کد خبر: 1226670
تاریخ انتشار: ۱۱ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۲:۲۰
ادموند آیرونساید و بسترسازی برای سلطه کم هزینه انگلیس بر ایران
واقعیت این است که جناح سنتی حاکمیت انگلستان تصمیم داشت تا مشکل این کشور در ایران را با شیوه‌های آزمون شده و طرح‌هایی، چون معاهده ۱۹۱۹ رفع و رجوع کند. جناح تندرو که از چهره‌هایی، چون وینستون چرچیل و فرستاده او آیرونساید تشکیل می‌شد، چاره کار را در تغییر اساسی ساختار‌ها می‌دید. آنچه آیرونساید در پروسه برکشیدن رضاخان انجام داد، تا دهه‌ها منافع این کشور را تأمین و خاطر آنان را از ایران آسوده کرد
نیما احمدپور
جوان آنلاین: در ۱۰ اردیبهشت ۱۳۰۰، ژنرال ادموند آیرونساید فرمانده قوای انگلیس در ایران و تمامی نیرو‌های انگلیسی و هندی، خاک کشورمان را ترک کردند. در همین روز وزیرمختار انگلیس در تهران به لرد کرزن وزیر خارجه کشورش اطلاع داد سیدضیاءالدین طباطبایی رئیس‌الوزرا اطمینان داده است منافع بریتانیا را حفظ خواهد کرد! چنین موسمی برای بازخوانی کارنامه آیرونساید در ایران بهنگام می‌نماید. مقال پی آمده با همین هدف به نگارش درآمده است. 
 
 پس از شکست پروژه تحت‌الحمایگی
از این مهم نمی‌توان چشم پوشید که آغازین پروژه انگلیسی‌ها برای ایران در پی ناکامی مشروطه و شرایط حاکم بر کشورمان پس از جنگ جهانی اول، تحمیل معاهده ۱۹۱۹ بود. آنان با مقاومت نیرو‌های مذهبی و ملی نهایتاً نتوانستند خواسته خود را عملی کنند و از این رهگذر، به اندیشه انجام یک کودتای نظامی افتادند. سیدمرتضی حسینی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران در این باره معتقد است:
«با به بن‌بست کشیده شدن قرارداد ۱۹۱۹ م، خروج نیرو‌های بریتانیایی از ایران مطرح شد و طرحی که آیرونساید از آن دفاع می‌کرد، در دستور کار قرار گرفت. در واقع تا بهار ۱۳۰۰ ش، نیرو‌های بریتانیایی باید از ایران خارج می‌شدند و تا آن مقطع، دولت انگلستان باید تصمیم نهایی خود را برای اجرای یک کودتا در ایران می‌گرفت. آیرونساید که اوضاع سیاسی ایران را آشفته می‌دید، تنها راه‌حل مصائب و مشکلات بریتانیا در ایران را اجرای یک کودتای نظامی می‌دانست. درنتیجه، او دست به کار شد. ابتدا وی دو موضوع را در دستور کار قرار داد: یکی ایجاد ترس در میان افکار عمومی کشور و همچنین هیئت‌حاکمه ایران از احتمال حمله بلشویک‌ها به کشور و وقوع انقلاب مارکسیستی در ایران، به‌گونه‌ای که احمدشاه و بسیاری از مردم تهران، قصد ترک این شهر و مهاجرت را در سر پروراندند! مورد دوم که حتی شاید از مورد اول اهمیت بیشتری داشت، شناسایی عواملی در ایران بود که از طریق آن‌ها می‌شد طرح کودتا را اجرا کرد و طرح نهایی لندن را به نتیجه رساند....» 
 
 «آیرونساید» در پی یافتن فردی، چون رضاخان
کودتای نظامی، فرمانده نظامی و مورد اطمینان می‌خواهد و ژنرال ادموند آیرونساید، مأمور یافتن چنین فردی بود. نامبرده که وظیفه خروج کم هزینه نیرو‌های انگلیسی از ایران را بر عهده داشت، نهایتاً رضاخان سوادکوهی را یافت و رفته رفته او را برای کودتا و حرکت به سوی تهران آماده کرد. سیدمرتضی حسینی در ادامه مقال خویش، ماوقع را اینگونه روایت کرده است:
«در چنین شرایط و بستری بود که آیرونساید با رضاخان آشنا شد. رضاخان در این مقطع، چندان درگیر سیاست نبود و تنها وجهه همت خود را نگهداری تشکیلاتی قزاق‌ها می‌دانست، زیرا بر این باور بود که در صورت نابودی قزاق‌ها آن‌ها بیچاره خواهند شد! آیرونساید در عرض کمتر از چهار ماه، رضاخان را از فرماندهی یک گروهان قزاق، به فرماندهی کل این نیرو‌ها منصوب کرد. وی در خاطراتش می‌گوید: رضا را دیدم و با وی در مورد مأموریتش صحبت کردم. او دو شرط را به رضاخان متذکر شد: اول اینکه به بریتانیا خیانت نکند و دوم اینکه سودای تغییر سلطنت و سرنگونی احمدشاه را درسر نپروراند. آیرونساید می‌گوید: رضاخان هر دو شرط را با خوشرویی پذیرفت و من نیز دست او را به گرمی فشردم و توصیه کردم زمینه ادامه کار را برای وی فراهم کنند. آیرونساید سپس در ادامه می‌گوید محتوای گفت‌وگوهایم را در اختیار نورمن وزیرمختار انگلستان در ایران قرار دادم و به او تأکید کردم که تاریخ روزی را که نیرو‌های قزاق از سرپرستی ما به طور کامل جدا می‌شوند - یعنی همان روزی را که تاریخ شروع عملیات است- مشخص کند. آیرونساید هماهنگی‌های لازم را در زمینه سیاسی با سفارت بریتانیا در تهران انجام داد و خود به انگلستان بازگشت. وی در آذر ۱۲۹۹ ش، دوباره به ایران بازگشت و به نیرو‌های قزاق و شخص رضاخان دلگرمی داد و حمایت خود را از او اعلام کرد. بانک شاهنشاهی بودجه لازم را برای نیرو‌های قزاق تدارک دید و آن‌ها به بهانه مقابله با نفوذ کمونیسم و با هزار و ۵۰۰ سرباز، عملیات کودتا را آغاز کردند. آیرونساید در یادداشت‌های خود در دی‌ماه همین سال نوشته است: شخصاً عقیده دارم که یک دیکتاتوری نظامی می‌تواند گرفتاری‌های ما را برطرف کند و ما را قادر خواهد ساخت که بی‌هیچ دردسری، این کشور را ترک کنیم....» 
 
 علل ترجیح رضاخان بر دیگر گزینه‌ها
مثلت عین‌الملک هویدا، اردشیر جی و ادموند آیرونساید، در فرآیند یافتن فرد مورد نظر برای کودتا و فتح تدریجی مناصب سیاسی به رغم آنکه عناصر دیگری را نیز یافته بودند، نهایتاً بر رضاخان توافق کردند، اما به راستی علت این گزینش چه بود؟ و چرا قزاق بر افراد دیگر تفوق یافت؟ سارا اکبری، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران به این پرسش اینچنین پاسخ داده است:
«پس از رسوایی طرح قرارداد ۱۹۱۹، غلیان احساسات ناسیونالیستی در ایران اوج گرفت. با اینکه انگلستان تنها قدرت خارجی مستقر در ایران به شمار می‌رفت و به‌ظاهر رقیبی در برابر خود نمی‌دید، اما ارائه سناریو‌های گوناگون که از تجزیه ایران، انتقال پایتخت و حتی به سلطنت رساندن یکی از عمو‌های جوان شاه سخن می‌گفتند، مانع از اتخاذ یک تصمیم قطعی درباره وضعیت ایران شده بود. در این بین سناریوی ایجاد یک دولت مرکزی قدرتمند، همچنان از سوی آیرونساید مطرح می‌شد. او به شدت معتقد بود که یک حکومت قدرتمند که از راه کودتا به قدرت رسیده باشد، بهترین راه تأمین منافع انگلیس می‌باشد. در میان سیاستمداران کهنه‌کار حاضر در عرصه سیاسی انگلستان، اما نظر مثبتی نسبت به رضاخان وجود داشت. نخستین دلیل این امر، توانایی نظامی رضاخان و پشتیبانی او از منافع انگلستان بود. نورمن درباره او گفته بود: مطمئناً روراست‌ترین رئیس‌الوزرایی است که تاکنون در اینجا با آن‌ها سروکار داشته‌ایم و بیش از پیشینیان خود به دست ما هدایت می‌شود... البته این شایستگی‌های نظامی رضاخان و ویژگی‌های شخصیتی او نبود که توجه انگلیسی‌ها را جلب می‌کرد. به نظر می‌رسید که سایر گزینه‌های انگلیس برای تشکیل دولت، در جریان قرارداد ۱۹۱۹ بی‌اعتبار شده بودند. تا جایی که از سید ضیاء یکی از معروف‌ترین رجال انگلوفیل، به‌عنوان سیاستمداری شیاد، انگلیس‌پرست و رسوا یاد می‌کردند. به‌علاوه، رضاخان، مردی بدون وابستگی طبقاتی به ایلات و زمین‌داران حاکم بود و می‌توانست هم توجه نیرو‌های جدید را - که درنتیجه تحولات مشروطه به وجود آمده بودند- جلب کند و هم این توانایی را داشت تا به گسترش قدرت مرکزی در سراسر ایران، یعنی آن چیزی که سال‌ها هرج‌ومرج از ایرانیان سلب کرده بود، بپردازد. حمایت مقامات سیاسی و نظامی بریتانیا در تهران نیز بیانگر تشخیص درست آن‌ها از نیرو‌هایی بود که می‌توانستند با تأثیرگذاری بر تحولات، آینده نظام سیاسی ایران را شکل دهند وگرنه در میان نیرو‌هایی که درصدد انجام کودتا در ایران بودند، افراد وابسته‌ای، چون نصرت‌الدوله فیروز و رهبران ایلات دارای سابقه مستمر همکاری و سرسپردگی دیده می‌شد، اما آن‌ها مورد اعتنا نبودند، نه از آن جهت که مستقل یا وابسته بودند، بلکه ازآن‌رو که به نیروهایی، چون ایلات، اعیان و اشراف و گروه‌های سنت‌گرایی تعلق داشتند که قادر به استقرار بخشیدن دولتی نوین در ایران نبودند....» 
 
 «رضا» مرا یاد راجه‌های هند می‌انداخت!
در این بخش از مقال و به مدد توصیفات شخص آیرونساید، به بازخوانی صفاتی از رضاخان می‌پردازیم که باعث شد تا او به عنوان فرمانده کودتای ۳ اسفند ۱۲۹۹ انتخاب شود. توضیح آنکه یادداشت‌های آیرونساید به ندرت منتشر شد و مجموعاً باوری تاریخی را درباره نامبرده شکل داد. مهرزاد بختیاری‌منش، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران در این فقره می‌نویسد:
«در سال ۱۲۹۹ مقارن با سال ۱۹۲۱- ۱۹۲۰ م، ایران هنوز از تبعات اقتصادی و انسانی اشغال و قحطی بزرگ، در فرآینده گسترش میدان جنگ جهانی اول به خاورمیانه، فارغ نشده بود و اوضاع کشور در این برهه سخت بحرانی بود. وثوق‌الدوله بعد از امضای قرارداد ۱۹۱۹ که به بی‌کفایتی ایران را تحت‌الحمایه بریتانیا قرار می‌داد، کنار رفت و فتح‌الله سپهدار رشتی به جای وی آمد. ادموند آیرونساید فرمانده نیرو‌های انگلیسی مستقر در ایران، سیدضیاءالدین طباطبایی، روزنامه‌نگار یزدی و طرفدار سرسخت قرارداد ۱۹۱۹، طرح براندازی دولت سپهدار و در دست گرفتن زمام او را ریختند و در جست‌وجوی یک افسر ارشد که دارای نیروی نظامی و هیمنت فردی باشد، به رضاخان میرپنج برخوردند. آیرونساید در اولین برخورد، او را چنین توصیف می‌کند: مردی بود که شانه‌های پهن و قامتی بیش از ۱۸۰ و بینی عقابی و با چشم‌های درخشان که به چهره او هیجان می‌داد و اگرچه از تب مالاریا می‌لرزید، ولی به روی خود نمی‌آورد و به مرخصی استعلاجی هم نمی‌رفت. نامش رضا بود و من را یاد راجه‌های مسلمانی که در هند دیده بودم، می‌انداخت... به گفته آیرونساید، رضا توسط کلنل اسمایت معرفی شده بود. در روند وقوع کودتا، انحصار مدیریت و تدارکات، از مرحله طراحی عملیات تا تأمین حقوق و لباس قزاق‌های شرکت‌کننده در آن تا اجرای نهایی کودتا برعهده سران قوای ارتش بریتانیا در ایران بود و از همین‌رو انگلیسی بودن ذات این تغییر دولت (و بعداً حکومت) از بادی امر، مقوله‌ای عریان و حکم دخالت در حریم سیاسی کشوری مستقل برای روی کار آوردن دولتی دست‌نشانده و وابسته به لندن قلمداد می‌شد. وزیر مختار وقت امریکا در این باره می‌گوید: بامداد ۲۰ فوریه ۱۹۲۱ برابر با ۳ حوت (اسفند)، نیرویی مرکب از هزار و ۵۰۰ قزاق از قزوین به طرف تهران به حرکت درآمدند. این قزاق‌ها خود ابایی از اینکه بگویند از انگلیس‌ها هر یک پنج تومان گرفتند، نداشتند. آن‌ها زیر نظر کلنل اسمایت افسر بریتانیایی هستند که مدت‌ها عملاً در رأس قزاق‌خانه بوده و با سیدضیاء طی رفت‌وآمد به تهران تماس پیدا کرده بود. پولی که به قزاق‌ها پرداخت شد، با امضای وی از بانک مرکزی گرفته شد. به ظاهر دولت ایران و سفارت انگلیس، چهار روز بعد از حرکت قزاق‌ها به سمت تهران باخبر شدند که آن‌ها قصد تصرف شهر را دارند. البته این قضیه چنان منظم سازماندهی شده بود که نمی‌تواند بدون تبانی رخ داده باشد....» 
 
 روایت پهلوی دوم از نقش آیرونساید در برکشیدن پدر
محمدرضا پهلوی در کتاب سازی‌های خویش اصرار داشت تا نقش بیگانگان به ویژه دولت انگلیس در برکشیدن پدرش را سانسور کند یا بی‌اهمیت نشان دهد. او در واپسین گام از این پروسه و در «پاسخ به تاریخ» از یک سو اذعان دارد که بی‌اراده انگلستان اقدامی در ایران صورت نمی‌گرفت و از سوی دیگر تأکید می‌کند آیرونساید پدرش را منجی ایران قلمداد می‌کرده است! سیدهاشم منیری، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران در بسط بیشتر این مقوله آورده است:
«محمدرضا پهلوی در کتاب خود (پاسخ به تاریخ)، در بخشی که به توضیح چگونگی سردار سپه شدن و پس از آن هم شاهنشاهی پدر ـ رضاخان ـ می‌پردازد، به صورت خیلی مختصر و گذرا، به نظر ژنرال آیرونساید نسبت به رضاخان و ارتباط و دوستی وی با سید ضیاء‌الدین طباطبایی عامل سرشناس انگلیسی‌ها و نیز نقش‌آفرینی سید ضیاء در ماجرای کودتای ۱۲۹۹ اشاره و در ادامه هم به ارتباط و نزدیکی این عامل سرشناس با خود اذعان می‌کند. این فراز از صحبت‌های وی که به صورت گذرا بیان می‌شود، حاوی هزاران نکته باریک‌تر از موی است که بر اهل تحقیق و تتبع در حوزه تاریخ - که قدری در موضوع کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و روی کار آمدن و به سلطنت نشستن رضاخان غور کرده باشند- پوشیده نیست. محمدرضا می‌گوید: پس از انقلاب اکتبر، پدرم افسران روس را که غالباً مخالف بلشویک‌ها بودند، از تیپ قزاق اخراج کرد و فرماندهی آن را به عهده گرفت. در این هنگام وی ۲ هزار و ۵۰۰ تن سواره نظام با تجربه در اختیار داشت و از محل استقرار نیروهایش در قزوین به قصد نجات کشور عزم تهران کرد و احمد شاه را در سوم اسفند ۱۲۹۹، وادار به تغییر حکومت نمود. از قول ژنرال انگلیسی آیرونساید نقل کرده‌اند که رضاخان تنها مردی است که می‌تواند ایران را نجات دهد. یکی از یاران پدرم در این قیام، سیدضیاء‌الدین طباطبایی روزنامه‌نویس جوانی بود که به هواداری از انگلیس‌ها شهرت داشت. احمدشاه سیدضیاء‌الدین را مأمور تشکیل دولت کرد، ولی وی پس از یکصد روز حکومت، به خواست پدرم که مایل بود آزادی عمل بیشتری داشته باشد، ایران را ترک کرد. چیزی که حائز اهمیت است و باید مورد لحاظ قرار گیرد، وجه قرابتی است که بین افراد ذکر شده، با رضاخان وجود دارد، چراکه این نزدیکی بی‌سبب نبوده و افراد مذکور نقش بسزایی را در کشف و به قدرت رساندن رضاخان ایفا کرده‌اند که با توجه به فضای موجود کشور، چنین امری بدون حمایت ایشان و یکی از قدرت‌های خارجی ذی‌نفوذ، اساساً امکانپذیر و میسور نبود. محمدرضا نیز در فرازی دیگر از صحبت‌های خود به این موضوع اذعان دارد و چنین می‌گوید: از سال ۱۸۵۷ که قرارداد پاریس منعقد شد، تا سال ۱۹۲۱ هیچ‌یک از دولت‌های ایران نتوانست تصمیمی بگیرد، سربازی جابه‌جا کند، قانونی بگذراند، مگر آنکه توافق یکی از سفارتین روس یا انگلیس را جلب کرده باشد یا توافق هر دوی آن‌ها را. سیاست کشور ما اگر بتوان اصطلاح سیاست را در این مورد به‌کار برد، در سفارتخانه‌های روسیه و بریتانیا تدوین می‌شد و این دو دولت با ایران، رفتاری بس تحقیرآمیز داشتند. به دولت ایران دستور می‌دادند، ایران را تهدید می‌کردند و گاهی برای ارعاب ایران، چندصدتن سرباز در سواحل خلیج فارس پیاده می‌کردند و تنها بعضی از ایلات شجاع چاه‌کوتاهی و تنگستانی بودند که به ابتکار خود در مقابل آنان مقاومتی نشان می‌دادند... بدین ترتیب طبق اظهارات خود محمدرضا که ذکر آن به میان آمد، سؤالی که به ذهن هر خواننده متبادر خواهد شد، این است که پس در چنین فضا و شرایط سیاسی‌ای در کشور که هیچ کاری بدون اذن یکی از دولت‌های انگلیس و شوروی در ایران قابل تصور نبود، رضاخان چگونه توانست این مدارج قدرت را یکی پس از دیگری و بدون هیچ مانع و رادع جدی‌ای بپیماید و موفق به تغییر حاکمیت و نشستن بر کرسی سلطنت گردد؟ این سؤالی است که محمدرضا توضیحی برای آن نمی‌دهد و صرفاً به بیان رئوس و فهرست وقایع می‌پردازد!...» 
 
 میراث آیرونساید برای ایران
فراز پایانی مقال، محل نتیجه‌گیری است. واقعیت این است که جناح سنتی حاکمیت انگلستان که چهره‌هایی، چون لُرد کرزن نماد آن بودند، تصمیم داشت تا مشکل انگلستان در ایران را با شیوه‌های آزمون شده و طرح‌هایی، چون معاهده ۱۹۱۹ و تحت‌الحمایگی رفع و رجوع کند. جناح تندرو که از چهره‌هایی، چون وینستون چرچیل و فرستاده او آیرونساید تشکیل می‌شد، چاره کار را در تغییر اساسی ساختار‌ها در ایران می‌دید. آنچه آیرونساید در پروسه برکشیدن رضاخان انجام داد، تا دهه‌ها منافع این کشور را تأمین و خاطر آنان را از ایران آسوده کرد. علی احمدی فراهانی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران این واقعیت را به ترتیب پی آمده انعکاس داده است:
«در آن شرایط زمانی، سه قدرت بزرگ بریتانیا، شوروی و همچنین امریکا تازه ظهور کرده و بر سر منافع خود در منطقه خاورمیانه رقابت می‌کردند. در میان این قدرت‌ها، انگلیسی‌ها بیشتر از بقیه راضی به انقراض سلسله ضعیف قاجار و روی کار آمدن یک دولت مرکزی قوی در ایران بودند تا هم بتوانند نظم جدیدی را در کشورمان برقرار کنند و به واسطه آن همچنان منافع نفت آن‌ها در ایران محفوظ بماند و هم بتواند جلوی تهدید بلشویک‌ها را بگیرد. بر همین اساس آنان رضاخان را مرد قدرتمندی می‌دیدند که می‌توانست بسیار بهتر از احمدشاه و دولت قاجار منافع بریتانیا را تأمین کند. از همین رو حمایت از رضاخان، در دستور کار دولت بریتانیا قرار گرفت. به عنوان مثال آیرونساید فرمانده نیرو‌های انگلیسی در ایران در خاطراتش می‌نویسد: یک دیکتاتوری نظامی می‌تواند مشکلات ایران را حل کند و ما امکان پیدا می‌کنیم بی‌هیچ دردسری قوایمان را از ایران بیرون ببریم... بنابراین برای منافع بریتانیا، انقراض قاجار مناسب‌ترین تصمیمی بود که می‌توانست گرفته شود. در این بین شوروی‌ها دست به گریبان مشکلات مبرم و شدید داخلی بودند و ترجیح دادند از دولت غیر انقلابی ایران که یک عامل ثبات به حساب می‌آمد و امنیت مرز‌های جنوبی آن‌ها را از جانب ایران تضمین و جلوی مداخله غرب را می‌گرفت، حمایت کنند. ایالات متحده امریکا نیز تمایل به روی کار آمدن رضاخان داشت، چراکه به اعتقاد آنان نامبرده تنها فردی بود که می‌توانست نظم را برقرار سازد و قدرت و عظمت امریکا را بشناساند و به سرعت در منطقه نفوذ کند. بدین ترتیب انقراض قاجار و روی کار آمدن حکومت پهلوی، مورد حمایت قدرت‌های جهان سرمایه‌داری و سوسیالیستی بود. به نظر می‌آید این آمد و رفت دودمان قاجار به پهلوی، شور و شوق چندانی را به صورت خودجوش در میان اذهان عمومی مردم پدید نیاورد و بیشتر از اینکه این تغییرات نشأت گرفته از خواست و اراده عمومی مردم باشد، ناشی از خواست نخبگان سیاسی، روشنفکران و طبقات صاحب نفوذ کشور و همچنین قدرت‌های خارجی به خصوص بریتانیا بود که تمایل داشتند با تغییر حکومت قاجار به دست یک نظامی مقتدر، امنیت منافع خود را بهتر تأمین کنند....»
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار