سرویس فرهنگ و هنر جوان آنلاین: پیمان قاسمخانی به عنوان نویسنده با خلق هوشنگ شرافت نگاهی میاندازد به سیر تحول یا تنزل انسانی، اگر چه در سریالهای پیشین مهران مدیری به شکل محسوستری این موقعیتهای انسانی نشان داده شده، اما در هیولا یک شکل حقیقی و ملموستری از این موقعیت را شاهد هستیم، اینکه یک معلم ساده خود را از یک خانواده اصیل و با شرافت میداند و یک باره در یک موقعیتی قرار میگیرد که از بافت انسانی خود رها میشود مسئله مهمی در جامعه ماست؛ جامعهای که رسانههایش بیش از آنکه نکات مثبت را ببینند به ضریب دادن به نکات منفی تمایل نشان میدهند. روزی نیست که خبر از پولشویی و اختلاس و پروندههای مشکوک در جراید نخوانیم و حالا هیولا بر اساس همین خبرهای روز نوشته شده است. نکته حائز اهمیت در هیولا نوع نگاه مردم یک جامعه به زندگی است و این جزئی از شگرد سریالسازی مدیری محسوب میشود. وقتی آرمان بخش مهم و قابل توجهی از جامعه به جمعآوری مال و مادیات محدود شد و رسانههای بزرگ هم صبح تا شب همین فرهنگ را گسترش دادند آن جامعه دچار نوعی بحران هویت میشود. مدیری سعی بر این دارد که زندگی اشرافی و زندگی متوسط را در آثارش به نقد بکشد و این موقعیت میتواند در عین کمدی بودن یک تراژدی هم باشد. در سریال هیولا روند تحولی یک انسان خوب را میبینیم که میل و رغبت به هیولا شدن دارد. هوشنگ با سه تراول تقلبی در دامی میافتد که اتفاقاً خودش هم از این دام بدش نمیآید، اما در هر قسمت شاهدیم که هوشنگ قبل از اینکه بخواهد مرتکب کار غیرقانونی و خلاف شود به شکلی کمیک (از نظر بصری) به مردم کمک میکند و این نشان میدهد هوشنگ با وجود علاقه به زندگی شرافتمندانه و رسیدن به آرزوهایش حاضر است نسبت به شرافتی که دارد کوتاهی کند و برای تحقق آرزوهایش در جامعهای که به خواستههایش بیاعتناست چشمش را ببندد، از سوی دیگر کامروا را به عنوان یک هیولای بزرگ میبینیم که شاید به طور دقیق به آن پرداخت نشده باشد، به طوری که تلاش نویسنده و کارگردان بیشتر در خلق کاراکتر هوشنگ شرافت بوده است و آنچه از کامروا و پسرش میبینیم یک نگاه تیپیکال است که هرگز به شخصیت نرسیدهاند. انگار شخصیت کامروا را در چند سریال مدیری دیدهایم که البته مقتضیات شخصیتی هوشنگ و گیر افتادن او در موقعیتهای مختلف و اشتباهی و تعجب او ما را به یاد سیامک انصاری در سریالهای مدیری میاندازد و همچنین هوشنگ شرافت بیشباهت با مسعود شصتچی نیست، اما در هیولا با توجه به تعدد کاراکترها که در بعضی قسمتها وجود دارند در بعضی جاها این کاراکترها بدون توجیه غائبند یا در آخر خبری از آنها نمیشود. موضع و نگرش سریال درباره هوشنگ شرافت است. یک آدم ضعیف و بیدست و پا وقتی به پست و مقامی میرسد با صاحب خانهاش طور دیگری حرف میزند و زمانی که همه چیز از او گرفته میشود باز به همان آدم مفلوک تبدیل میشود. نشان دادن این دو موقعیت در چند بازده زمانی کاملاً نشان از یک آدم چند شخصیتی دارد.
هوشمندی مدیری در سریال هیولا یک تذکر مهم به مخاطب است؛ اینکه آیا همه مثل هوشنگ شرافت ظرفیت هیولا شدن را دارند؟ هیولایی که پول و موقعیت برای آدمها ایجاد میکند. اینکه برای خیلی از آدمها ثروت جای وجدان را میگیرد شاکله سؤال مهم سریال است.
اینکه مشکل وزارت ارشاد با پایانبندی هیولا چه بوده است در حال حاضر مشخص نیست، شاید نشان دادن اختلاسگران و برخی مسئولان مجرم در زندان باشد که علاوه بر زندانی بودن خیلی هم در حبس به آنها بد نمیگذرد. این را در دیالوگ هوشمند و مادرش فقط میشنویم، اما باز برمیگردیم به شخصیت اصلی و هسته مرکزی سریال یعنی هوشنگ شرافت، چقدر خوب که برخلاف سریالهای دیگر یک پایان متفاوت را میبینیم. شرافت پس از سه ماه حبس آزاد میشود و به فروشگاه میرود و دوباره میل دارد که مارچوبه بخرد. مخاطب در اینجا فکر میکند هوشنگ پس از سه ماه دچار تحول شخصیتی شده است، اما با دادن آن چکپول تقلبی به فروشنده یا اینکه تراول مچاله شده را از سطل زباله برمیدارد و سیگاری آتش میزند، نشان میدهد هنوز نتوانسته به شرافت قبلی خود بازگردد و آن سیگار و پشت به دوربین شدنش شاید تغییر نگرش همیشگی او به شرافت باشد، این پایانبندی میتواند مهمترین نکته سریال باشد و اینکه این داستان هنوز هم میتواند ادامه داشته باشد.
سریال هیولا صرفاً برای سرگرمی ساخته نشده و تلنگر میزند که همه میتوانند یک هیولا باشند، اما باید موقعیت آن پیش بیاید. این نگاه شاید نسبیگرایانه به نظر برسد، اما روی دیگر ماجرا هم میتواند این باشد که آدمها بیشتر باید دنیا را جدی بگیرند و به عاقبت کار فکر کنند.