سرویس جامعه جوان آنلاین: وقتی در روزهای عید، روزهایی که سالهای گذشته به تفریح و مسافرت و دید و بازدید میگذراندی تک و تنها در یک اتاق در یک بخش از بیمارستان که در آن بخش هیچکس نیست و کاملاًَ به خاطر جلوگیری از شیوع بیماری از قبل تخلیه شده و یک اتاقش را برای اسکان تو مجهز کردهاند منتظر باشی که اگر یک بیمار خانم کرونایی از دنیا رفت با گوشی موبایلت تماس بگیرند و تو به سرعت مجبور باشی حاضر شوی و سنگ تیمم و کافور را برداری و بروی به بخش مراقبتهای ویژه یکی از بیمارستانهای نزدیک به محل اسکان که آن مرحومه را تیمم بدل از غسل دهی و حنوط کنی، آنوقت است که در این خلوت و تنهایی دور از انتظار مدام این آیه در گوشت زمزمه میشود که «کل یوم هو فی شان»، وقتی میآیی به بیمارستان و آقایی که مسئول عقیدتی است و قرار است تو را به مکان استقرار راهنمایی کند با تعجب در حالیکه زحمت میکشد و چمدانت را به مکان استقرار میبرد، از شما میپرسد اصلاً تا به حال میت را از نزدیک دیدهای و شما با شجاعت و اعتماد به نفس میگویی بله و بعد در برابر تعجب ایشان از آرام بودنت میگویی عمل به تکلیف است و تعارف ندارد و بعد وقتی قرار است شب را تنهای تنها در آن بخش خالی مستقر باشی همان آقا از شما تلفنی سؤال میکند نمیترسی و با شهامت میگویی نه و بعد آخرشب وقتی به سرویس بهداشتی داخل راهرو میروی و یک سوسک بزرگ در آنجا میبینی و به شدت میترسی و تمام ژست شجاعتت در برابر یک سوسک بههم میریزد و چقدر دلت برای همسر مهربان و فریادرست تنگ میشود که کنارت نیست که جیغ بزنی و بفهمد که قطعاً سوسک دیدهای و بیاید و آن سوسک را بکشد، آن وقت است که هم قدر همسر عزیزت را بیشتر میفهمی و هم به قدرت سوسک پی میبری که تویی را که نه از تنهایی در چنین شرایطی میترسی و نه از تغسیل یک میت از خودش طوری ترسانده که هنوز هم خیلی حالت سر جایش نیامده و آن وقت میفهمیکه باید بروی و فکری به حال آشتی خود با سوسکها بکنی!