کد خبر: 1007575
تاریخ انتشار: ۰۲ تير ۱۳۹۹ - ۰۵:۳۰
چرا وعده‌ای که «حسرت خوردن» می‌دهد کاملاً توخالی است؟
واضح است وقتی آدم دنبال این و آن راه بیفتد به این و آن می‌رسد. اگر دنبال دشت راه بیفتد به دشت می‌رسد، دنبال رود راه بیفتد به رود می‌رسد. اگر دنبال خودش بیفتد به خودش می‌رسد. اما چالش اصلی آن‌جاست که ما هر کاری می‌کنیم که دنبال خودمان راه نیفتیم و به خودمان نرسیم
سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: یک روز که از خواب بلند می‌شوید می‌توانید مثل یک کارآگاه دنبال مقصد حسرت‌های‌تان راه بیفتید. ما که این همه دنبال این و آن راه افتادیم آیا خوب نیست یک بار هم که شده دنبال خودمان راه بیفتیم؟ ما که این همه رد و دنباله این و آن را در زندگی زدیم خوب نیست یک بار رد خودمان را بزنیم؟ ما که این همه به پچ پچه‌های بیرون، به زمزمه‌های این و آن حساس شدیم و گوش کردیم، خوب نیست یک بار هم که شده ببینیم چه پچ پچه‌ها و زمزمه‌هایی در درون خودمان است؟

هر کاری می‌کنیم که دنبال خودمان راه نیفتیم

واضح است وقتی آدم دنبال این و آن راه بیفتد به این و آن می‌رسد. اگر دنبال دشت راه بیفتد به دشت می‌رسد، دنبال رود راه بیفتد به رود می‌رسد. اگر دنبال خودش بیفتد به خودش می‌رسد. اما چالش اصلی آن‌جاست که ما هر کاری می‌کنیم که دنبال خودمان راه نیفتیم و به خودمان نرسیم، یعنی به جوهره و حقیقت خودمان دست پیدا نکنیم و خودمان را نشناسیم و حسرت یکی از همان طفره رفتن‌ها برای شناخت جوهره خودمان است.

وقتی ما حسرت می‌خوریم، در واقع دنبال دیگران راه می‌افتیم و به عبارت دیگر با خودمان نمی‌مانیم. کلید اصلی همچنان که اولیا و عرفا هم متذکر شده‌اند این است که آدمی با خودش بماند. مولانا می‌گوید: «ای برادر صبر کن بر درد نیش/ تا رهی از نیش نفس گبر خویش». وقتی من حسرت را ابزار شناخت خود می‌کنم در واقع از تاریکی به تاریکی می‌دوم. وقتی حسرت را ابزار شناخت خود می‌کنم در واقع به جای اینکه با خود بمانم از خود فرار می‌کنم و اگر دقت کنید وضعیت روانی و ذهنی اغلب ما حالتی از فرار دارد.

از فرار واقعی تا فرار خیالی

فرض کنید یک زندانی در فضای تنگ و تاریکی اسیر شده است. او دست به رؤیابافی می‌زند. تصور می‌کند که در بیرون است و می‌تواند به همه جا که دوست دارد برود. می‌تواند اصلاً با دوستان یا خانواده‌اش به شمال برود. تصور می‌کند که روی جریان آب خوابیده است و موج‌ها او را به این‌سو و آن‌سو می‌کشانند. این یک راه فرار از زندان است و می‌بینیم که فرد دست به فرار زده است. یعنی روی موج‌های آب در شمال خوابیده است، اما این یک فرار واقعی نیست. همه داستان این‌جاست که حسرت یک فرار است، اما یک فرار واقعی نیست. وقتی شما حسرت می‌خورید در واقع سه مرحله یک پرواز را تجربه می‌کنید. مرحله تیک‌آف یا همان بلند‌شدن- در این جا شما از زمین واقعیت که همان زندان است به مدد نیروی خیال بلند می‌شوید- بعد مرحله اوج‌گیری و قرار گرفتن در آن دالان پروازی است- در این مرحله شما تصاویری را در ذهن خود ایجاد می‌کنید که مثلاً بیرون زندان هستید و رفته‌اید شمال و روی موج‌های دریا خوابیده‌اید و پرتو نور ملایمی چشم‌های‌تان را نوازش می‌کند و صدای آمد و شد موج‌ها در گوش‌تان شنیده می‌شود و تصاویر بعدی... - و مرحله پایانی همان کاستن از ارتفاع و فرود آمدن است- در این جا شما دوباره از فضای خیال به زمین واقعیت برمی‌گردید و روی واقعیت یا همان زندان می‌نشینید- وقتی ما حسرت می‌خوریم از زمین واقعیت بلند می‌شویم مثلاً مدرک تحصیلی من دیپلم است، اما این واقعیت را دوست ندارم و در خیال خود از روی این واقعیت بلند می‌شوم و آن را با مدرک بالاتری مقایسه می‌کنم، مدتی با این تصاویر مشغول هستم که اگر دکترا داشتم الان دست بازتری برای هزینه کردن و سفر و... داشتم بعد هم دوباره به زمین واقعیت یعنی همان مدرک خود برمی‌گردم. من این شخصیت ناتوان و خجالتی را نمی‌خواهم، در خیال از روی زمین واقعیت بلند می‌شوم و مجسم می‌کنم که عده‌ای دور من نشسته‌اند و بله قربان‌گوی من هستند و سخنان پرجاذبه مرا که قاطعانه بیان می‌شود تأیید می‌کنند مدتی مشغول این تصاویر هستم، اما بعد از مدتی دوباره به زمین واقعیت یعنی شخصیت فعلی خود برمی‌گردم. حالا ببینید چه اتفاقی می‌افتد؟ وقتی من در زندان هستم تحمل زندان به مراتب برای من راحت‌تر است، اما وقتی مدام تصاویر ذهنی شمال رفتن و خوابیدن روی امواج را ایجاد می‌کنم در واقع تحمل زندان را برای خود سخت‌تر می‌کنم، چون من در روز در واقع هزاران بار خودم را به مدد تصاویر ذهنی از زندان رها می‌کنم، اما در نهایت می‌بینیم هنوز هم زندانی هستم و این باعث آشفتگی روانی من می‌شود. انگار هر روز کسی می‌آید و بار‌ها و بار‌ها وعده آزادی به شما می‌دهد، اما بعد از هفته‌ها، ماه‌ها و سال‌ها متوجه می‌شوید همچنان زندانی هستید در صورتی که اگر کسی این وعده‌ها را نمی‌داد شما آن وضعیت را بهتر تحمل می‌کردید.

تصویرسازی مای مکرر را رها می‌کند؟

ممکن است کسی بگوید تصاویر ذهنی می‌تواند به ما کمک کند یا انگیزه دهد که به هدف‌مان برسیم. مثلاً اگر هر روز خودم را روی آب‌های شمال تصور نکنم انگیزه‌ای برای فرار نخواهم داشت. یا هر روز خودم را در لباس پولدار‌ها نبینم پولدار نخواهم شد. آیا واقعاً این طور است؟ چقدر آدم در دنیا فریب خورده این نظریات هستند و آخر سر هم به جایی نمی‌رسند. اگر مسئله این‌طور است من بنشینم و هر روز یک ماشین ۵ میلیارد تومانی را در ذهنم مجسم کنم یا مدرکی را که دوست دارم یا سفری را که می‌خواهم بروم. چقدر احتمال دارد که من با این تجسم‌ها به هدف برسم؟ ایراد اصلی حسرت خوردن در این‌جاست که می‌خواهد ما را به جایی ببرد و می‌برد، اما چه بُردنی! ایراد حسرت این است که می‌خواهد ما را از زندان بیرون ببرد و می‌برد، اما چه بُردنی. در صورتی که اگر من ابزار حسرت را کنار بگذارم اولین اتفاقی که خواهد افتاد موقعیت خود را قبول خواهم کرد و این قبول موقعیت بهترین فرصت برای شکل دادن دوباره به آن است. وقتی حسرت می‌خورم در واقع اساساً قبول ندارم که زندانی هستم و شاهدش این است که روزی صد‌بار می‌روم شمال و می‌خواهم با چسبیدن مداوم این تصویر‌ها در واقعیتِ شمال قرار بگیرم کار احمقانه‌ای است، چون چسباندن مداوم تصویر‌ها در نهایت روح واقعیت را در آن نمی‌دمد، اما اگر قبول کنم زندانی هستم می‌توانم به زندانی بودن خود شکل دوباره‌ای بدهم مثل این است که کوزه‌گر آن حجم گِل را قبول نمی‌کند و نمی‌خواهد با آن کار کند بنابراین آن حجم هم تغییری نمی‌کند، اما به محض اینکه آن حجم گِل را قبول کرد می‌تواند به آن شکل دوباره‌ای بدهم. ما چطور آن حجم را قبول کنیم؟ با پذیرش و صبوری! ما فقط وقتی می‌توانیم به واقعیت شکل دوباره‌ای بدهیم که اول از همه آن را بپذیریم و بعد با آن بمانیم که بتواند تغییر کند؛ و مهم‌ترین نشانه برای پذیرش واقعیت این است که دیگر حسرت نخورم، اما وقتی حسرت می‌خورم یعنی به مضحکه آزاد شدن در زندان چسبیده‌ایم.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار