کد خبر: 1057754
تاریخ انتشار: ۱۲ مرداد ۱۴۰۰ - ۲۰:۳۱
بهنام بهزادی را به عنوان یک فیلمساز اجتماعی و دغدغه‌مند می‌شناسیم؛ کسی که در هر سه فیلمی که ساخته تلاش کرده است با واقع‌گرایی اجتماعی به بحران‌های حساس نزدیک شود.
افشین علیار

سرویس فرهنگ و هنر جوان آنلاین: بهنام بهزادی را به عنوان یک فیلمساز اجتماعی و دغدغه‌مند می‌شناسیم؛ کسی که در هر سه فیلمی که ساخته تلاش کرده است با واقع‌گرایی اجتماعی به بحران‌های حساس نزدیک شود.

کوشش بهزادی در شخصیت‌پردازی نسبت به موقعیت‌ها همیشه در فیلم‌هایش به نتیجه رسیده است. هر سه فیلم بهزادی یعنی «تن‌ها دوبار زندگی می‌کنیم»، «قاعده تصادف» و «وارونگی» آثاری ژانرپذیر هستند.
او درام را می‌شناسد و می‌داند چگونه و از چه راهی شخصیت‌هایش را وارد موقعیت‌های بحرانی کند و در پرداخت رئالیستی به خوبی می‌تواند در قالبی ساده قصه‌گویی و مخاطب را با فیلمش همراه کند، اما این تعریف‌ها برای سه فیلم بهزادی صدق می‌کند. «من می‌ترسم» چهارمین فیلم او اثری است که باور قصه آن دشوار است. تلاش بهزادی در به کارگیری یک موضوع ملتهب اجتماعی این بار جواب نداده است.
قصه من می‌ترسم بر اساس یک آدم مهم است که با حفظ ظاهر انسان فاسدی است و از جایگاهش سوءاستفاده می‌کند و با کار‌های غیراخلاقی زندگی چند انسان را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد، اما ایده فیلم به تناسب کشش آن در ساختار نمی‌تواند تبدیل به یک اثر اجتماعی شود، به نظر می‌رسد آنچه ما در پرده سینما می‌بینیم قصه تلف شده‌ای است و با کوشش بی‌ثمر بهزادی در بیان فیلم، بستر‌سازی مناسبی برای ایده شکل نگرفته و حتی تا ۴۰ دقیقه نخست فیلم در بلاتکلیفی مطلق گرفتار است، به طوری که شخصیت‌ها و ربط آن‌ها به یکدیگر تا دقایق آخر فیلم مشخص نمی‌شود.
فیلم با دیالوگ‌های نسیم و بهمن شروع می‌شود و پس از چند سکانس پشت سر هم که باز چیزی به فهم داستانی فیلم اضافه نمی‌کند، تعقیب‌های یک موتورسوار را می‌بینیم و در کنارش بهمن را به عنوان یک کاراکتر منفعل داریم که کارکردی برای قصه ندارد.
من می‌ترسم اثری دیالوگ‌محور است، این فیلم از قاعده خاصی پیروی نمی‌کند و اساساً نمی‌تواند در قالب خاصی مخاطب را جلو ببرد چراکه مخاطب نمی‌تواند درکی از جهان فیلم و اتفاقات درون آن داشته باشد، قصه در مسیر نامتعارف فارغ از پرداخت منسجم آدم‌هایی را در خودش جا داده که هیچ شناسنامه‌ای ندارند، حتی مسعود که فیلمساز سعی دارد آن را مدیر مهمی جلوه دهد، در حد یک تیپ متوقف مانده است. در چنین شرایطی مخاطب می‌تواند درک کند که در انتهای فیلم این مدیر باید سرش به سنگ بخورد، اما چطوری؟
فیلمساز برای رسیدن به پایانبندی راه سختی را پیموده است، آنقدر فضای فیلم بی‌جهت شلوغ شده که رفتار آدم‌ها نمی‌تواند باورپذیر باشد، ارتباط عاشقانه نسیم با بهمن به چه درد فیلم می‌خورد؟ نسبت این دو آدم چیست که نسیم به این راحتی بهمن را رها می‌کند و می‌رود؟ نغمه یک کاراکتر کلیشه‌ای است که فیلمساز می‌توانست از آن استفاده بهتری کند، اما ترجیح داده او هم در تیپ فریب‌خورده مردی که مدیرش است، بماند! بهزادی در شخصیت‌پردازی کم گذاشته و این به دلیل شاخ و برگ‌های اضافی‌ای است که اجازه نداده انسجام واحدی در خط روایی داستان ایجاد شود. پایانبندی فیلم آنقدر کلیشه‌ای است که باورپذیری آن ممکن نیست.
فیلمساز نه تنها پایان فیلمش را به طور کلیشه‌ای بسته است بلکه آنقدر تلخ به اتمام می‌رسد که هیچ انگیزه و امیدواری در آن احساس نمی‌شود و فکر کرده با سیاه‌نمایی جامعه و عدم نتیجه‌گیری منطقی با پایانی کلیشه‌ای می‌تواند اثری درباره التهابات اجتماعی بسازد.
مبنای مضمونی و ساختاری من می‌ترسم بر پایه ترس بنا شده و فیلمساز از اینکه به شخصیت مسعود نزدیک شود، ترسیده است.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار