عشق آدم را سرپا نگه میدارد
تصور کنید زنی در زندگی دچار نوسانات بسیار است و زندگی زناشویی مناسبی ندارد. میتواند یک بازنده باشد و دور زندگی شاد و پرانگیزه را خط بکشد، ولی یک بهانه کافی است تا او را سر پا نگه دارد. مثلاً عشق به فرزندانش. چنین زنی هر روز که از خواب بیدار میشود به این فکر میکند که زندگی فرزندانش را تغییر داده و از سرنوشت پدرشان دور نگاه دارد. هر رنجی را برای آرامش زندگی عزیزانش تحمل میکند و در مقابل هستند زنان بسیاری که از یک جایی به بعد میبرند و به ته ماجرا میرسند. آنها آنقدر خسته میشوند و رد شادیهای کوچک را در زندگیشان گم میکنند که دست به خودکشی میزنند یا بلاهای جدیتر سر خود و اطرافیانشان میآورند. ایکیگای یک شخص شاید عشق باشد. رسیدن به معشوق میشود تمام انگیزهاش برای کار و زندگی. وقتی که او را دوست دارد بهترینها را برایش میخواهد و این خواستن مستلزم تلاش بسیار است. چنین فردی سختکوش میشود و برای رسیدن به آرمانهایش دست به هر تلاشی میزند. چنین فردی آنقدر مصمم هست که با هر تندبادی، مسیر کج نمیکند و دست از مبارزه نمیکشد. جوان وقتی عاشق میشود دوست داشتنش را در کفه عقل و ارادهاش میگذارد و یک انرژی ماورایی او را به کارهایی وا میدارد که در حالت عادی مردم از انجامش گریزان یا ناتوانند و تاریخ پر است از آدمهای عاشق که کوه کندن فرهاد برای شیرین تنها یکی از این تمثیلهای نام آشناست.
حالا یکی کارش دشوار است. خسته میشود از کارفرما راضی نیست، حقوقش را مناسب با تلاش خود نمیداند، صبحها به زور بیدار میشود و با یک غر که دوباره صبح شد راهی میشود برای یک روز تکراری، ولی او که عاشق است او که لبخند رضایت کودکش را برای رسیدن به خواستهاش میخواهد او که خوشبختیاش در آرامش و راحتی زن و فرزندش خلاصه میشود، دیگر سختی برایش بیمعناست. چنین فردی میتواند ساعتها تا محل کارش رانندگی کند یا در ماشین کنار پنجره سرد و یخ زده بخوابد و بیهیچ غری به ساعتهای کاری مفید بیندیشد. او برای زندگی هدف دارد از کار کردن در مسیری دور و دراز که شاید جسمش را خسته کند، ولی روحش را پرطراوت و با انگیزه نگه میدارد... شاید همین هدفهاست که آدمها را در مواجهه با خانواده به کنشهای مختلفی وا میدارد. یکی بابت نانآوری طلبکار است و صدا بالا میبرد و یکی خاضعانه خستگی را پشت در خانهاش میگذارد و با رویی گشاده پا به کلبه گرم و کوچکشان میگذارد.
ایکیگای خیلیها پول است
برای یکی شاید ایکیگای پول باشد. این دست آدمها در جامعه کم نیستند. آنها برای پول درآوردن حریصند و تنها رفیقشان پول است. به همین دلیل هیچ کسی یا چیزی خوشحالشان نمیکند. از هیچ رابطهای لذت نمیبرند و تمام اهدافشان در اندوختن پول و زر بیشتر است. چنین آدمهایی به راحتی دیگرا ن را قربانی خواستههای خود میکنند. یک هدف بدون عشق که مهرورزی و انسانیت را نابود میکند. این آدمها فقط با برق پولهایشان خوشحالند و برای این خوشحالی حاضرند هر کاری کنند یا هر حقی را پایمال کنند.
شاید حرص به پولاندوزی عدهای، اقتصاد ما را بیمار و عدهای را فقیر و در مقابلش عدهای را غرق اسکناس کرده است. چنین فردی تمام زندگیاش وابسته به حساب بانکی و املاکش هست. پس طبیعی است اگر اتفاقی برای این دارایی بیفتد، او نیز یک قدم به مردن نزدیک شود و نتواند نیروی از دست رفتهاش را بازگرداند.
درس و تحصیل، ایکیگای کنکوریها
برویم سراغ کنکوریها. جوانهایی که دل به یک آزمون میبندند و منتظر میشوند تا یک رتبه چند رقمی سرنوشتشان را تعیین کند. یکی هدفش قبولی در کنکور است. پس اگر قبول نشد دوباره تلاش میکند. شاید خسته و ناامید شود، اما دوباره یا علی میگوید و یکسال دیگر برای خواستهاش میجنگد و ما کم نداریم جوانهایی که میخواهند رشته مورد علاقهشان را بخوانند و صرف قبول شدن برایشان مطرح نیست، ولی برای یکی هدف قبولی دانشگاه و گرفتن مدرک به هر دلیلی است. چنین فردی برایش فرقی ندارد کدام دانشگاه یا کدام رشته باشد. همین که نام دانشجو را یدک بکشد یعنی خواستهاش محقق شده است.
ایکیگای شما در زندگی مشترک چیست؟
برویم سراغ زندگی مشترک و چند تا سؤال. هدف شما از ازدواج چیست؟ اگر بتوانید این جواب را در وجودتان بیابید نیمی از راه را رفتهاید و آنقدر خوشبخت هستید که سر هر مسئله کوچکی به پر و پای همسر خود نپیچید. کافی است بدانید از دو نفره شدنتان چه میخواهید؟ پول؟ ارث پدری همسر؟ شغل؟ جهیزیه کامل یا مهریهای که امنیت شما را بیمه کند؟
هر کدام از این هدفها شما را در مسیر متفاوتی قرار میدهد. کافی است ایکیگای خود را بیابید، اگر دو نفره شدن و همراهی در یک سفر شگفتانگیز برایتان ملاک باشد، به راحتی میتوانید تمام مشکلات و فراز و نشیبهای اول زندگی را پشت سر بگذارید، ولی اگر به نیت یک معامله بزرگ پا به میدان زندگی مشترک میگذارید باید منتظر عواقب آن باشید و تمام رنجشها و اصطکاک ناشی از این تفاوتها را به جان بخرید.
روز را با کدام ایکیگای شروع میکنید؟
حالا شما بگویید؟ صبحهای زود کدام ایکیگای شما را از خواب بلند میکند و نوید یک روز پر تلاش میدهد؟ اگر بهانه اشتیاق را یافتید میتوانید راز زندگی شادمانه را کشف نمایید، دیگر افسردگی بیمعناست. رنج حاصل از شکستهای ریزو درشت و ناامیدی بیمفهوم است. دیگر اتفاقات پیش پا افتاده برایتان تبدیل به یک غول بد شانسی نمیشود و جریان عادی زندگی را به آسانی میپذیرید؛ حتی اگر گاهی این جریان دشوار و در مسیری پر سنگ باشد.
اگر علت اشتیاق به زندگی را در خود بیابید دیگر لازم نیست با هر اتفاقی خسته یا دلزده شوید. مثلاًخوشبختی و موفقیتها دیگر از محدوده سنی در میآیند و شما مجبور نیستید در آینه با یافتن چند تار موی سپید در محاسن یا سر خود، دنبال ردی از پیری بگردید. اگر پیر هستید کافی است تا هر روز بهانه زندگی را برای خودتان مرور کنید. آن وقت میفهمید که سن فقط یک قرارداد کاغذی است و هر روز نباید ضربالمثل آفتاب لب بوم را برای خودتان تکرار کنید. وقتی نگاهتان به زندگی زیبا شد، آن وقت افتاب لب بوم هم برایتان مفهوم دیگری دارد. درست مثل افتاب لب بوم بعد از یک روز سرد برفی!
لازم نیست دلایل شما خاص یا اهدافتان بزرگ باشد. همین که هر روز یک انگیزه برای بیدارشدن و نفس کشیدن دوباره دارید کافی است. حتی میتوانید هدف را به روزرسانی کنید و مدام تغییرش دهید.
ایکیگای یا انگیزه زندگی به شما کمک میکند از کار کردن خود لذت ببرید و آن را به حساب اجبار یا وظیفه نگذارید. میتوانید برای حفظ آرامش درونی به یک هنر جادویی پناه ببرید تا خلوتتان را نورانی کند. یکی حالش با تابلوی نقاشی خوب است دیگری با ساخت قطعهای از یک آهنگ رویایی، یکی هم....
مهم نیست چه هنری باشد. مهم این است که برای خوب شدن روحیه شما و درمانهای فوری، حکم کاتالیزور دارد و شما را یاد قول و قرارهای خودتان میاندازد. اگر ملاکتان برای تکتک لحظههای زندگی، کسب آرامش و تجربه یک اشتیاق درونی باشد، هیچوقت نگران بالا رفتن سنتان نمیشوید. هیچوقت نمیگویید از ما که گذشت. تا آخرین لحظهای که نفس میکشیم فرصت حیات در دستان ماست. پس بهتر است قدر این هدیه را بدانیم.