سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: - هیچ چیزی برای آدمیزاد نتیجه نمیشود.ای نتیجه! نتیجه! نتیجه!
- پدر بزرگ! چه میگویید؟
- داشتم میگفتم هیچ چیزی در این دنیا جای نتیجه را نمیگیرد.
- نتیجه میخواهید؟
- نتیجه میخواهم پسرم! خیلی هم میخواهم. من عاشق نتیجهام.
- خب معلوم است نوههایتان همکاری نمیکنند. حالا شما به دل نگیرید. این روزها نوهها با خودشان هم همکاری نمیکنند.
- گفتید نوه؟!
- بله.
- من اصلاً نوهای ندارم.
- نوهای ندارید؟ خب اگر نوه ندارید از کجا میخواهید به نتیجه یا نتایج دلخواهتان برسید؟ فضولی میکنم چرا فرزندانتان شما را نوهدار نکردند؟ چند فرزند دارید؟
- فرزند؟
- فرزند هم ندارید؟
- نه که ندارم، فرزندآوری جنایت است.
- ازدواج که...؟
- جلوی ازدواج بنویسید رفتار ماقبل تاریخی و نمونه کامل بیکلاسی.
پدربزرگی را تجسم کنید که نه ازدواج کرده است، نه فرزندی دارد و نه نوهای– به هر حال او یک پدربزرگ افتخاری است و ما برای مراعات سن و سالی که دارد پدربزرگ صدایش میزنیم- با این حال او با اعتماد به نفس کامل دنبال نتیجه یا نتایج دلخواهش میگردد– نمیخواهد قبول کند که فقط یک پدربزرگ افتخاری است.
شباهت ما با پدربزرگ افتخاری
چه شباهتی میان ما و این پدربزرگ وجود دارد؟ آیا اغلب ما بیاعتنا به زنجیرههای واسط میان نتیجه و خودمان، دنبال راه میانبری برای رسیدن به نتیجه یا نتیجه دلخواه نمیگردیم؟ اگر شما با چنین پدربزرگ افتخاریای روبهرو شوید به او چه میگویید؟ با احترام و ادب به او میگویید پدربزرگ! نتیجه راه میانبری ندارد. احتمالاً اولین کاری که میکنید این است که پدربزرگ را توجه دهید به حلقههای زنجیره واسط میان او و نتیجه یا نتایج. او را گوشهای کنار میکشید و میگویید نتیجه از نوه میآید، نوه از فرزند و فرزند از ازدواج. یعنی اول باید ازدواج کنید و بعد صاحب فرزند شوید و...، اما متأسفانه پدربزرگ افتخاری هوش و حواس درست و حسابی ندارد و منطقی فکر نمیکند، شاید هم خودش را به آن راه زده است.
- خب! من الان کجا را باید پر کنم یا امضا بزنم؟
- ببینید واقعاً امضا زدنی نیست.
- (داد میزند و عصایش را در هوا تکان میدهد) من عاشق نتیجهام. تنها جرم من این است که عاشق نتیجهام. شما فقط بگویید من کجا را باید پر کنم.
- درک میکنم ولی واقعاً راه میانبری ندارد. همه این مراحل باید طی شود.
- ببین پسرم! (پدربزرگ عصا را پایین میآورد و لحن مهربانانهتری به خود میگیرد) رئیس بانک فلان، فامیل ماست، رئیس کلانتری بهمان هم. یک وکیل هم میشناسم از قاتل، فرشته و از فرشته، قاتل میسازد. به نتیجه میرسیم؟ نگو نمیرسیم، خواهش میکنم نگو نمیرسیم.
اولین قانون نتیجه گرفتن: «ممکن است نتیجه نگیری!»
اگر واقعاً دنبال نتیجه گرفتن هستید به قوانین نتیجه گرفتن احترام بگذارید وگرنه یک پدربزرگ افتخاری خواهید بود. نتیجه گرفتن کلی قانون دارد، اولین قانون نتیجه گرفتن هم این است: ممکن است نتیجه نگیرید. دومین قانون: «فقط بخشی از عوامل نتیجه گرفتن در حوزه اختیارات و داشتههای شماست»، شاید هم دقیقتر نگاه کنید متوجه شوید همانها هم دست شما نیست یعنی مثلاً در زنجیره رسیدن به نتیجه این طور به نظر میرسد که فرزندآوری– اولین حلقه نتیجه– در حوزه اختیارات شماست، نوه در حوزه استحفاظی فرزندانتان و نتیجه در اختیار فرزندان فرزندان شما. اما اگر دقیق نگاه کنید میبینید اختیار فرزندآوری هم به طور کامل دست شما نیست یعنی ممکن است کسی به هر حال صادقانه تلاش خود را انجام دهد، اما بچهدار نشود. در واقع اگر با دقت بیشتری نگاه کنید میبینید هزاران و میلیونها ریزحلقه در همین سه حلقه وجود دارد، دختران و پسرانی در خانوادههای دیگر باید به دنیا بیایند که عروسها و دامادهای شما باشند. آیا شما میتوانید به دنیا آمدن و رشد آنها را تضمین کنید. آیا میتوانید گلخانهای به این منظور تأسیس کنید و عروس و دامادهای احتمالی را آن جا زیر نظر بگیرید و پرورش دهید؟
وقتی نتیجه گرفتن را به فشار تبدیل میکنید
قانون دیگر نتیجه که روح همه قوانین مربوط به نتیجه محسوب میشود بردباری و احترام به تدریجی بودن امور است. چون شما امروز خیلی خیلی شاد هستید و انگیزه دارید، نمیتوانید با این انگیزه، رشد فرزندانتان را جلو بیندازید و زودتر به نتیجه برسید. طبیعت از قوانین خودش پیروی میکند و یکی از مهمترین قوانین طبیعت اصل تدریج است. حتی اگر بروید پشت سر هم ۱۰ بچه به دنیا بیاورید به این معنا نخواهد بود که این ۱۰ بچه زودتر از کسی که یک بچه به دنیا آورده میتوانند رشد کنند، آن ۱۰ بچه رشد ترکیبی و مرکب و تصاعدی نخواهند داشت، بلکه هر کدام رشد طبیعی خود را پشت سر میگذارند.
نکته مهم دیگر در این باره این است که اگر نتیجه گرفتن را به یک فشار تبدیل کنید مجبور خواهید شد این فشار را به دیگران منتقل کنید در حالی که این فشار اخلاقی و منطقی نیست. درست است که مثلاً ازدواج کردن یک سنت حسنه است، اما احترام به آزادی و حق انتخاب انسانها از آن مهمتر است و وقتی من برای رسیدن به نتیجه حق انتخاب دیگران را مخدوش میکنم در حقیقت زندگی را پر از فشار کردهام. چرا نتیجه را به فشار تبدیل میکنم؟ به خاطر اینکه نمیخواهم بپذیرم که در پروسه رسیدن به نتیجه من فقط بخشی از داستان هستم و همه عوامل دست من نیست، اما، چون نمیخواهیم حقیقتی به این وضوح را بپذیرم سعی میکنم روی دیگران تسلط غیر اخلاقی و غیر منطقی داشته باشم.
بایدهای ویران کننده و کاروشی
آیا امروز آنچه در شرکتها میگذرد برای رسیدن به نتیجههای زودتر و بزرگتر اخلاقی و منطقی است؟ مثلاً ما به فرهنگ کار در ژاپن میبالیم، اما آنها در دل همین فرهنگ، پدیدهای به نام کاروشی دارند: «خودکشی یا مرگ به خاطر کار زیاد»، چه کسانی مسبب این نوع مرگها یا خودکشیها هستند؟ شرکتهایی که فقط و فقط به نتیجه فکر میکنند و تسلط غیر اخلاقی و غیر منطقی روی کارمندان خود دارند. امسال باید فلان میلیون دستگاه از فلان خودرو تولید شود. این باید را چه کسی ایجاد میکند؟ این باید از کجا میآید؟ هیچ وقت به این موضوعات پرداخته نمیشود.