کد خبر: 788378
تاریخ انتشار: ۱۰ خرداد ۱۳۹۵ - ۱۹:۱۳
نقدي بر فيلم سعيد روستايي
سميه در خانواده‌اي فقير و شلوغ با برادري معتاد و مادري مريض، زندگي مي‌كند كه ماجراهايي خاص برايش پديد مي‌آيد. او در دلتنگي‌هاي دختر و پدري در ابتداي فيلم مي‌گويد ...
اكرم ناظمي
سميه در خانواده‌اي فقير و شلوغ با برادري معتاد و مادري مريض، زندگي مي‌كند كه ماجراهايي خاص برايش پديد مي‌آيد.  او در دلتنگي‌هاي دختر و پدري در ابتداي فيلم مي‌گويد: بابا بود همگي، حالمان خوب بود و عكس‌هاي بابا را روي ديوار مي‌زند. جنس و لحن ديالوگ گفتن محسن و مرتضي متفاوت است و مرتضي به نوعي اديبانه سخن مي‌گويد.
خانواده وضع خوبي ندارد و با سبك زندگي ايراني اسلامي متفاوت است. مفهوم فيلم فقر و بدبختي و چه كنم چه كنم و پا گذاشتن روي ديگران براي منفعت شخصي است. به طوري كه نون و ترشي و كنسرو لوبيا به هم تعارف مي‌كنند و بايد از جنس‌هاي تاريخ گذشته مغازه در خانه استفاده كنند. بوي بد در خانه مي‌آيد و مادر در كناري با گوجه‌هاي ته مغازه رب درست مي‌كند. خواهر و برادر محسن مواد را در چاه مي‌ريزند تا پليس‌ها نفهمند مواد در خانه، جاسازي شده و محسن به مرتضي مي‌گويد: برم كمپ تا سميه رو با افغانيه بفرستيش بره! دخترها به هم مي‌گويند: مامان نبينه نون خشك‌هاي ته كابينت رو مي‌ريزي دور. و مادر مي‌گويد: ملحفه رو از پشت دوختم شد مثل اولش! خواهر‌ها به هم مي‌گويند: توي اين خونه هيچي تمومي نداره، از ظرف‌هاي كثيف بگير تا حرف‌هاي نيشدار آدم‌ها. امير نوه خانواده و پسر شهناز، خاله‌ها و دايي‌ها را از خانه‌شان بيرون مي‌كند و به مامانش مي‌گويد: برو قصر بابات، و شهناز به پسرش مي‌گويد: خاك بريزن توي اون نگاه دنباله‌دارت. محسن برادر كوچك‌تر خانواده را براي ترك اعتياد فرستادند كمپ، ولي از قرار معلوم چون هزينه كامل را نپرداختند از دست نگهبان كمپ فرار كرده. سميه هواي اعضاي خانواده را دارد و اتاق محسن را تميز مي‌كند و روي ديوار سياه اتاقش، رنگ سفيد مي‌زند، گل در گلدان مي‌گذارد و آينه و عكس محسن و پدرش را به ديوار مي‌زند و اسفند دود مي‌كند. مراقب همه است و براي همه دل مي‌سوزاند. براي همه چاي مي‌ريزد آدم خوبه فيلم است و خوبي پخش مي‌كند. او به عقد يك افغاني درآمده، تا با پولي كه نامزدش مي‌پردازد، مغازه داداش بزرگه كه با نبود پدر مرد خانه است، بزرگ‌تر شود و زن بگيرد. در سبك زندگي ايراني، اين صورت خوشي ندارد كه يك ايراني براي نجات خانواده نياز به يك افغاني پيدا كند و از آن بدتر، كه دخترشان را هم به عقد همان افغاني دربياورد. در سكانس آخر فيلم سميه بين دو نفر افغاني نشسته كه اصلاً احساس خوبي ندارد و حتي زبانشان را نمي‌فهمد و در آن شرايط نيم‌نگاهي از شيشه عقب ماشين به برادر كوچك‌ترش نويد مي‌اندازد. آيا سميه در آن شرايط از‌خودگذشتگي تا هميشه مي‌ماند يا خير؟ آيا سميه قهرمان و ستون خانه مي‌ماند، تا اين خانه از هم نپاشد؟در صحنه‌اي از فيلم سميه و مرتضي ساندويچ فلافل مي‌خورند و سميه مي‌گويد: ‌اي كاش بقيه هم مي‌خوردند و مرتضي به سميه مي‌گويد: ساندويچت را بخور، يه ساندويچو كي بخوره، كي نگاه كنه! شناسنامه سميه، گم شده و عروسي‌اش هم نزديك است. نويد هم برادر كوچك‌تر درسخوان است و در كلاس به بچه‌ها تقلب مي‌رساند ولي اين نويد درسخوان، جايي كتاب در دستش نيست و هميشه تلويزيون مي‌بيند.  معناي ابد و يك روز در فيلم يعني تا وقتي زنده‌اي به اضافه يك روز، در زندان هستي. يعني به تعبيري، آزادي يعني، يك روز بعد از مرگش، يعني آزادي وجود ندارد، چون فرد ديگر در زندان، مرده است.
مشكل اصلي اين خانواده، همانطور كه خواهر بزرگ‌تر در فيلم گفت: اعتياد محسن بود و خواهر بزرگ‌تر از سميه مي‌خواهد به جايي برود كه از اينجا بهتر باشد و با افغاني ازدواج نكند. فقر آنچناني در فيلم نشان داده نمي‌شود، شهناز كه براي خودش خانه دارد، حتي اگر خارج و حاشيه تهران باشد. اعظم هم كه بناست اين‌بار كه به سفر كيش مي‌رود، ماشين 206 بخرد! ليلا هم كه گويا سر كار مي‌رفته، حالا گربه پرورش مي‌دهد تا آنها را بفروشد و سميه به او مي‌گويد: برو كار بهتري انجام بده، فلج‌ها هم از صبح تا شب، كار مي‌كنند. مرتضي هم كه به جاي پدر مرد خانه است و مغازه دارد و سميه هم دنبال مدرك خياطي است و مي‌خواهد به فقر خانواده كمك نمايد.
   هر راست نشايد گفت
هر زشتي و بدبختي و سياهي را هر چند واقعيت است نبايد واضح و درشت، نشان داد و صرفاً چون واقعيت است، نبايد روي آن فوكوس و زوم نمود، چون نتيجه معكوس دارد.
مادر در اين فيلم منفعل است و نقش سازنده و تربيتي براي فرزندان ندارد. تازه طرفدار محسن است و برايش يك بسته مواد هم قايم مي‌كند كه مبادا، بي‌مواد نشود! مادر مي‌گويد: محسن نمي‌تواند ترك كند و اگر در اتاقش مواد بكشد، بهتر است تا جلوي همسايه‌ها؛ چون آبرويمان مي‌رود. مادر آنقدر عادي برخورد كرده كه بچّه‌ها براي كاهش درد مادر، به او ترياك هم تعارف مي‌كنند و مي‌خندند و مي‌گويند: مونده، ننه هم ترياكي بشه! دختر‌ها هم به مادر مي‌گويند تو بچه‌ها را زاييدي و رها نمودي و تربيت نكردي!
   نگاه جامعه‌شناسانه به ابد و يك روز
يكسري افراد معتاد و... با فيلم همذات‌پنداري مي‌كنند و شايد اين فيلم در جشنواره‌هاي خارجي، جايزه بگيرد، ولي به طور كلي سياه نشان دادن و نااميدي در فيلم، به جامعه نااميدي و تاريكي، القا مي‌نمايد و شادي و اميد را از مخاطب مي‌زدايد و اين نبايد مد فيلمسازي ايراني شود؛ چراكه آن طرف آبي‌ها هم، سياهي، خيانت و ناهنجاري‌ها را در فيلم‌هايشان نشان نمي‌دهند و تصاوير آنها از لحاظ فرم و محتوا، خوشگل و گل و بلبل است.
فيلمنامه آنچنان خوب نيست. اول فيلم كه يكسري نماي زائد و اضافي وجود دارد و تكرارصحنه‌ها است و حدود 20 دقيقه اول خبري از محسن نيست. مادر خانواده خيلي معمولي و منفعل عمل مي‌كند و آخر فيلم هم، سميه بودن يا سميه نبودن، نوعي دوگانگي ايجاد مي‌نمايد و با روشن شدن چراغ كم نوري در پس زمينه پس از اندكي، همان سوي كم نور هم خاموش مي‌شود. ولي سميه يواش يواش، وارد قصه مي‌شود و اين نقطه قوت فيلمنامه است كه يكدفعه افراد را لو نمي‌دهد و كم كم راجع به آنها اطلاعات مي‌دهد. فيلمنامه چفت و بست و انسجام كافي را ندارد و فقط با اضافه كردن بازيگر جديد كه زياد لزومي هم ندارد و بر قصه تحولي نمي‌دهد فيلم را كش دار مي‌نمايد. تازه بعضي بازيگرها، خوب معرفي نمي‌شوند، ولي با ديالوگ‌هاي پشت سر هم مخاطب روي صندلي محكم مي‌نشيند، به حدي كه اجزاي فيلمنامه يادش مي‌رود. بسته موادي كه مامان و نويد از خانه اشرف خانم به بهانه افتادن توپ از پشت بومش بر مي‌دارند چه مي‌شود؟ اگر چند روزه صداي كارتون از تلويزيون مي‌آيد، چرا يكي دكمه تلويزيون رو خاموش نمي‌كند! چرا شبيه خيلي از فيلم‌ها، شوهر خواهر بزرگ‌تره، يعني داماد خانواده را فرستادند مسافرت و از او خبري نيست؟ سميه آخرهاي فيلم لو مي‌دهد و به نويد مي‌گويد: جايي نمي‌روم، مي‌خواهم اينها را بترسانم و كمي قبل‌تر، ليلا مي‌گويد: سميه خودش، شناسنامه‌اش را گم كرده است. پايان فيلم شايد باز و با برداشت آزاد باشد و بسته به برداشت هر آدمي فرق مي‌كند ولي سميه به همان خانه برمي‌گردد كه اميد رو به پيشرفت، در آن نيست. بايد مرتضي پول‌ها را به مرد افغاني برگرداند و چراغي پس‌زمينه تصوير روشن مي‌شود و اندكي بعد، هم خاموش مي‌شود. آخر فيلم باورپذير نيست و شايد بهتر بود، به طريق ديگري، مثلاً از شر خواستگار افغاني خلاص مي‌شديم.
نويد اگر شاگرد اول است و بايد برايش جايزه خريد و خيلي درسخوان است، چرا حتي يك ورق كتاب و روزنامه نمي‌خواند؟ سميه براي همه دل مي‌سوزاند و از طرفي اعظم به او مي‌گويد: تا كي مي‌خواهي يه چاي بخوري و  20 تا چاي بريزي و اين خود تضاد شخصيتي دو خواهر را مي‌رساند. مادر براي بچه‌اش مواد قايم مي‌كند تا محسن روز مبادا، بي‌مواد نماند. بدبختي و سياهي در فيلم داد مي‌زند و حتي مادر هم تلاشي نمي‌كند. محسن قهرمان است يا ضد قهرمان؟ اگر ضد‌قهرمان است چرا قهرمان‌بازي در مي‌آورد و غيرتش گل مي‌كند و دلش از اينكه سميه را به افغاني دادند مي‌سوزد؟ مدام محسن و مرتضي با هم دعوا دارند، به طوريكه سر تماشاچي درد مي‌گيرد. سميه آدم خوبه فيلم است و از خود گذشتگي مي‌كند و مي‌خواهد مغازه را بزرگ‌تر كند و خانواده را از فقر نجات بدهد، ولي شناسنامه‌اش را هم گم مي‌كند! در پايان فيلم همه چيز به‌هم مي‌خورد و سميه تغيير شخصيت مي‌دهد. دوگانگي شخصيت در فيلم وجود ندارد؟! شايد شخصيت‌ها هم به حال و هواي توهم و اعتياد و دود حاكم بر قصه متمايل شده‌اند و رو به هوا رفته‌اند!
*كارشناسي كارگرداني سينما و كارشناسي ارشد پژوهش هنر

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار