کد خبر: 1171064
تاریخ انتشار: ۲۴ تير ۱۴۰۲ - ۲۱:۰۱
گفت‌وگوي «جوان» با مادر 4شهيد «روستاي شهيد‌آباد» شهيدان محمدشفيع، هدايت‌الله، نورالدين و حاج عين‌الله اكبري‌باصري
به رسم ارادت به ساحت مادر چهار شهيدي كه اين روزها در بستر بيماري است و همچنان پاي ولايت ايستاده به كنارش رفتيم تا از او رسم غيرت مردان خانه‌اش را پرس‌وجو كنيم.
صغري خيل فرهنگ

به رسم ارادت به ساحت مادر چهار شهيدي كه اين روزها در بستر بيماري است و همچنان پاي ولايت ايستاده به كنارش رفتيم تا از او رسم غيرت مردان خانه‌اش را پرس‌وجو كنيم؛ مادري كه بارها و بارها چهار فرزندش را از ميان همه دلتنگي و بغض‌هاي مادرانه‌اش راهي ميدان جهاد كرد. وقتي سراغ خانه شهيدان اكبري‌باصري رفتيم كه پدرشهیدان به رحمت خدا رفته است، دير رسيدن‌مان به خانه باصري‌ها براي گفت‌وشنود با پدر شهیدان دل‌مان را سوزاند؛ پدري كه به فرموده امام خامنه‌اي برايش سخت بود شهادت چهار فرزند، اما تاب آورد؛ پدري كه همراه فرزندانش لباس جهاد بر تن مي‌كرد و هر بار با شهادت يا مفقود شدن فرزندانش مجبور مي‌شد به خانه برگردد. ستاره اكبري‌باصري بعد از سه مرتبه زيارت رهبري باز هم آرزوي ديدار با ايشان را دارد؛ آرزويي كه برايش تمامي ندارد. در اين مجال و به رسم ارادت به شهداي روستاي شهيد‌آباد شهرستان خرم‌بيد با ايشان همكلام شديم و پاي صحبت ستاره اكبري‌باصري مادر شهيدان محمدشفيع، هدايت‌الله، نورالدين و حاج عين‌الله اكبري‌باصري نشستيم. خواندنش خالي از لطف نيست.

 

كوچ و زندگي پر از مشقت عشايري
با افتخار به دردانه‌هاي شهيدش، خودش را اينگونه معرفي مي‌كند، من ستاره اكبري‌باصري از طايفه‌ ايلخاص، ايل باصري و مادر شهيدان محمد‌شفيع، هدايت‌الله، نورالدين و حاج عين‌الله اكبري‌باصري هستم. من فرزند اول و عزيزكرده‌ خانواده بودم. دو خواهر و يك برادر داشتم كه همگي از من كوچك‌تر بودند. ما همه درگير زندگي عشايري و ويژگي‌هاي منحصربه‌فرد آن بوديم. كودكي من در كوچ و زندگي پر از مشقت زندگي عشايري سپري شد. به علت فوت پدرم در زماني كه هفت سال بيشتر نداشتم و افتادن مسئوليت خانه و زندگي به گردنم، از همان كوچكي، بزرگ بودم و كمتر فرصت بازي و شيطنت‌هاي كودكانه را داشتم. من در دوران نوجواني هم مثل دوران كودكي درگير زندگي پرافت‌وخيز عشايري بودم و روزگارم به كار و تلاش سپري مي‌شد تا اينكه ازدواج كردم و به دنياي جديدي پا گذاشتم. من با يدالله اكبري‌باصري كه از بستگان دورمان بود، ازدواج كردم. شوهرم از همان جواني قرآن خواندن و كار و تلاش را سرلوحه كارهايش قرار داده بود. او ابتدا به نگهداري شترها مشغول شد. بعد از آن به عنوان رعيت، روي زمين ديگران كار كرد و وقتي اهالي طايفه در سال۱۳۵۰، به دليل ستم رژيم پهلوي مجبور به خريد روستاي چم‌بيان(شهيدآباد فعلي) و يك‌جانشيني شدند، علاوه بر دامداري و كشاورزي، اداره حمام عمومي روستا را هم بر عهده گرفت.
فقر و نداري...
او در ادامه مي‌گويد: «خداوند به ما پنج فرزند پسر و شش فرزند دختر هديه كرد. يكي دو سال بعد از ازدواج‌مان اولين فرزندمان به دنيا آمد. حال من موقع وضع حمل خيلي بد مي‌شد، آنقدر كه گاهي سنجاق بالاي بيني‌ام مي‌زدند. گاهي هم با سيلي به صورتم مي‌كوبيدند تا به هوش بيايم. در نهم تيرماه سال۱۳۳۵ فرزند اولم به دنيا آمد‌. يكي از فاميل‌ها نام عين‌الله را براي او انتخاب كرد. پسرم چهره‌اي زيبا داشت و همه را مجذوب خودش مي‌كرد. پسر دومم محمدشفيع در سال۱۳۳۹ متولد شد. هدايت‌الله و نورالدين هم به ترتيب در سال‌هاي ۱۳۴۲ و ۱۳۴۴ متولد شدند. من بچه‌ها را با چنگ و دندان و در فقر و نداري بزرگ كردم. آنها از داشتن اسباب‌بازي محروم بودند. خودمان براي دخترها با چوب و پارچه عروسك درست مي‌كرديم. پسرها هم با چوب چاليك و تيله‌بازي و فشنگ، سرشان را گرم مي‌كردند. دست‌وبال‌مان خيلي تنگ بود. بچه‌ها كفش و لباس مناسب نداشتند و لباس‌هاي كهنه‌اي را كه ديگران براي‌شان مي‌آوردند با ذوق و شوق مي‌پوشيدند. ما آنها را خيلي دوست داشتيم، اما از ناز كشيدن و بوسيدن‌شان شرم مي‌كرديم. بچه‌ها از بچگي همراه من و پدرشان در كنار تحصيل، مشغول كار بودند، البته شرايط تحصيل براي فرزندانم به دليل نوع زندگي و شرايط اقتصادي، سخت و محدود بود. عين‌الله از همان كودكي به امور دامداري پرداخت و كمك‌كار پدرش بود و با سن كمش چوپاني مي‌كرد. او به دليل شرايط سختي كه داشتيم، نتوانست خيلي درس بخواند، اما اهل مطالعه و تحقيق بود و تأكيد مي‌كرد كه چيزي را بي‌دليل نپذيريم. از عين‌الله چندين جلد كتاب و مجله به يادگار مانده كه اكثراً در حوزه‌ عقيدتي و سياسي است. محمدشفيع ابتدايي را در روستاي خودمان پشت سر گذاشت و براي ادامه تحصيل به سعادت‌شهر رفت و از آنجا براي فراگيري دروس حوزوي، عازم حوزه‌ علميه ذوالفقار اصفهان شد. هدايت‌الله ابتدايي را در روستاي خودمان سپري كرد و به منظور ادامه تحصيل راهي سعادت‌شهر شد. نورالدين هم ابتدايي را در روستاي خودمان و راهنمايي را در دهبيد(خرم‌بيد كنوني) سپري كرد.»
انقلابي‌هاي خانه باصري‌ها
مادر شهیدان به شرايط خانواده در دوران انقلاب اشاره مي‌كند و مي‌گويد: «با رفتارمان، خوب و بد كارها را به بچه‌ها ياد مي‌داديم. همسرم انقلابي بود و بچه‌هاي‌مان را انقلابي بار آورده بوديم. فرزندانم با شروع فعاليت‌هاي انقلابي، مثل مردم از ظلم و ستم رژيم پهلوي و اهانت به مذهب و مراجع ديني، باخبر و ناراضي بودند. در راهپيمايي‌ها شركت مي‌كردند. محمدشفيع از همان ابتدا با بني‌صدر مخالف بود. حاج عين‌الله با اسپري روي خودروي ارتشي رژيم شاه شعار نوشته بود و به همراه همسرم و عده‌اي ديگر به استقبال امام در بهمن ماه۱۳۵۷ رفت. دو فرزند ديگرم هم از همان كودكي طرفدار انقلاب و ارزش‌هاي آن بودند.»
جنگ، رزم و بچه‌هاي غيور
مادر شهيدان از ورود اهل خانه به جبهه و جنگ اينگونه روايت مي‌كند و مي‌گويد: «‌در سال۱۳۵۹محمدشفيع به كردستان رفت. بعد از ختم غائله كردستان به جبهه‌هاي جنوب رفت، با شهادتش ساير فرزندانم هم عازم نبرد شدند. همسرم نيز بارها عازم جبهه شد، هر بار با شهادت يا مفقود شدن فرزندان‌مان مجبور مي‌شد به خانه برگردد. چهار فرزندم و همسرم در جبهه حضور داشتند. همه در رفت‌وآمد بودند، ما مخالف رفتن‌هاي‌شان نبوديم. فقط وقت اعزام عين‌الله با ايشان مخالفت كرديم. پسر بزرگ‌ترم عين‌الله داراي چهار فرزند بود و بعد از شهادت سه فرزندم تكيه‌گاه خانواده خودش و ما به شمار مي‌آمد، كمي بعد این موضوع هم برطرف و او نيز راهي جبهه شد و به شهادت رسيد.»
شهيد محمدشفيع اكبري، اولين شهيد خانه
شهيد اول خانه‌اش محمدشفيع است. او مي‌گويد: «محمدشفيع بسيار مخلص، مؤمن، مظلوم، كم‌حرف و متواضع بود. در تاريخ 23فروردين ماه 1359 به عضويت سپاه اصفهان درآمد. پس از گذراندن دوره‌ آموزشي كوتاه‌مدت به ‌منطقه كردستان اعزام شد و تا سركوب آشوب و فتنه گروهك‌هاي ضدانقلاب و مزدوران امريكايي، خالصانه و شجاعانه جنگيد. پس از ختم غائله كردستان، با شروع جنگ تحميلي عراق عليه ايران به جبهه‌هاي جنوب شتافت. او جزو گروه‌هاي شهيد حاج حسين خرازي و جنگ‌هاي نامنظم شهيد چمران بود. در جبهه‌هاي دارخوين با سختي‌های مشكلات دوران اوليه جنگ به اتفاق همرزمانش علاوه بر شركت در عمليات‌هاي چريكي و مسئوليت‌هاي پدافندي، به حفر كانال زيرزميني به طول بيش از دوكيلومتر در عمق مقر دشمن، به طور شبانه بدون استفاده از ماشين‌آلات پرداخت. او در عمليات موسوم به فرماندهي كل قوا خميني روح خدا كه از همين آغاز حفر كانال منجر به پيروزي‌هايي شد، مشاركت داشت. دست‌هايش از شدت كار در كندن كانال در جبهه تاول مي‌زد، اما چيزي نمي‌گفت تا حمل بر خودستايي نشود، حتي به من هم چيزي نمي‌گفت و ما اينها را بعد‌ها از زبان همرزمانش مي‌شنيديم. نهايتاً محمدشفيع در تاريخ۲۳خرداد ماه سال1360 بر اثر اصابت تركش به درجه‌ رفيع شهادت نائل شد و در جوار همرزم خود در شهيد‌آباد آرام گرفت. محمدشفيع دومين شهيد روستاي شهيد‌آباد بود.»
شهادتي كه افتخار است
مادر شهيدان از خبر شهادت محمدشفيع مي‌گويد: «‌از طريق دخترم فاطمه متوجه شهادتش شدم. دخترم به خانه‌ همسايه رفته بود و پسر همسايه خبر شهادت محمدشفيع را به او داده بود‌. فاطمه گريه‌كنان به خانه آمد. گفت برادرم شهيد شده است. برادرش هدايت‌الله خانه بود تا خبر شهادت محمدشفيع را شنيد، دست‌هايش را به سمت آسمان گرفت و گفت: (خدايا! شكر كه اين نعمت را به ما دادي، باعث افتخار ماست.) شهيد حسين خرازي، فرمانده محمدشفيع هم در مراسم سومين روز شهادت پسرم حاضر شد. شهادت او براي ما سخت بود. اولين شهيد خانه بود و دومين شهيد روستا. تلخ بود، اما با ايماني استوار، صبوري و تحمل كرديم و خم به ابرو نياورديم. اگر چه محمدشفيع كم‌حرف و كم‌رو بود، چيزي صحبت نمي‌كرد. در عوض همه را به دفاع و مبارزه دعوت مي‌كرد. بعد از شهادتش همرزمانش عكسي از او براي ما آوردند كه در كنار شهيد رجايي گرفته بود اما خودش به ما چيزي نگفته بود.»
قسمتي از وصيت‌نامه شهيد محمدشفيع اكبري
شما بايد راهي را برويد كه پيامبران و امامان پيمودند، الان هم رهبر عاليقدر امام خميني(ره) مي‌پيمايد. آنقدر قلب امام را نلرزانيد و گوش به فرمان امام باشيد، قدر اين امامي كه سال‌ها رنج كشيده است و اميد همه مستضعفان جهان است را بدانيد.
شهيد هدايت‌الله و ۲۱ سال مفقودالاثري
ستاره اسكندري بي‌هيچ درنگي به روايت از شهيد دوم خانه‌اش مي‌پردازد و مي‌گويد: «هدايت‌الله باصفا و صميمي بود و چهره‌اي نوراني، جذاب و دوست‌داشتني داشت. همه شيفته‌ او مي‌شدند. تواضع، فروتني و بي‌آلايشي‌اش بر كسي پوشيده نبود. سال آخر دبيرستان را مي‌گذراند كه جنگ شروع شد و از سوي مسئولان براي اعزام نيروي داوطلب به جبهه اعلام نياز شد، اما فرزندم را به دليل داشتن سن پايين اعزام نمي‌كردند. او به جاهاي مختلف مراجعه كرد تا نهايتاً در اواخر زمستان سال۱۳۶۰ با عضويت در بسيج و طي مراحل آموزشي به ميدان نبرد شتافت. هدايت‌الله خودساخته، باتقوا و مخلص بود، اما بعد از شهادت برادرش محمدشفيع، دچار تحولي عجيب شد و از لحاظ معنوي و عرفاني به حد بالايي رسيد. او در عمليات‌هاي بيت‌المقدس، رمضان و والفجريك شركت كرد. در عمليات والفجر يك پيك گروهان و در عملياتي ديگر مسئول دسته بود. پسرم دائم در جبهه حضور داشت و خيلي كم به مرخصي مي‌آمد. سه بار هم مجروح شد. در عمليات بيت‌المقدس بر اثر اصابت تركش از ناحيه‌ پا(شكستگي استخوان) مجروح شد و مدتي را در بيمارستان، سپس در جمع خانواده سپري كرد، اما هنوز بهبود نيافته بود كه به جبهه و مناطق دهلران و دشت عباس برگشت. او در نهايت در عمليات والفجريك در شرهاني با گردان خط‌شكن فجر همراهي كرد. در شب عمليات در تاريخ ۲۱اسفند ماه سال۱۳۶۲ پايش روي مين ضدنفر رفت و قطع شد و بعد از آن هم به شهادت رسيد. پيكر مطهر پسرم پس از ۲۱سال‌و‌هفت ماه چشم‌انتظاري خانواده، در سال۱۳۸۴ توسط گروه تفحص پيدا شد و در گلزار شهداي شهيدآباد آرام گرفت. هدايت‌الله با گمنامي‌اش معنا و مفهوم چشم‌انتظاري را به ما نشان داد.»
مرگي به زيبایي شهادت
مادر شهیدان در ادامه از شنيدن خبر مفقودالاثري فرزندش مي‌گويد: «‌سال۱۳۶۲بود. روزي يكي از زنان فاميل به خانه‌ ما آمد و گفت: «خاله، از بچه‌هاي رزمنده چيزي نمي‌داني؟» گفتم: «نه.» گفت: «مردم مي‌گويند، تعدادي از‌ آنها نيستند.» پرس‌وجو كه كردم، متوجه شدم هدايت‌الله هم مفقود شده است. هدايت‌الله هيچ مرگي را زيباتر از شهادت نمي‌دانست. يك مرتبه در جاده تصادفي رخ داد و چند نفر در آن از بين رفتند، هدايت‌الله كه شاهد اين حادثه تلخ بود، گفت: زمان مرگ كسي مشخص نيست. ممكن است الان يا چند روز ديگر باشد. مرگي هم زيباتر از شهادت نيست.»
قسمتي از وصيت‌نامه شهيد هدايت‌الله
اما شما امت، در هر جا هستيد جهاد اكبر را فراموش نكنيد كه اين جنگ با نفس است كه تمام مسائل را به دنبال خود مطرح مي‌كند. هر روش در دل و در درون خود به عنوان يك راه براي زندگي انتخاب مي‌كنيد، همه از حالات دروني شماست. اگر شما به نفس خود غلبه كنيد، خود را به جهل حاكم كرده‌ايد، آن وقت است كه زندگي شما معني دارد، مي‌توانید بر تمام هواهاي نفساني و شيطاني غلبه كنيد. جهاد اكبر است که انسان را به ياد خدا مي‌اندازد كه همه ما و تمام جهان، صاحبش اوست و ما به عنوان امانت او مي‌باشيم و بايد اين امانت را به روش صحيح تحويل صاحبش دهيم.
سومين شهيد خانه؛ نورالدين
مادر شهيدان به روايت سومين شهيد خانه‌اش مي‌رسد، شهيد نورالدين اكبري، او از شاخصه‌هاي اخلاقي فرزندش اينگونه روايت مي‌كند و مي‌گويد: «نورالدين در سال۱۳۴۴ به دنيا آمد. خيلي مهربان و بامحبت بود و به صله‌ رحم خيلي اهميت مي‌داد. در عمليات خيبر از ناحيه‌ دست راست (قطع عصب) مجروح شد و با همان دست، با موتور به خانه‌ خواهرش كه فرسنگ‌ها با روستاي ما فاصله داشت، مي‌رفت. بيت‌المال برايش خيلي اهميت داشت. در جبهه مراقب بود تيري اضافه را براي تمرين شليك نكند. روزي در كوچه يك حبه قرص پيدا كرده بود. آن را به خانه آورد و با ناراحتي گفت: در اين شرايط سخت كه با جنگ درگير هستيم، چرا اسراف مي‌شود؟ از كودكي نماز مي‌خواند. بعضي مواقع هم در خانه با زبان كودكي براي‌مان سخنراني مي‌كرد. وقتي برادرانش به جبهه رفتند، نورالدين رفتن آنها را رفع تكليفي براي خود ندانست. در دوره راهنمايي در دهبيد درس مي‌خواند. يكي از معلم‌هايش هر كاري كرده بود كه به جبهه نرود، راضي نشده و گفته بود: من بايد بروم و اسلحه برادرانم كه بر زمين افتاده را بردارم. او از تاريخ هفتم آبان۱۳۶۱ با عضويت در بسيج به جبهه ‌رفت و در مناطق دهلران، مناطق عملياتي جنوب، غرب و شمال غرب به دفاع از اسلام و انقلاب پرداخت. در عمليات‌هاي والفجر۲و ۳، خيبر و بدر، جزو نيروهاي خط‌شكن لشكر۱۹ فجر بود. در عمليات والفجر۲ از ناحيه‌ زانوي پاي راست زخمي و يك بار هم شيميايي شد كه چشم‌هايش آسيب ديده بود و عينك مي‌زد، اما با اين وضع جبهه را ترك نكرد. سرانجام در عمليات بدر به فيض شهادت نائل شد و پيكرش پس از ۹سال‌و۱۱ماه، شناسايي و در گلزار شهداي شهيدآباد به خاك سپرده شد.»
بدر و شهادت...
خبر سومين شهيد خانه از راه رسيد، مادر شهیدان مي‌گويد: «خبر شهادت نورالدين را هم زنان فاميل دادند. او با پنج نفر از بچه‌هاي روستاي‌مان كه همگي از فاميل بودند، در عمليات بدر در شرق دجله به شهادت رسيد. وقتي خانواده‌ اين شهدا از مفقودالاثربودن و سال‌ها بعد از شهادت‌شان خبردار شدند، من هم از حرف‌هايي كه اين‌طرف و آن‌طرف شنيدم، به ماجرا پي بردم. او هم مثل برادرانش آرزوي شهادت در سر داشت و مي‌گفت بايد راه برادرانش را ادامه دهد. يك بار هم مي‌گفت: هدايت‌الله مرا فريب داد و به جبهه رفت. آنها باهم در سعادت‌شهر درس مي‌خواندند.»
وصيت‌نامه شهيد نورالدين اكبري‌باصري
اما بجاست كه در حصار محدود مغز كوچك‌مان به پرتوي از شعاع‌هاي نوراني بياويزيم كه كوتاه‌ترين راه اتصال به بيكران باشد. شهادت را دريابيم و شهدا را كه دائماً الهام‌بخشند؛ شهدایي را كه در قلوب همه مردم زنده‌اند، شهدایي كه در نزد خداوند پايدار و زنده‌اند. اين تحول و اين انقلاب مي‌شود. شهادت كه يك انسان آلوده و ساقط را يك مرتبه بالا مي‌برد. خاصيت شهادت است همان جوان، زن، مرد كه دائماً در انديشه تأمين لذات و شهوات و ماديات است كه يك مرتبه از جا كنده مي‌شود، وقتي كه به ميدان شهادت آمد، در جست‌وجوي هدف وقتي كه ديدش وسيع شد، در بيكران وجود اين انسان چنان اوج مي‌گيرد كه همه غرايز را بجا مي‌گذارد و انسان شهواني و گرفتار غرايز يك انسان عاليقدر مي‌شود كه پرو بال مي‌گشايد و به طرف خدا حركت مي‌كند و مردمي را به دنبال خود مي‌كشد. اين خاصيت شهيد است.
شهيد چهارم؛ حاج عين‌الله
شهادت فرزندان خانه اكبري‌ها يكي پس از ديگري نشان از ولايتمداري اهل خانه دارد؛ خانه‌اي كه بچه‌ها را در مكتب حسيني پرورش داده، اين شهادت‌ها را افتخاري براي اسلام مي‌داند.
مادرشهیدان حكايت چهارمين شهيد خود را اينگونه آغاز مي‌كند و مي‌گويد: «‌عين‌الله هميشه عاشق جبهه رفتن بود. او مدتي در ژاندارمري دهبيد به عنوان جوانمرد فعاليت كرد. در سال۱۳۶۰ به عضويت سپاه دهبيد درآمد. مدتي هم در سمت محافظ در بيت امام خميني(ره) خدمت كرد. در سپاه مسئوليت‌هاي زيادي داشت و بارها به جبهه اعزام شد. سابقه‌ حضور او در جبهه به بيش از ۱۰ ماه مي‌رسد. در سال۱۳۶۲ با پدر و تعدادي از دوستانش از طريق طرح لبيك به اهواز اعزام و در خط طلاييه مستقر شد.»
زائر حج و كربلاي۴
مادرشهیدان در ادامه از ممانعت‌شان براي اعزام به جبهه عين‌الله مي‌گويد: «‌راستش را بخواهيد ما با شهادت برادران عين‌الله به او اجازه نمي‌داديم به جبهه برود. عين‌الله مي‌گفت، هر انگشت هدايت براي خودش حكايت يك مرد بود، دوري او را مي‌توانيد تحمل كنيد، دوري مرا نمي‌توانيد؟! وقتي مي‌گفتم، تو متأهل و داراي فرزند هستي، زن و فرزندانت را چه كار مي‌كني؟! مي‌گفت، خدا هست. عين‌الله به شهيد محلاتي، نماينده امام در سپاه، نامه نوشت و ايشان نيز با رفتن او به جبهه مخالفت كرد. پسرم مي‌گفت، اگر جبهه رفتن براي من ممنوع است، چرا يكي مثل پدرم كه سه فرزندش به شهادت رسيده است دوباره به جبهه مي‌رود؟! در سال۱۳۶۵ مي‌خواستند ما را به حج ببرند. ما قبل از آن به حج رفته بوديم، بنابراين پدرش براي اينكه هواي جبهه از سرش بيفتد، پيشنهاد داد كه عازم اين سفر شود، ولي عين‌الله قبول نمي‌كرد تا اينكه ما رضايت داديم كه بعد از بازگشت از حج به جبهه برود. او هم قبول كرد و بعد از برگشتن از حج عازم جبهه شد. در همان اعزام، در عمليات كربلاي۴، در چهارم دي ماه ۱۳۶۵ در محور شلمچه در سمت فرمانده گروهان به شهادت رسيد. ۴۵روز هم خبري از جنازه‌اش نبود. در عمليات كربلاي۵ كه ايراني‌ها پيشروي كرده بودند، پيكر پسرم حاج عين‌الله پيدا شد. پسرم بسيار شوخ‌طبع و خوش‌اخلاق بود و با رفتارش به اطرافيان روحيه مي‌داد. لباس سپاه را با نظم و احترام خاص و در شأن يك پاسدار مي‌پوشيد و حين خدمت هرگز به كارهاي شخصي روي نمي‌آورد. رعايت حق و حقوق بيت‌المال هم در نظرش واجب و ضروري بود. دامادم رسول و پدر يكي از شهداي روستاي‌مان از جبهه آمدند و خبر شهادت پسرم را به من دادند.»
فرازي از وصيت‌نامه شهيد حاج عين‌الله
به همه يادآور مي‌شوم اتحاد خودتان را حفظ كنيد، با مارك‌هاي گوناگون از هم فاصله نگيريد. بازهم تذكر مي‌دهم بيش از اين به فكر خودتان نباشيد، به فكر اسلام باشيد. سخنان امام را آويزه گوش‌تان قرار بدهيد. هيچ‌گاه حرف‌هايي كه مي‌شنويد بدون تحقيق قبول نكنيد. اگر من به جبهه مي‌روم نه به خاطر انتقام خون برادرانم است بلكه به خاطر رضاي خدا مي‌باشد. من فقط راه آن را طي مي‌كنم، چون وصيت آنها همين بود.
ابوالشهدا...
در انتهاي همكلامي ما با حاج خانم ستاره اكبري‌باصري به منش پدر شهدا اشاره مي‌كند و مي‌گويد: «همسرم در اسفند۱۳۹۴ به رحمت خدا رفت. هرگاه مسئولي به خانه ما مي‌آمد، براي همه اهالي چانه مي‌زد اما براي خودش خواسته شخصي نداشت. مي‌گفت: من فرزندانم را در راه خدا دادم و چيزي در قبال آنها نمي‌خواهم. پدر بچه‌ها تصادف سختي كرد. قبل از سال۱۳۸۰ هم دچار پاركينسون شد. بعد از آن آلزايمر هم سراغش آمد. حدود پنج‌شش ماه او را زمينگير كرد و سرانجام در تاريخ دوم اسفند ماه1394به رحمت ايزدي پيوست و در ايام فاطميه، تشييع و تدفين شد.»
و تلنگري به مسئولان
ام‌البنين‌هاي زمان درس صبر و استقامت‌شان را از زينب‌هاي مكتب عاشورا و ام‌البنين‌هاي دشت كربلا آموختند. مادر شهيدان محمدشفيع، هدايت‌الله، نورالدين و حاج عين‌الله اكبري‌باصري از اين دست مادران است. ايشان در پايان مصاحبه‌مان به تداوم راه شهدايش اشاره مي‌كند و مي‌گويد: «افتخار مي‌كنم فرزندانم به راه راست رفتند و در اين راه جان شيرين خود را تقديم كردند. الحمدلله جاي بد نرفتند، لياقت‌شان را داشته‌اند. من به عنوان مادر چهار شهيد، از مسئولان انتظار دارم به درد مردم برسند و خودشان را از آنها جدا ندادند. از مردم به ويژه جوانان هم مي‌خواهم مثل جوانان دوران دفاع مقدس‌، پيرو ولايت فقيه باشند و همان طور كه آنها با امام خميني(ره) همدل و همراه بودند، اينها هم مقام معظم رهبري را تنها نگذارند و اجازه ندهند انقلاب به دست نااهلان بيفتد.»

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار