‌های جهان پنج گرم بیشتر وزن ندارند. انسان وقتی خود را در برابر این محاسبات و آن آمار مرگ‌ومیر می‌بیند به این سؤال می‌اندیشد که واقعاً اگر قرار است چنین موجود ضعیفی باشیم که پنج گرم ویروس بتواند همه آرزو‌ها و تلاش‌هایمان را بر باد دهد اصلاً چرا قرار است پا به جهان بگذاریم؟ البته این سؤال برای نخستین بار نیست که به ذهن متبادر می‌شود. شاید بتوان گفت در تمام طول تاریخ، بشر به این موضوع اندیشیده است. فی‌المثال خیام نیز که خود صاحب دانش و علم بوده، باز راز خلقت انسانی فانی برایش جای سؤال داشته است و از حیرت خود در سروده‌ای که منسوب به اوست آورده است:

ترکیب پیاله‌ای که در هم پیوست
بشکستن آن روا نمی‌دارد مست
چندین قد سرو نازنین و سر و دست
از بهر چه ساخت وز برای چه شکست؟
ناراحتی از مرگ علت پیدایش بدبینی فلسفی

شهید مطهری در کتاب «عدل الهی» گذری بر این سؤال زده است. او نیز از قضا با همین شعر منسوب به خیام آغاز کرده و ناراحتی از مرگ را یکی از علل پیدایش بدبینی فلسفی دانسته است. شهید شرح می‌دهد: «فلاسفه بدبین، حیات و هستی را بی‌هدف و بیهوده و عاری از هرگونه حکمت تصور می‌کنند. این تصور، آنان را دچار سرگشتگی و حیرت ساخته و احیاناً فکر خودکشی را به آن‌ها القا کرده و می‌کند؛ با خود می‌اندیشند اگر بنابر رفتن و مردن است نباید می‌آمدیم و حالا که بدون اختیار آمده‌ایم این اندازه لااقل از ما ساخته است که نگذاریم این بیهودگی ادامه یابد، پایان دادن به بیهودگی خود عملی خردمندانه است.»

هراس از مرگ زاییده میل به جاودانگی
شهید اندیشه و هراس از مرگ را ویژگی‌ای مخصوص انسان می‌داند و این ویژگی را زاییده میل به جاودانه بودن تفسیر و از آنجا که در نظامات طبیعت هیچ میلی گزاف و بیهوده نیست، میل به جاودانگی را دلیلی بر بقای بشر پس از مرگ بیان می‌کند؛ چراکه اگر ما مانند گل‌ها و گیاهان، زندگی موقت و محدود می‌داشتیم، آرزوی خلود به صورت یک میل اصیل در ما به‌وجود نمی‌آمد. شهید استدلال می‌کند: «وجود عطش دلیل وجود آب است. وجود هر میل و استعداد اصیل دیگر هم دلیل وجود کمالی است که استعداد و میل به سوی آن متوجه است. گویی هر استعداد، سابقه‌ای ذهنی و خاطره‌ای است از کمالی که باید به سوی آن شتافت. آرزو و نگرانی درباره خلود و جاودانگی که همواره انسان را به خود مشغول می‌دارد، تجلیات و تظاهرات نهاد و واقعیت نیستی ناپذیر انسان است.» با توجه به این استدلال شهید اشکال مرگ را از آنجا می‌داند که عده‌ای آن را نیستی پنداشته‌اند و حال آنکه «مرگ برای انسان نیستی نیست، تحول و تطور است، غروب از یک نشئه و طلوع در نشئه دیگر است؛ به تعبیر دیگر، مرگ نیستی است ولی نه نیستی مطلق بلکه نیستی نسبی، یعنی نیستی در یک نشئه و هستی در نشئه دیگر. انسان مرگ مطلق ندارد. مرگ، از دست دادن یک حالت و به‌دست آوردن یک حالت دیگر است و مانند هر تحول دیگری فنای نسبی است. وقتی خاک تبدیل به گیاه می‌شود، مرگ او رخ می‌دهد ولی مرگ مطلق نیست؛ خاک، شکل سابق و خواص پیشین خود را از دست داده و دیگر آن تجلی و ظهوری را که در صورت جمادی داشت ندارد ولی اگر از یک حالت و وضع مرده است، در وضع و حالت دیگری زندگی یافته است.»

دنیا، رحِم جان
شهید انتقال از این جهان به جهان دیگر را بی‌شباهت به تولد طفل از رحم مادر نمی‌داند و در شرح این شباهت می‌گوید: «طفل در رحم مادر به وسیله جفت و از راه ناف، تغذیه می‌کند ولی وقتی پا به این جهان گذاشت، آن راه مسدود می‌گردد و از طریق دهان و لوله هاضمه، تغذیه می‌کند. در رحم، شش‌ها ساخته می‌شود، اما به‌کار نمی‌افتد و زمانی که طفل به خارج رحم منتقل شود، شش‌ها مورد استفاده او قرار می‌گیرد. شگفت‌آور است که جنین تا در رحم است کوچک‌ترین استفاده‌ای از مجرای تنفس و ریه‌ها نمی‌کند و اگر فرضاً در آن وقت این دستگاه لحظه‌ای به‌کار افتد، منجر به مرگ او می‌گردد؛ این وضع تا آخرین لحظه‌ای که در رحم است ادامه دارد، ولی همین که پا به بیرون رحم گذاشت ناگهان دستگاه تنفس به‌کار می‌افتد و از این ساعت اگر لحظه‌ای این دستگاه تعطیل شود خطر مرگ است. اینچنین، نظام حیات قبل از تولد با نظام حیات بعد از تولد تغییر می‌کند؛ کودک قبل از تولد در یک نظام حیاتی و بعد از تولد در نظام حیاتی دیگر زیست می‌نماید. اساساً جهاز تنفس با اینکه در مدت توقف در رحم ساخته می‌شود، برای آن زندگی یعنی برای مدت توقف در رحم نیست، یک پیش‌بینی و آمادگی قبلی است برای دوره بعد از رحم. جهاز باصره، سامعه، ذائقه و شامّه نیز با آن مهمه وسعت و پیچیدگی، هیچ کدام برای آن زندگی نیست، برای زندگی در مرحله بعد است. دنیا نسبت به جهان دیگر مانند رحمی است که در آن اندام‌ها و جهاز‌های روانی انسان ساخته می‌شود و او را برای زندگی دیگر آماده می‌سازد. استعداد‌های روانی انسان، بساطت و تجرد، تقسیم ناپذیری و ثبات نسبی «من» انسان، آرزو‌های بی‌پایان، اندیشه‌های وسیع و نامتناهی او، همه، ساز و برگ‌هایی است که متناسب با یک زندگی وسیع‌تر و طویل و عریض‌تر و بلکه جاودانی و ابدی است. آنچه انسان را «غریب» و «نامتجانس» با این جهان فانی و خاکی می‌کند همین‌هاست. آنچه سبب شده که انسان در این جهان حالت «نیی» داشته باشد که او را از «نیستان» بریده‌اند، «از نفیرش مرد و زن بنالند» و همواره جویای «سینه‌ای شرحه شرحه از فراق» باشد تا «شرح درد اشتیاق» را بازگو نماید همین است. آنچه سبب شده است انسان خود را «بلند نظر پادشاه سدره‌نشین» بداند و جهان را نسبت به خود «کنج محنت آباد» بخواند یا خود را «طایر گلشن قدس» و جهان را «دامگه حادثه» ببیند همین است.»

اعتراض به مرگ نشانه جهان‌بینی ابتر
شهید از این قیاس زندگی دنیا با زندگی جنین در رحِم مادر نتیجه می‌گیرد: «اگر انسان با این همه تجهیزات و ساز و برگ‌ها بازگشتی به سوی خدا، به سوی جهانی که میدان وسیع و مناسبی است برای این موجود مجهز، نداشته باشد درست مثل این است که پس از عالم رحم، عالم دنیایی نباشد و تمام جنین‌ها پس از پایان دوره رحم فانی گردند؛ این همه جهازات باصره، سامعه، شامّه و مغز و اعصاب و ریه و معده که به کار رحم نمی‌خورد و برای زندگی گیاهی رحم زائد است لغو و عبث آفریده شود و بدون استفاده از آن‌ها رهسپار عدم گردد. آری، مرگ، پایان بخشی از زندگی انسان و آغاز مرحله‌ای نوین از زندگی اوست.»

شهید مطهری با استناد به این تفسیر از ماهیت مرگ، بی‌پایه بودن اعتراض‌ها به لغو بودن زندگی دنیا را اثبات می‌کند و اینگونه اعتراضات را برخاسته از نشناختن انسان و جهان و به عبارت دیگر جهان‌بینی ابتر و ناقص می‌داند که حاصل القائات ماتریالیستی است. شهید در این خصوص شرح می‌دهد: «اکنون در خود آرزوی جاوید ماندن را می‌یابیم و این آرزو فرع بر تصور جاوید ماندن است؛ یعنی تصوری از جاودانگی و زیبایی‌اش و جاذبه‌اش داریم و این جاذبه در ما آرزویی بزرگ به‌وجود آورده است که برای همیشه بمانیم و برای همیشه از موهبت حیات، بهره‌مند گردیم، اگر یک سلسله افکار ماتریالیستی به مغز ما هجوم آورد که این اندیشه‌ها و آرزو‌ها همه بیهوده است و از واقعیت جاودانگی خبری نیست، حق داریم مضطرب و ناراحت شویم و رنج و وحشت عظیمی در ما پدید آید، آرزو می‌کنیم که‌ای کاش نیامده بودیم و با این رنج و وحشت روبه‌رو نمی‌شدیم. پس تصور لغو و بیهوده بودن هستی، معلول ناهماهنگی میان یک غریزه ذاتی و یک تلقین اکتسابی است؛ اگر آن غریزه نبود چنین تصوری در ما پدید نمی‌آمد، همچنانکه اگر افکار غلط ماتریالیستی به ما تلقین نمی‌شد باز هم این تصور در ما پدید نمی‌آمد.»

دانه لایق نیست در انبار کاه
استاد مطهری در پایان بحث خود برای پاسخ به ابیاتی که در ابتدای بحث از خیام نقل شد، رباعی‌ای از بابا افضل کاشانی، استاد یا استاد استاد خواجه نصرالدین طوسی نقل می‌کند:

تا گوهر جان در صدف تن پیوست
از آب حیات، صورت آدم بست
گوهر چو تمام شد، صد، چون بشکست
بر طَرف کلَه گوشه سلطان بنشست

و در شرح این ابیات می‌فرمایند: «در این رباعی، جسم انسان، همچون صدفی دانسته شده که گوهر گران‌های روح انسانی را در دل خود می‌پروراند. شکستن این صدف، زمانی که وجود گوهر کامل می‌گردد، ضرورت دارد تا گوهر گرانقدر از جایگاه پست خود به مقام والای کله گوشه انسان ارتقا یابد. فلسفه مرگ انسان نیز این است که از محبس جهان طبیعت به فراخنای بهشت برین که به وسعت آسمان‌ها و زمین است منتقل گردد و در جوار ملیک مقتدر و خدای عظیمی که در تقرب به او هر کمالی حاصل است، مقام گزیند.» شهید در پایان این بحث به داستانی از مثنوی معنوی ارجاع می‌دهد:

گفت موسی‌ای خداوند حساب
نقش کردی، باز، چون کردی خراب؟
نرّ و ماده نقش کردی جانفزا
وانگهی ویران کنی آن را چرا؟
گفت حق: دانم که این پرسش تو را
نیست از انکار و غفلت وز هوی
ورنه تأدیب و عتابت کردمی
بهر این پرسش تو را آزردمی
لیک می‌خواهی که در افعال ما
بازجویی حکمت و سرّ قضا
تا از آن واقف کنی مر عام را
پخته گردانی بدین هر خام را
پس بفرمودش خدا‌ای ذو لباب،
چون بپرسیدی بیا بشنو جواب
موسیا تخمی بکار اندر زمین
تا تو خود هم وادهی انصاف این.
چون که موسی کشت و کشتش شد تمام
خوشه‌هایش یافت خوبی و نظام
داس بگرفت و مر آن‌ها را برید
پس ندا از غیب در گوشش رسید
که چرا کشتی کنی و پروری،
چون کمالی یافت آن را می‌بُری؟
گفت یا رب ز آن کنم ویران و پست
که در اینجا دانه هست و کاه هست
دانه لایق نیست در انبار کاه
کاه در انبار گندم، هم تباه
نیست حکمت این دو را آمیختن
فرق، واجب می‌کند در بیختن
گفت این دانش ز که آموختی؟
نور این شمع از کجا افروختی؟
گفت تمییزم تو دادی‌ای خدا
گفت پس تمییز، چون نبود مرا؟
در خلایق روح‌های پاک هست
روح‌های تیره گلناک هست
این صدف‌ها نیست در یک مرتبه
در یکی درّ است و در دیگر شبه
واجب است اظهار این نیک و تباه
همچنان کاظهار گندم‌ها ز کاه
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر