سرویس تاریخ جوان آنلاین: روزهایی که بر ما میگذرد، تداعیگر سالروز هجرت تاریخی رهبر کبیر انقلاب اسلامی به پاریس و اقامت در دهکده نوفل لوشاتو است. در طی چهار ماه اقامت امام خمینی در این منطقه، عالمان و مبارزان فراوانی از ایران و دیگر کشورها به دیدار ایشان رفتند که زندهیاد آیتالله حاجشیخ نصرالله شاهآبادی در زمره آنهاست. در گفت و شنودی که پیش روی شماست، آن فقید سعید، به نقل شمهای از خاطرات آن سفر پرداخته است. امید آنکه تاریخپژوهان انقلاب و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
زمینههای سفر جنابعالی به پاریس و نوفل لوشاتو برای دیدار با حضرت امام، چگونه فراهم شد و این مسافرت در بدو خویش، چه حواشیای داشت؟
بسمالله الرحمن الرحیم. حدود چهار ماه قبل از تبعید حضرت امام به فرانسه، ممنوعیت خروج من از کشور برداشته شد. من از سال ۱۳۴۹ به بعد مرحوم امام را ندیده بودم و با استقرار امام در نوفل لوشاتو، تصمیم گرفتم به دیدار ایشان بروم. در آن زمان برای سفر به فرانسه به ویزا نیاز نبود و فقط گذرنامه لازم داشت. آبان ۱۳۵۷ بلیت رفت و برگشت تهران- پاریس را تهیه کردم. در فرودگاه تیمساری جلوی من را گرفت و پرسید کجا میروی؟ گفتم پاریس. گفت اسلحه که نداری؟ گفتم اگر اسلحه داشتم که نمیرفتم، چون اسلحه ندارم میخواهم بروم! خندهاش گرفت و با من دیدهبوسی کرد و در گوش من گفت سلام ما را به آقا برسان! تا پاریس از شوق دیدار حضرت امام، متوجه مدت زمان پرواز نشدم. از سویی از شوق دیدار در پوست خود نمیگنجیدم و از سوی دیگر یاد مصائب و غربت امام اندوهگینم میساخت. از پاریس تا نوفل لوشاتو حدود یک ساعت راه بود. وقتی به منزل امام رسیدم، آقای اشراقی و آشیخ محمد منتظری و آقای محتشمی آنجا بودند. وقتی حاجاحمدآقا مرا دید، نزد امام رفت تا ایشان را مطلع کند. به فاصله کمی احمدآقا برگشت و با عجله گفت بلند شو، بلند شو، بیا! وقتی خبر رسیدن شما را به آقا دادم، خیلی خوشحال شد، مثل اینکه قند در دلش ریختند! گفتم احمدآقا، ما افتخار داریم که پدری مثل امام و برادری مثل شما داریم. وقتی خدمت امام رسیدم، واقعاً حالت شعف و انتظار را در ایشان دیدم. آقای اشراقی و آقای شیخ حسن ثقفی (اخالزوجه امام) هم حضور داشتند. در آن جلسه امام از اتفاقات ایران سؤال کردند و من هم ماجرای ۱۷ شهریور و وضعیت بهشت زهرا و پدر و مادرهای شهیدداده را چنان با آب و تاب نقل کردم که خودم هم منقلب شدم و اشک امام نیز جاری شد. بعد از آن هم برای اینکه غم را از دل امام ببرم، دو قصه جالب که در بهشت زهرا اتفاق افتاده بود، برای امام نقل کردم که سبب خنده ایشان شد. مرحوم آقاشهاب اشراقی به من گفت خیلی توانمند بودی که هم آقا را گریاندی و هم خنداندی؛ من در تمام طول معاشرتم با امام، اشک ایشان را ندیده بودم!
ظاهراً حضرت امام به دلیل علاقه فراوان به استادشان مرحوم آیتالله العظمی شاهآبادی، در آن سفر به شما لطف فراوانی داشتند. در این باره چه خاطراتی دارید؟
فردای روز ورودم به نوفل لوشاتو، حاجآقااحمد به من اطلاع داد که آقا برای ناهار شما را دعوت کردهاند. حاجحسنآقا ثقفی هم پیغام امام را آورد. برای نماز خدمت امام رسیدم، تا سلام کردم، گفتند بعد از نماز باشید. بعد از نماز وقتی میخواستند تشریف ببرند، مرا صدا زدند و در معیتشان رفتم. از لطف و توجه امام، بسیار خرسند شدم. در آن ایام مسئولیت آشپزخانه بیت، با آقای حاجمهدی عراقی بود و او برای افرادی که آنجا کار میکردند و بعضی از مهمانان، آشپزی میکرد. به یاد دارم آبگوشتهایی که ایشان تهیه میکرد، بسیار آبکی و بیرمق بود. غذاهای اندرونی را، همسر مرحوم امام درست میکردند. موقع ناهار آقای اشراقی و آقای ثقفی و حاجاحمدآقا هم بودند و غذا هم آبگوشت بود، ولی یک بشقاب برنج و یک مرغ آبپز هم سر سفره گذاشتند. امام فرمود این را حاجخانم مخصوص شما درست کرده! گفتم تنهایی نمیتوانم بخورم و به دلم نمیچسبد، بنابراین با آقاشهاب و آقای ثقفی تقسیم کردیم. در محضر امام بعد از صرف ناهار، درباره قضایای ایران صحبت شد، عرض کردم پیروزی انقلاب نزدیک است، یکی دو تا هُل دیگر لازم هست. حضرت امام از این تعبیر خوشش آمد. ایشان هر شب سخنرانی داشتند. در سخنرانی آن شب بعد از صحبت درباره «قیام لله» و توضیح آیه شریفه «قُلْ إِنَّما أَعِظُکمْ بِواحِدَهٍ»، فرمود: رژیم پهلوی رفتنی است و یک هُل دیگر میخواهد، حضار هم خندیدند! همان شب سخنرانی امام به صورت مقالهای تنظیم و به تهران مخابره شد. مرحوم امام هر شب حدود نیم ساعت سخنرانی میفرمود. عدهای گفتند که لزومی ندارد ایشان هر شب سخنرانی داشته باشند. من به آنها گفتم آقا اگر اراده کند، میتواند فقط در مورد همین آیه مبارکه قُلْ إنَّمَا أعِظُکمْ بِوَاحِدَهٍ، دو ماه صحبت کند. حضرت امام وقتی این را شنید، پرسید شما این را از کجا میگویی؟ عرض کردم به یاد دارم که مرحوم والد درباره این آیه مبارکه دو ماه سخنرانی کرد و حکماً شما هم همان مطالب را دارید و میتوانید چنین کنید.
همانطور که مستحضرید، در دوره اقامت حضرت امام در نوفل لوشاتو، شخصیتهای فراوانی از ایران و خارج، برای دیدار با ایشان، رهسپار آن دهکده شدند. از تنوع دیدارکنندگان با ایشان و مراوداتی که با آنها پیدا کردید، چه خاطراتی دارید؟
جالب بود. خاطرم هست تنظیم بلندگوی امام، با آقای شیخ محمد منتظری بود. یک شب بعد از نماز مغرب و عشا قبل از آنکه امام برای سخنرانی تشریف بیاورند، شیخ محمد برای تنظیم صدا از من خواست پشت بلندگو صحبت کنم. من هم میکروفون را گرفتم و شبیه صدای امام، «بسم الله الرحمن الرحیم» گفتم. مردم تصوّر کردند که امام برای سخنرانی به اتاق بالا آمدهاند، بنابراین همگی با شتاب به آنجا آمدند. وقتی امام آمدند و دیدند من جای ایشان نشستهام، خندهشان گرفت! در نوفل لوشاتو علاوه بر بیت مرحوم امام نظیر حاجاحمدآقا و آسیدحسین خمینی و آقاشهاب اشراقی و آقای شیخحسن ثقفی، افراد دیگری همچون شیخ محمد منتظری، سیدعلیاکبر محتشمیپور، حاجمهدی عراقی، سیدمحمد غرضی و مصطفی کفاشزاده در خدمت حضرت امام بودند. در مدتی که من در نوفل لوشاتو بودم، آقای مطهری، آقای شیخمحمد فاضل لنکرانی، اصغرآقا طباطبایی، آقای شیخ محیالدین انواری، آقای صدر محلاتی و... نیز به دیدار امام آمدند. شبها همگی برای استراحت، به هتلی در همان دهکده میرفتیم. من و مرحوم آقای مطهری هماتاق بودیم. البته افرادی که برای ملاقات امام به نوفل لوشاتو میآمدند، روز به روز بیشتر میشدند. علاوه بر ایرانیها و ایرانیان مقیم خارج از کشور، آزادیخواهان همه کشورهای جهان از اروپا تا آفریقا و امریکا به دیدار امام میآمدند و با اسلام و اهداف نهضت اسلامی و جنایات رژیم پهلوی آشنا میشدند. حضور امام در فرانسه برکات فراوانی داشت. یکی از مسائلی که تفهیم آن در مواجهه با ادیان دیگر دشوار بود، معرفی جایگاه مرجعیت شیعه بود. برای تقریب به ذهن بهرغم میل باطنی، مجبور بودیم برای مسیحیان کشورهای اروپایی، مرجعیت شیعه را به پاپ تشبیه کنیم. حضور امام در پاریس و مشاهده سیره عملی و جایگاه معنوی و اجتماعی ایشان، مسیحیان را با مفهوم مرجعیت کاملاً آشنا کرد و سبب جذب آنان به اسلام و شیعه شد.
جنابعالی قاعدتاً در دوره حضور در نوفل لوشاتو، در باب موضوعات مختلفی از جمله جریان و سرنوشت انقلاب اسلامی با ایشان به گفتگو پرداختید. این موضوعات از چه قرار بودند و واکنش امام به آنها چه بود؟
یک شب نواری ویدیویی از اوضاع تهران برای حضرت امام آوردند و ما همراه حضرت امام و حاجآقا شهاب و حاجاحمدآقا و حاجخانم (همسر امام) آن را دیدیم. در اثنای آن جلسه از امام پرسیدم اگر انقلاب به پیروزی برسد، لااقل دومیلیون نفر نیرو برای تشکیل دولت اسلامی لازم دارید تا جایگزین نیروهای شاهنشاهی شوند. اگر همان نیروهای شاهنشاهی دوباره بیایند، خلاف مطلوب است. آیا چنین جمعیتی دارید؟ فرمودند نه. واقعاً هم وقتی انقلاب به پیروزی رسید، ما افراد مورد اعتماد در تمام مناصب برای جایگزینی نداشتیم؛ از این رو بسیاری توانستند قیافه عوض کنند و به نام انقلابی در مناصب حکومتی قرار بگیرند و ضرباتی به انقلاب وارد کنند. حتی مرحوم امام با انتخاب مهندس بازرگان- که مورد شناخت و جزو انقلابیون بود- به سِمَت نخستوزیری مخالف بودند، اما چارهای هم جز این انتخاب نبود. از سوی دیگر پیروزی انقلاب هم غیرمترقبه تحقق پیدا کرد و واقعاً احتمال این معنا که به این سرعت بخواهد انقلاب پیروز شود و شاه برود و حکومت را رها کند، خیلی بعید به نظر میرسید. در این شرایط، بیشک رهبری مدبّرانه امام با آن روح توکل و بصیرت الهی نقش مؤثری در حفظ و بقای انقلاب داشت و سبب شد از ضررها و ضربهها کاسته شود. من هیچگاه نظر مثبتی نسبت به حزب فتح یاسر عرفات نداشتم، اما برخی از انقلابیون ما با یاسر عرفات رفاقت صمیمی داشتند و از حزب فتح طرفداری میکردند و در آن ایام در نوفل لوشاتو هم حضور داشتند. دعوای اولیه ما در مورد یاسر عرفات هم در حضور امام در نوفل لوشاتو بود. من میگفتم این شخص نوکر اجنبی است و هدف او خدمت به اسلام و مسلمانها نیست و کاری به بیتالمقدس هم ندارد! در مقابل آنها هم طرفداری شدید میکردند و با ما هم اوقات تلخی کردند. بعد از انقلاب همین دوستان، یاسر عرفات را پیش امام آوردند. امام از ملاقات با یاسر عرفات کراهت داشت و فرمود بار دیگر به هیچ وجه حق ندارید او را بیاورید! برایتان نکته جالبی بگویم، احتمالاً تا به حال آن را نشنیده باشید. حضرت امام در عین حالی که روی موازین برخورد میکرد، رعایت کرامت افراد را میکرد. کسی بود که از مقرَّبین امام محسوب میشد و با ما هم دوست بود. یک بار نماینده یاسر عرفات به نجف آمد و از امام برای مصرف سهم امام اجازه خواست تا برای فلسطین مصرف کند ولی امام اجازه سهم امام را ندادند و فرمودند صدقات و زکوات و خیرات بلامانع است. اما همان رفیق ما، از طرف امام به یاسر عرفات اجازه سهم امام را داد! من او را خواستم و گفتم با چه مجوزی اجازه دادی؟! مطلب را به امام گفتم که خیلی ناراحت شدند و آن رفیق ما را خواستند، اما تنهایی او را توبیخ کردند و کسی متوجه نشد و امام نگذاشت احدی بفهمد. ملاحظه میکنیم که توجه به کرامت انسانی در اینگونه برخوردهای امام، به وضوح دیده میشود.
ظاهراً جنابعالی در حاشیه سفر به نوفل لوشاتو برای دیدار با حضرت امام، مسافرتهای دیگری هم داشتهاید. هدف از آن سفرها چه بود و نهایتاً چگونه به ایران بازگشتید؟
بله، دو نفر از اقوام ما یعنی آقای دکتر سیدمهدی روحانی (پسر دایی من) فرزند مرحوم آقای حاجمیرزا محمود روحانی و آقای سیدمرتضی برقعی (پسر خاله من) فرزند آقای سیدحسن برقعی، در پاریس ساکن بودند. شبی به منزل آقای برقعی برای شام دعوت شدیم. در آن مجلس حاجاحمدآقا و آسیدحسین و آقاشهاب و آقای فاضل لنکرانی و آقای طباطبایی نیز حاضر بودند. موقع شام هنگام نشستن پشت میز تعارف شد و آسیدحسین صندلی را از پشت من جابهجا کرد و من نفهمیدم و نقش بر زمین شدم. همه خندیدند. بعداً ماجرا را برای امام نقل کردند و امام هم ضمن اینکه خندیدند، قدری هم به آنها تذکر دادند. در آن سفر، حدود ۱۰ روز در نوفل لوشاتو بودم. قرار شد با آقای فاضل و اصغرآقای طباطبایی به ایران بازگردیم. آقای طباطبایی داماد خاله من- همسر مرحوم آیتالله سیدحسن برقعی- و آقای فاضل لنکرانی هم از بستگان آقای طباطبایی بود. مرحوم امام از من پرسید چگونه میخواهید بازگردید؟ گفتم بلیت من از پاریس به تهران است. امام فرمود مستقیم به تهران نروید. به کشور دیگری بروید و از آنجا به تهران برگردید. موضوع را با آقای فاضل و آقای طباطبایی در میان گذاشتم. آنها دلشان میخواست به لندن برویم. من، چون قبلاً به لندن رفته بودم و شهرهای مختلف اروپا را دیده بودم، گفتم بیایید جایی برویم که هم شما ندیدید و هم من. به مصر برویم که کشوری اسلامی و بسیار دیدنی است و تا به حال هم نرفتهایم. آقایان پیشنهاد من را پسندیدند. از مرحوم امام خداحافظی کردیم و ایشان هم برای زنده نگه داشتن نهضت توصیههایی فرمودند؛
و کلام آخر؟
حضرت امام تحمل و مدارای زیادی داشتند و تا جایی که میتوانستند، سعی میکردند همه را در محدوده انقلاب نگه دارند. در سالهای اولیه پیروزی انقلاب، آیتالله حاجآقاحسن قمی در عداد منتقدین بود. با عدهای پیش ایشان رفته بودیم، ایشان ناگهان تند شد و شروع به انتقاد کرد. رفقا را از اتاق بیرون کردم و خودم بودم و آقای قمی. به ایشان گفتم اولاً: این حرفها را نباید پیش عوامالناس بگویید، ثانیاً: تصور میکنید اگر شما ولی فقیه و زعیم انقلاب میشدید، اوضاع از این بهتر میشد؟ گفت بله! گفتم اشتباه شما همین است، شما میتوانی آقازادهات را از خودت دورکنی؟! گفت نه! گفتم یکی از اولین کارهای امام این بود که نگذاشت آقازادهاش خارج از حد حرکت کند. به ایشان گفتم: شما ۱۳، ۱۴ سال دربهدری کشیدید، حالا عوض اینکه دست به دست هم بدهید و رفاقت کنید و با همدیگر بار را بردارید، چرا دعوا میکنید؟ ایشان هم- خدا رحمتش کند- سید خوبی بود. گفت چه کار کنیم؟ گفتم الان امام بیمار هستند و بروید عیادت ایشان. آقای قمی به دیدار امام رفتند اشکالات را گفتند، امام همه را شنیدند و اشکالات دیگر را هم اضافه کردند. بعد گفتند ما باید برادروار، این باری که روی زمین است را برداریم! منظور این است که امام در حال بیماری، آقای حاجآقاحسن قمی را- که عصبی مزاج هم بود- تحمل کرد؛ و موارد متعدد از این برخوردهای کریمانه از امام، زیاد دیدهام که در مناسبتهای دیگر، نقل کردهام.