اثری که هم اینک به معرفی آن میپردازیم، درصدد است تا پدیده پهلوی ستایی در دوره پس از پیروزی انقلاب اسلامی را مورد ارزیابی و تحلیل قرار داده و نهایتاً انفعالی و واکنشی بودن آن را عیان سازد. بیشترین انتقادات این پژوهش، متوجه کتاب «ایران، برآمدن رضاخان و برافتادن قاجار و نقش انگلیسیها» نوشته دکتر سیروس غنی است که منشأ تولید برخی آثار پهلویستی در دهه اخیر قلمداد میشود. «پهلوی ستایی در ترازوی تاریخ» از سوی دکتر سید مصطفی تقوی مقدم تألیف شده و مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، به انتشار آن همت گماشته است. ناشر در دیباچه خویش بر این اثر، در باب ضرورت تألیف و انتشار این دست آثار، نکات ذیل آمده را مورد اشاره قرار داده است:
«در روند تحولات پس از پیروزی انقلاب اسلامی، برخی از بازماندگان رژیم پهلوی و غربگرایان همسو با آن رژیم و نیز برخی از مخالفان بعدی نظام، در رویکردی کاملاً سیاسی و غیرعلمی، به توجیه و ستایش رژیمی میپردازند که همه اقشار مردم ایران پس از ۵۷ سال مشاهده و لمس کارنامه آن، وجود آن را منافی و برخلاف عزت، اقتدار، استقلال و هویت تاریخی خود دانسته و در یک اجماع بیمانند، آن را به تاریخ سپردند. نوشته حاضر در دو بخش، به اختصار به نقد رویکرد یاد شده میپردازد. در بخش نخست، ابتدا با مروری جریانشناسانه بر تحولات قبل و بعد از انقلاب اسلامی و با تحلیل چگونگی شکلگیری آرایش جریانهای سیاسی در مرحله پس از پیروزی انقلاب از منظر جامعه شناختی سیاسی، به بررسی خاستگاه، انگیزه و ماهیت جریان پهلویستایی و تضادها و تناقضهای دیدگاه آن و بحرانها و چالشهایی که این جریان از نظر علمی برای توجیه مشروعیت و کارآمدی و سقوط رژیم پهلوی با آن روبهروست، پرداخته شده است. در بخش دوم، محورهای مهمی از دیدگاه و ادعاهای پهلویستایان درباره ماهیت کودتای سوم اسفند، پیدایش سلسله پهلوی، رضاخان و ایجاد دولت مقتدر مرکزی، تشکیل ارتش نوین، تأمین امنیت، حذف عوامل محلی سنتی انگلیس، نقش انگلیسیها و ... که در کتاب ایران، برآمدن رضاخان و برافتادن قاجار و نقش انگلیسیها نوشته دکتر سیروس غنی مطرح شده، مورد بررسی و نقد قرار گرفته است. کتاب غنی اگر چه مطالب مفیدی به خواننده ارائه میکند، اما برای توجیه روی کار آمدن رضاخان و اقدامات او، تاریخ و اوضاع ایران در آستانه کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ تا تأسیس سلسله پهلوی در سال ۱۳۰۴ را با رویکردی جانبدارانه برساخته و واژگونه نموده است، بهگونهای که ایرادهای علمی، تاریخی و روششناسانه متعددی بر آن وارد است. کتاب پهلویستایی واژگونهنماییها و ناراستیهای دیدگاه یاد شده را با استدلال روشن کرده و نشان داده که پهلویستایی، صرفاً رویکردی ایدئولوژیک و کنشی انفعالی و سیاسیکارانه برای مقابله با نظام سیاسی مولود انقلاب بوده است و نسبتی با واقعیتها و دادههای تاریخ ندارد و هرجا لازم بداند، آنها را در پیش پای اهداف سیاسی خود ذبح میکند. انتخاب نوشته غنی برای نقد از آن رو بود که این اثر تقریباً اولین کتابی بود که برای توجیه رضاشاه، وارد ادبیات سیاسی و تاریخی معاصر شد و بعداً الگوی اولیه و مستند و مقتَبَس پهلویستایان و رضاشاه پردازانی قرار گرفت که خود بنیه و مایه علمی کافی نداشتند. پس نقد کتاب یاد شده، نقد یک جریان و پاسخ به همه تکرارکنندگان دادهها و استدلالهای آن جریان است....»