اخبار كلی
دبیر ستاد مرکزی گرامیداشت مناسبت‌های ملی دفاع مقدس و مقاومت گفت: یکی از راه‌های گرامیداشت ایام مهم، پاسداشت آن با برگزاری برنامه‌های مردمی و مشارکت دادن مردم در این امر است که خود می‌تواند، برای ترویج فرهنگ دفاع مقدس بسیار موثر باشد.
گفت‌و‌گوی «جوان» با فرزند و همرزم شهید غلامرضا جوان از نیرو‌های تخریب و شناسایی لشکر المهدی (عج)
همرزم شهید: غلامرضا جوان خیلی غیرتی بود. دروغ نمی‌گفت. ازغیبت و افترا نفرت داشت. دل شیر و شهامت بالایی داشت. موقع شهادتش تنها فرزندش شش ماهه بود. در این شش ماه فقط دو بار پسرش را دید. شهید غلامرضا جوان و شهید محمد نوربخش با هم به شناسایی رفته بودند که دیگر برنگشتند. سال‌ها پس از جنگ، پیکرشان تفحص شد
مروری به کتاب تاریخ شفاهی جنگ و خاطراتی از مرحله دوم عملیات الی‌بیت‌المقدس
در قرارگاه کربلا با حضور فرماندهان تیپ‌ها و قرارگاه‌ها بحث‌های زیادی شد و آنچه به تصویب رسید این بود که هم قرارگاه فتح و هم قرارگاه نصر برای تأمین مرز، عملیات را به‌طرف مرز ادامه دهند.
برشی از کتاب «صبح روز نهم» روایت زندگی سردار شهید علیرضا نوری
همسر شهید روایت می‌کند: بچه‌ها را از خواب بلند کردم. وحید را فرستادم در منزل همسایه تا دوربین عکاسی آنها را قرض بگیرد. وحید آمد و دوربین را آورد. صبحانه را با خنده و شوخی و نشاط، دور هم خوردیم. کلی عکس یادگاری گرفتیم. علیرضا بچه‌ها را یکی یکی در آغوش گرفت و بوسید. باز هم به من سفارش‌هایی کرد...
گفت‌وگوی «جوان» با برادر سردار شهید سیدمهدی موسوی سرتیم حفاظت آیت‌الله رئیسی
صبح روز شهادتش با سید مهدی تماس گرفتم که گفت نقطه مرزی رفته‌اند و امکان صحبت ندارند. بعد ارتباط ایجاد شد و سیدمهدی توانست تماس بگیرد. فرصتی شد تا با ایشان صحبت کنم. شهید گفت: «اگر خدا بخواهد ان‌شاءالله تا شب از مأموریت بر می‌گردم.» رفتن ایشان همانا و آخرین دیدن ما همانا و دیدار بعدی ما با برادرم به روز قیامت موکول شد
خاطراتی از عملیات الی بیت‌المقدس در گفت‌و‌گوی «جوان» با سردار محمدرضا نامی، فرمانده تیپ ذوالفقار در جنگ تحمیلی
با دوربین دیدم تعداد زیادی نیرو در جاده تردد می‌کنند. تشخیص ندادم خودی هستند یا دشمن! سریع رفتم با حسین قجه‌ای مشورت کنم. اما هر کاری کردم نتوانستم او را بیدار کنم. دوباره به دیدگاه برگشتم. وقتی وضعیت را نگاه کردم احساس خطر جدی کردم. دوباره برگشتم و هر شکلی بود ایشان را بیدار کردم. آنقدر خسته بود که به زور چشمش را باز کرد
عبور از مرز از نظر سیاسی و نظامی فاز دیگری بود و برای ورود به خاک عراق اجازه و مجوز حضرت امام؛ فرمانده کل قوا لازم بود؛ بنابراین آنچه در این مرحله در ذهن ما فرماندهان قرارگاه مرکزی کربلا؛ آقای رضایی، بنده و فرماندهان ارتش مثل صیاد شیرازی بود، عمدتاً تأمین مرز و آزادسازی خرمشهر بود، بعد از آن می‌خواستیم برویم از امام کسب تکلیف بکنیم که چه‌کار بکنیم.
نقد و نظری برکتاب پر مخاطب «پاییز آمد» خاطراتی از سردار شهید احمد یوسفی به روایت همسرش 
پاییز آمد در یک تعریف روایتی لطیف، عاشقانه و هنرمندانه از زیست مجاهدانه فخرالسادات موسوی با سردارشهید احمد یوسفی است که از زبان خانم موسوی روایت می‌شود. ماجرا‌های شش سال زندگی مشترک این زوج به روایت اول شخص در ۱۳ فصل، ترسیم‌گر خط مشی‌های مادی و معنوی زندگی این دو و در سایه گره‌افکنی‌های منطقی و اوج و فرودها، داستانی جذاب و رئال از زندگی این دو شخصیت می‌آفریند
نگاهی به کتاب «سهم من از عاشقی» در گفت‌و‌گوی «جوان» با نویسنده اثر
اگر از من به عنوان نویسنده بپرسند چرا باید سهم من از عاشقی را بخوانیم، می‌گویم این کتاب یک سفر عاطفی و انسانی است که شما را در جریان زندگی یک جوان ایرانی قرار می‌دهد که در دوره‌های حساس تاریخ ایران در کنار خانواده و در برابر مشکلات زندگی دست و پنجه نرم می‌کند
گزارش «جوان» از پدر شهیدی که به طور خودآموز، خوانندگی را آموخت
محمودرضا همه کار‌های دامداری و کشاورزی را به‌خوبی یاد گرفت و حتی در کار‌ها به من هم کمک می‌کرد. تمام محصولات دامی مثل ماست، پنیر، دوغ، شیر، کره، خامه و روغن حیوانی را خودمان تولید می‌کردیم و از بیرون نمی‌خریدیم. گله دام ما هزار رأس بود. از بچگی مجبور بودیم سخت کار کنیم. حتی ساعت سه نصف‌شب ما را بیدار می‌کردند تا برای دوشیدن شیر و درست کردن کره و روغن آماده شویم. این زندگی، سخت و پر از تجربه بود