سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین: خبر شهادت حسینعلی را که به خانواده دادند سه روز بعد هم ساک و وسایل شخصیاش از جبهه رسید. به خاطر افتادن منطقه به دست دشمن در یک پاتک، امکان انتقال پیکر شهدا به عقب مقدور نبود. برادرانش به منظور جستوجوی پیکرش به منطقه عزیمت کردند، اما به دلیل حضور دشمن بعثی در آن منطقه بینتیجه برگشتند. تاکنون پیکرش به عقب منتقل نشده و فقط در امامزاده عبدالله در نزدیکی روستای زادگاهش نمایی از سنگ قبر برایش ساختند. پدر و مادر شهید به خاطر خدا داغ فراق را تحمل و در این دنیا موفق به دیدار پیکرش یا حتی تکهای از استخوانهایش هم نشدند. ماحصل همکلامی ما را با خانواده و دوستان شهید پیشرو دارید.
کمک دست پدر
حسینعلی ترامشلو آخرین فرزند خانواده بود که در ۱۵ تیر ماه ۱۳۳۹ در روستای ده سلطان گرمسار به دنیا آمد و دوران کودکی را با بازی و سرگرمی سپری کرد و در سن هفت سالگی خانواده اسمش را در مدرسه روستا نوشتند. دوره راهنمایی را در چهارصد دستگاه داورآباد و اول دبیرستان را نزد برادرش در بندرعباس و دوم و سوم دبیرستان را پیش برادر دیگرش درتهران و در نهایت دیپلمش را در همان دبیرستان چهارصد دستگاه گرفت. اوقات فراغت و ایام تابستان در کشاورزی به پدرش کمک میکرد.
حسین شکارچی
در پیروزی انقلاب همانند دیگر جوانان محل نقش مؤثری در تبلیغ و پخش اعلامیه امام داشت. تا اینکه به سن سربازی رسید. برای آموزش او را به پادگان شاهرود فرستادند و پس از گذراندن دوره آموزشی تقسیم و به لشکر ۸۱ زرهی کرمانشاه معرفی شد. از آنجا به پادگان اسلامآباد غرب رفت. رستهاش آرپیجیزن و به خاطر حرفهای و نترس بودنش در شکار تانکهای عراقی بین همرزمانش به حسین شکارچی شهرت یافت، چراکه تانکهای عراقی از دست او در امان نبودند. دوستانش میگفتند یک روز فرمانده از آسایشگاه ما بازدید کرد. سربازی را که تختش از نظر آنکادر و تمیزی و وسایلش مرتب بود، مورد تشویق قرار میداد. حسین هم آن روز تشویق شد. به ظاهر خودش هم اهمیت میداد و همیشه آراسته بود. منطقه خدمتی حسینعلی مهران بود و در یک تک عملیاتی پس از ۱۱ ماه خدمت که هشت ماهش در منطقه جنگی بود، در ۲۰ دی ماه ۵۹ بر اثر اصابت تیر و ترکش شهید شد.
خاطره
قربان ترامشلو (شوهرخواهر شهید)
برادرش در تهران نذری داشت. حسین هم مرخصی آمده بود. از من خواست او را تا ترمینال برسانم. دوتایی سوار موتور شدیم و راه افتادیم. از کوچه که در آمدیم گفت: «قربان! هر جا عکاسی دیدی بایست یک عکس یادگاری با هم بگیریم.» گفتم: «باشه ولی این موقع روز فکر نمیکنم مغازهای باز باشه.» آن موقع تهران مثل الان نبود که یکسره باز باشند. موقع ناهار میبستند و بعد از استراحت باز میکردند. با این احوال حواسم بود. او هم مرتب به چپ و راست نگاه میکرد و میگفت: «این چه تهرانیه که عکاسی نداره. اگه یک دوربین داشتیم خوب بود.» تا اینکه رسیدیم به ترمینال و آرزویش برآورده نشد. از این بابت هر موقع یادی از آن روز میکنم دلم میسوزد.
ابراهیمی (همرزم شهید)
حسین آرپیجی زن بود و من کمکش بودم. قرار بود در یک تک هماهنگ به عراقیها در آن طرف رودخانه حمله کنیم و آنها را عقب برانیم. کار ما شکار تانک و زدن سنگرهای آنها بود. نیروها با عبور از پل به عراقیها حمله و ضربه سنگینی وارد کردند. من و حسین آن روز خیلی گلوله زدیم و کارساز شد. چند ساعتی درگیری ادامه داشت. به علت عدم امکان عبور خودرو و ادوات مکانیزه عراقیها فشار زیادی به نیروهای ما وارد و ما را وادار به عقبنشینی کردند. حسینعلی دچار موج گرفتگی شدید شد و تیر و ترکش به بدنش خورد و افتاد. هر چه تکانش دادم و صدایش زدم جواب نداد. امکان انتقالش به عقب نبود. تا اینکه به همان موقعیت اولیه برگشتیم.
اکبر ترامشلو (برادرشهید)
بعد از گذشت سالها از شهادت برادرمان حسینعلی، آثار و علائمی از پیکرش به دست ما نرسید. بنیاد شهید تصمیم گرفت در امامزاده عبدالله (ع) که نزدیک روستای ماست نمایی از سنگ قبر شهید بنا کند. چند وقت بعد از این کار، خواب دیدم جمعیت زیادی در حیاط ما جمع شدهاند. چند نفر را بیشتر نمیشناختم. همه غریب بودند. حسین با کت و شلوار بین جمعیت بود. مرا که دید به طرفم آمد، بغلم کرد، بوسید و گفت: «چرا ناراحتی و برام گریه میکنی؟ من همسایه شما شدم و دیگه جایی نمیرم.»