سرویس فرهنگ و هنر جوان آنلاین: محمدرضا مهدویان که این روزها فیلم سینمایی موفق «ماجرای نیمروز، رد خون» را روی پرده سینماها دارد در مورد مسیر ساخت این اثر به مهر میگوید: در «ماجرای نیمروز» ما دو کاراکتر به اسم صادق و کمال داشتیم که حضور خیلی کوتاهی داشتند که اتفاقاً آدمهای مؤثر و جذابی از آب درآمدند. آن موقع به این فکر کردیم که میشود در فیلمی با حضور جدیتر و پررنگتر این دو کاراکتر یک قصه جدید تعریف کنیم. هنگامی که ما میخواستیم «لاتاری» را بسازیم، مشکلاتی برای ساخت پیدا کردیم و مشغول مذاکره با تهیهکنندگان دیگری بودیم. در آن زمان سیدمحمود رضوی گفت: حالا که به نتیجه نرسیدید بیایید قسمت دوم «ماجرای نیمروز» را بسازیم که من گفتم من اصلاً ذهنم درگیر «لاتاری» است و دوست دارم همین فیلم را بسازم. او گفت اشکال ندارد من کمک میکنم «لاتاری» را بسازی و بعد «ماجرای نیمروز ۲» را بسازیم.
کارگردان «آخرین روزهای زمستان» در ادامه میافزاید: به دنبال راهی بودم که حتماً «لاتاری» را بسازم و دیدم پیشنهاد جالبی است. همان موقع سید (رضوی) با هادی و جواد هم صحبت کرد و تصمیم ما بر این شد که دو فیلم با هم کار کنیم یعنی «لاتاری» و «ماجرای نیمروز، رد خون». در آن زمان اصلاً هیچ قصهای هم نداشتیم، فقط قرار گذاشتیم که یک «ماجرای نیمروز» دیگر بسازیم، از همین رو به محض اینکه کار ساخت «لاتاری» تمام شد تیم فیلمنامهنویسان شروع به نگارش فیلمنامه «ماجرای نیمروز، رد خون» کردند، یعنی اینطور نبود که «ماجرای نیمروز، ردخون» را با برنامهریزی عجیب و خاصی بسازیم. اصلاً سبب آشنایی و رفاقت همه ما با هم، همان «ماجرای نیمروز» و کاراکترهایی بود که در آنجا خلق شد. به تدریج تصمیم گرفتیم این موضوع را در فیلم دیگری ادامه بدهیم و نتیجه آن «ماجرای نیمروز، رد خون» شد.
وی با اشاره به اینکه در مقطعی قرار بود قصهای در عراق را روایت کنیم، اظهار میدارد: در واقع همانطور که منافقین در تهران به دنبال خانه تیمی بودند، ما میخواستیم این ماجرا را برعکس کنیم، چون مشابه همین ماجرا در زمان جنگ در عراق هم وجود داشت، یعنی خانههای تیمی که نیروهای امنیتی ما در عراق داشتند و نیروهای امنیتی عراق به دنبالشان بودند. در واقع ما میخواستیم کاراکتر صادق و کمال را به دل خانههای تیمی در عراق ببریم و ببینیم که این افراد در حال گریز از دست نیروهای امنیتی عراق هستند که به نظرم خیلی قصه جذابی بود. به هر حال سیدمحمود رضوی پژوهشهایی در سالهای گذشته جمعآوری کرده بود که پیشنهاد داد این قصه را در دل عملیات مرصاد روایت کنیم، به همین ترتیب قصه عراق منتفی شد.
مهدویان در ادامه تأکید میکند: اگر «ماجرای نیمروز» قصه شکلگیری خشونت است، «ماجرای نیمروز، رد خون» درباره این است که مرز خشونت کجاست؟ وقتی ایدئولوژی به خشونتزایی میرسد تا کجا میتواند پیش برود؟ ما درباره مقطعی فیلم میساختیم که به نظر میرسد این خشونت حد و مرزی ندارد، پایان ندارد و میتواند تا ابد ادامه داشته باشد. برای همین این موضوع هم یک لحن متفاوت نسبت به «ماجرای نیمروز» پیدا کرده است. همه آدمها بالاخره یک طرز فکری دارند و حاضرند برای عقاید خود بجنگند و ایستادگی کنند ولی اگر «ماجرای نیمروز، رد خون» بتواند این سؤال را ایجاد کند که برای آن تا کجا میشود پیش رفت، کار بزرگی کرده است.
این فیلمساز جوان ضمن اشاره به اینکه فیلم «رد خون» یک نگاه ماکرو دارد و یک نگاه میکرو خاطر نشان میکند: اصلاً همان زمانی که فیلمنامه را مینوشتیم اینچنین تعبیر میکردیم که «ماجرای نیمروز، رد خون» همزمان یک قصه بزرگ و یک قصه کوچک تعریف میکند، البته اگر یکی از اینها را برای تعریف کردن انتخاب میکردیم، شاید نتیجه منسجمتر میشد ولی به هر حال این تصمیمی بود که ما گرفتیم چراکه احساس کردیم لازم است هر دوی اینها را به صورت همزمان ببینیم و وقتی با هم میبینیم جذاب است.