از همان روزهايي كه «برجام» اعلام شد، مهمترين انتظار زمان تحقق وعدههايي بود كه طرف غربي در اين متن ارائه كرده بود و به طور مشخص برچيده شدن كليه تحريمهاي مالي و اقتصادي مطالبه عمومي مردم بود. هرچند با گذشت چند ماه و زماني كه تعهدات ايران انجام پذيرفت، روشن شد كه اين توقع از امريكاييها زياد است و نميتوان در مورد گشايشهاي پسابرجامي چندان حساب كرد.
اما جاي اين سؤال هست كه چرا گشايشهايي كه سال پيش در چنين روزهايي مرتباً وعده داده ميشد- و حتي برخي در اين مسير راه مبالغه را در پيش ميگرفتند- اكنون چرا تحقق نيافته است؟ به عبارت ديگر چرا امريكاييها با نقض برجام، مسير خدشهدار كردن آن را هموار ميسازند؟ آيا مسير «برجام» براي آنها ديگر مطلوبيتي ندارد يا آنكه مسئله چيز ديگري است!
در پاسخ بايد گفت اتفاقاً امريكاييها چندان از برجام ناراضي نيستند، هرچند در رقابتهاي انتخاباتي امريكا، برخي اين توافق را به زيان امريكا معرفي كنند، اما به اين معنا نيست كه هيئت حاكمه امريكا از اين توافق پشيمان شده باشد. به نظر ميرسد نقض عهدي كه اكنون مشاهده ميشود بخشي از طرحريزي و پيشبيني غربيها بوده است. به عبارت ديگر از ابتدا هم امريكاييها عزمي براي اجراي تعهدات خود نداشتند و قول و قرارهايي كه در متن نگاشتهاند بيشتر براي مجاب كردن طرف ايراني براي رسيدن به توافق بوده است.
مؤيد اين ادعا، زاويه ديد امريكاييها به مسير مذاكرات است. به وضوح ميتوان گفت سلطهگران طرف ايراني را ناچار به توافق ميدانستند و اكنون نيز تداوم برجام را براي ايران اجتنابناپذير تلقي ميكنند. ذكر اين نكته در اين سطور به اين مفهوم نيست كه نگارنده نيز با اين ادراك موافق است، بلكه در اينجا، صرفاً هدف تجزيه و تحليل نگاه غربي به برجام است. بر اين زاويه ديد از آنرو تأكيد ميشود كه لازمه تحليل رفتار غربيها، بررسي پندار آنهاست.
حال اگر اين ادراك را براي امريكاييها بپذيريم، ميتوان حدس زد كه چرا امريكاييها بهرغم تمايل به تداوم برجام تاكنون از انجام تعهدات خود سرباز زدهاند. به بيان ديگر تا زماني كه خيال كاخ سفيد از تلاش عدهاي در تهران براي حفظ برجام به هر قيمتي راحت باشد، چه نيازي به دادن امتيازهاي وعده داده شده، دارند؟
البته به جز اين نكته، بايد خاطرنشان كرد كه نقض عهد و خلف وعده جزو صفات شيطاني مستكبران است و با تحليل درون گفتمان ديني نيز ميتوان به چنين نتيجهاي رسيد.
حال به پرسش ديگري بايد پرداخت كه ممكن است در ذهن خوانندگان مطرح باشد؛ چگونه است كه امريكاييها همچنان از تقويت به اصطلاح ميانهروها در ايران سخن ميگويند و از طرفي به طور همزمان با عمل نكردن به قولهاي داده شده، زير پاي آنها را در سياست داخلي ايران خالي ميكنند؟
در پاسخ بايد گفت در اينكه امريكاييها به برخي جريانات سياسي در داخل اميد بستهاند، شكي وجود ندارد، اما به آن معنا نيست كه حاضرند براي تداوم قدرت آنها هر هزينهاي بكنند. اصولاً رفتار سلطهگران در اين چارچوب بوده است كه به آساني به نزديكترين متحدان خود خيانت كردهاند. مروري بر سرنوشت برخي حكام منطقه كه نزديكترين گرايش را به غرب و به ويژه امريكا داشتهاند، به خوبي نشان ميدهد اين رفقاي چشم آبي تا چه حد «نيمه راه» هستند.
بسياري از جمله برخي چهرههاي جريان متمايل به غرب، از سه سال پيش هر روز منتظر آن گشايش حداقلي بودهاند كه قرار است شتابدهنده مسير تعامل و تثبيتكننده غربگرايان در سياست داخلي باشد. از آن مهمتر اینکه، بخش قابل توجهي اكنون فهميدهاند كه اين وعده سرابي بيش نبوده و البته قليلي هنوز چشم به راه هستند.
تجربه نشان داده است كه طرف مقابل بنايي بر دادن اينگونه امتيازات ندارد و در پيش بودن انتخابات امريكا و اندك زمان باقي مانده تا آن زمان اين پيشبيني را تقويت ميكند كه حداقل تا چند ماه آينده خبري از گشايش مفروض نيست. مسلماً روشن شدن نتايج انتخابات امريكا هم چيزي را حل نميكند چون هر دو نامزد اصلي اين انتخابات لحن تند و گزندهاي را در قبال پرونده ايران در پيش گرفتهاند كه به خوبي نشان ميدهد از امتياز خبري نيست. اكنون كمتر از يك سال از عمر دولت يازدهم باقي است و كسي نميداند يك سال ديگر در چنين روزهايي چه كسي در پاستور مستقر شده است، اما يك چيز تا حدودي مشخص شده و آن اينكه به دلايل مختلف از آبنباتي كه به نفع غربگرايان «دوپينگ» بكند، خبري نيست.
آنچه صحنه حقيقي انتخابات را رقم خواهد زد، خدمت صادقانه، پاكدستي و ولايتمداري است. آنها كه مصمم هستند در رقابتهاي پيشرو جدي حضور يابند، لاجرم بايد از نقطههاي خيالي قطع اميد كنند.