نسبت محتوايي ميان علم و دين
در نسبت محتوايي ميان علم و دين بحث در اين باره در ميگيرد كه آيا ممكن است كه دين و علم در مورد موضوعي واحد و از جهتي واحد حكمي صادر كنند يا خير؛ اگر ممكن است، در چه مسائلي چنين تداخلي پيش ميآيد؛ در چنين مواردي، آيا هميشه حكم علم و دين مشابه و مؤيد يكديگرند يا ممكن است به احكام متضاد و متعارض روبهرو شويم؛ اگر تعارضي پيش آيد آيا قابل حل است يا خير و اگر قابل حل نبود حق با كدام است و ملاك برتري يكي بر ديگري چيست؟
تباين ميان محتواي علم و دين
برخي براي از بين بردن زمينه كشمكش ميان دين و علم سعي كردهاند تا ميان اين دو، تقسيم كاري پديد آورند و مرزي را ترسيم كنند تا حوزه وظايف و اختيارات هر يك از آنها مشخص گردد و از تداخل و تعارض ميان اين دو جلوگيري شود. طبيعي است كه اگر اين تقسيم كار پذيرفته شود در صورت مشاهده مواردي از قبيل دخالت يكي در قلمرو ديگري، اين كار تجاوز به مرزهاي تعيين شده خواهد بود. مرز ميان علم و دين به شكلهاي مختلفي ترسيم شده است كه در تاريخ تفكرات و نظريات مربوط به ويژه نظريات كلام و فلسفه جديد به تفصيل به آنها پرداخته شده است.
نظريه اول
اجمالاً برخي دنيا و آخرت را بستر مناسبي براي اين تقسيم كار دانستهاند و علم را مسئول معارف و رفتارهاي دنيوي و دين را مسئول رفتارها و معارف مربوط به آخرت معرفي كردهاند. از نظر ايشان اگر عالمي تجربي درباره آخرت اظهار نظر كند از حدود خود تجاوز كرده و نظراتش در اين باره اعتبار ندارد، همانگونه كه اگر دين درباره معارف و رفتارهاي دنيوي سخني بگويد پا را از گليم خود درازتر كرده است و اظهاراتش در اين زمينه بياعتبار است. اين نظريه درست نيست زيرا رابطه ميان دنيا و آخرت از نظر اسلام به قدري در هم تنيده و تنگاتنگ است كه نه تنها تفكيك آنها از يكديگر محال است، بلكه برخي آخرت را تجسم باورها، ملكات نفساني و اعمال دنيوي انسان دانستهاند پس چگونه ديني كه ميخواهد سعادت اخروي انسان را تأمين كند ميتواند به رفتارها و باورهاي دنيوي او بياعتنا باشد؟
نظريه دوم
عدهاي ديگر تحت تأثير فلسفه تحليل زباني، مرز ميان علم و دين را مرزي زباني ميپندارند و معتقدند زبان علم زباني واقع نماست و گزارههاي علمي حاكي از واقعيتهاي عينياند، در حالي كه زبان دين غيرواقع نماست و گزارههاي ديني سمبليك بوده، اهدافي اخلاقي را دنبال ميكنند و ارتباطي با واقعيت عيني ندارند. از اين رو اگر در دين درباره وجود، عدم يا چگونگي موجودي سخن به ميان آمده باشد بايد آنها را به گونهاي تأويل كرد كه تنها معنايي اخلاقي (اخلاق تابع اعتبار و قرارداد صرف) از آن استخراج شود.
اين نظريه نيز از چند جهت درست نيست. مهمترين اين جهات آن است كه راز نياز به دين هدايت يافتن به مسير صحيح سعادت است نه نوعي سرگرمي. از اين رو سمبليك و نمادين دانستن زبان و گزارههاي ديني با اصل هدف دين منافات پيدا ميكند. به علاوه با عنايت به اين حقيقت كه مسائل و ارزشهاي اخلاقي انعكاسي از روابط واقعي ميان رفتارها با نتايج حقيقي آنهايند، روشن ميشود كه اين تقسيم نيز كارساز نيست و توصيههاي اخلاقي بدون پشتوانه واقعي ارزشي ندارند.
در شماره آينده به بررسي ساير نظريات در باب نسبت تباين ميان علم و دين خواهيم پرداخت...