جوان آنلاین: شهید حمید رنجبر، از شهدای تجاوز نظامی آمریکا و رژیم صهیونیستی، کارمندی بود که در واحد آزادی زندانیان مشغول خدمت بود. او سرانجام آزادی ابدیاش را در پیوند با شهادت خویش یافت و در جریان بمباران زندان اوین از سوی اسرائیل، به شهادت رسید. به گفته همسرش هیچگاه خدمت را محدود به ساعات اداری نمیدانست و حتی در روزهای مرخصی هم پیگیر مشکلات خانوادههای زندانیان بود. همسر شهید روایت میکند برای آنکه مرا راضی کند تا به تهران و محل کارش برگردد به امام حسین (ع) قسمم داد که به خاطر خدمت و شاد کردن دل خانوادهها میرود. این روحیه ایثار در لحظهای سرنوشت ساز معنای بیشتری گرفت، آنگاه که برای نجات جان پسر بچه پنج ساله همکارش، بی پروا خود را به دل آوار زد و هر دو شهید، سه روز بعد، در حالی که دستانشان به هم گره خورده بود از زیر آوارها بیرون کشیده شدند. راضیه نوشمهر، همسر شهید در گفتوگو با «جوان»، راوی بخشهایی از زندگی این شهید شد.
آشنایی و آغاز زندگی مشترک
شهید حمید رنجبر، متولد بیستم شهریور سال ۱۳۶۳ بود. در خانواده سه برادر بودند و حمید فرزند دوم خانواده بود. همسر شهید در خصوص فصل آشناییشان گفت: «آشنایی من و حمید به ۱۲ سال قبل برمیگردد. زمانی که هر دو در زندان قزل حصار همکار بودیم. این آشنایی از طریق یکی از همکارانمان شکل گرفت. موضوع را با خانوادهها در میان گذاشتیم و بعد از شش ماه نامزدی، زندگی مشترکمان آغاز شد. ثمره این ازدواج، پسری هفت ساله به نام رادین است. پسری شیرین زبان و دوست داشتنی.»
همسر شهید درباره خصوصیات اخلاقی همسرش بیان داشت: «حمید در خانه و خانواده، در جمع دوستان و اقوام، همیشه با مهربانی و محبت رفتار میکرد. روحیه محبت آمیز و نگاه عاشقانهاش به زندگی برای همه اطرافیان روشن بود. برایش فرقی نداشت، دوست یا غریبه، بدون هیچ چشم داشتی کمک میکرد و مهربان بود. این یکی از خصلتهای باارزش بود و همین بهانه شهادتش شد. گاهی خرده میگرفتم و میگفتم این رفتارها باعث میشود دیگران از تو سوءاستفاده کنند، اما میگفت اشتباه میکنی و نسبت به همه باید مهربان و دست به خیر بود. در کارش و محل کار هم همین روحیه را داشت. در جایی که کار میکردیم او مسئول واحد ارباب رجوع بود. تا آخرین لحظه کاری و حتی هنگامی که مرخصی بود، برای خانوادههای زندانیان با تمام قوت کار انجام میداد. این تعهد و مسئولیت پذیری یکی از برجستهترین ویژگی هایش بود.»
وی افزود: «بگذارید اینطور بگویم، او انسانی برای این زمین نبود. مهربانی اش فراتر از انتظار بود. الان که به رفتارهایش فکر میکنم، میبینم حتی کوچکترین کارهای روزمره اش، مثل دادن شکلات به بچههای کار یا کمک به دیگران، نشان دهنده قلبی بزرگ و پر از محبت بود. ۱۲ سال زندگی مشترک با او به من آموخت، بعضی آدم ها، مثل او، آفریدهای از خداوند مهربان هستند که مهربانیشان بی مثال است. حمید همیشه زندگی را جدی و ارزشمند میدانست. از کمک به دیگران دریغ نداشت. گاهی که میخواست به فقیر یا نیازمندی کمک کند، اگر پول کم بود میگفت اشکال ندارد همین مقدار شاید گرهای از او باز کند. میگفت باید در هر شرایطی کمک به دیگران را فراموش نکرد. حتی وقتی بعضی از آدمها پشت چراغ قرمز میآمدند و درخواست کمک میکردند؛ میگفتم اینها سیاستشان است شاید بهتر باشد کمک نکنیم، گوشش بدهکار نبود و در حد وسعش کمک میکرد. هیچ وقت در هیچ شرایطی دست از مهربانی و کمک نمیکشید. وقتی کاری خیر انجام میداد، میگفت تو همسرم هستی و باید بدانی چه کارهایی انجام میدهم و به چه میزان برای نیازمندان خرج میکنم. مثلا خانوادهای بود که دخترشان در شرف ازدواج بود. حمید گفت چند تکه از وسایلش را برایشان خریداری کرده است.»
نوشمهر در ادامه بیان داشت: «حمید همیشه با جدیت درس میخواند ولی مبنای درس و کارش هم رضای خدا بود. حتی وقتی به پروندههای وکالت نگاه میکرد، میگفت کار بعضی از پروندهها را باید در راه خدا انجام داد، مخصوصاً آنهایی که نمیتوانند وکیل بگیرند. او با علاقه و ایمان به کارش نگاه میکرد.»
عشق به اهل بیت (ع) و احترام به خانواده
این همسر شهید اظهار داشت: «همسرم راه زندگی اش را خود انتخاب کرده بود و پایبندیاش به اعتقاداتش بی، چون و چرا بود. هر روز، با حوصله و خلوص دل، زیارت عاشورا میخواند و دلش پر از عشق و ارادت به اهلبیت (ع) بود. مخصوصاً به خانم حضرت رقیه (س) علاقهای ویژه داشت. گاهی او را نگاه میکردم و حس میکردم آن نگاه، پر از ایمان و آرامش خاصی است که هیچ چیز نمیتواند جای آن را بگیرد. گاهی اوقات هم با او شوخی میکردم و میگفتم با این عشقی که تو به امام حسین (ع) و شهادت داری، لابد باید مدافع حرم میشدی!» راستش او چند باری از من خواست برای دفاع از حرم راهی سوریه شود ولی نتوانستم قبول کنم.»
وی در ادامه گفت: «حمید هر روز یک ساعت قرآن میخواند و به آموزههای دینی و اخلاقی پایبند و عاشق خانواده بود. پدرش جانباز شیمیایی دوران دفاع مقدس بود به همین جهت دچار مشکل مغزی شده بود. او تمام وقت و انرژیاش را برای مراقبت از پدرش میگذاشت. با وجود سختی کارهای اداری و پزشکی از هیچ تلاشی فروگذار نمیکرد و همیشه مراقب خانواده بود. شش سال پیش که پدرش شهید شد، توجه و محبتش به مادرش دو چندان شد. این توجه نه فقط در حرف، بلکه در عمل، در کوچکترین رفتارها و نگاههایش آشکار بود. نگاهی که همواره نشان میداد عشق و احترام به خانواده برایش یک اصل غیرقابل معامله است. او ترکیبی از ایمان، مهربانی و مسئولیت پذیری بود. کسی که زندگی اش وقف ارزشها و انسانیت بود. هر لحظه اش پر از عشق و تعهد بود هم به خدا و هم به خانواده و هم به دیگران.»
سفری که زندگیاش را حسینیکرد
همسر شهید درباره سفر اربعین شهید گفت: «حمید خیلی امروزی بود. شاید اگر کسی ظاهر و تیپ او را میدید فکر نمیکرد در دل اعتقاد زیادی داشته باشد. اعتقادی که بعد از اولین سفر اربعین بیشتر شد. شهریور سال ۱۴۰۲ بود که حمید همراه کاروانی از دوستانش راهی پیادهروی اربعین شد. بعد از آن سفر، احساس کردم انقلابی در او اتفاق افتاده است. ایمانش قویتر شده بود و هر چیزی را که لازم بود، با باور و توکل انجام میداد. همیشه میگفت اگر خدا بخواهد، همه چیز فراهم میشود و کنار لطف خداوند وقتی امامحسین (ع) را داریم چه غم داریم، جای نگرانی نیست.. این نگاه خالص و ایمان عمیق حمید، حتی در سختترین روزها، آرامش بخش و الهام بخش زندگیمان بود. حتما همین روحیه و خصلتهای اخلاقی حمید بود که آن روز فیض شهادت نصیبش شد. کسی که در هر شرایطی از کمک به دیگران دریغ نداشت و در دلش رحم و عطوفت حسینی ریشه زده بود؛ چطور میتوانست با دیدن کودکی خردسال که هراسان از حمله دشمن است، ساکت باشد و برای کمک به سمتش نرود.»
فداکاری و مسئولیت پذیری
شهید رنجبر اندکی پیش از شهادت در آزمون وکالت قبول شده بود و قرار بود تا شهریور در سازمان زندانها مشغول به کار باشد و پس از انجام کارهای اداری مثل گزینش و آزمایش حرفه وکالت را ادامه دهد. همسرش در این خصوص گفت: «من و همسرم هر دو همکار بودیم. جنگ و تعطیلیها که شروع شد، خانوادگی به شمال رفتیم. قرار شد خانمها در دوران جنگ سر کار حاضر نباشند، اما برای همسرم پیامک میآمد که ملزم به بازگشت به محل کار هستند. دلم رضا نمیداد ما بمانیم و او تنها به تهران برگردد؛ ولی غافل از اینکه تقدیر و سرنوشت داستان دیگری برایش رقم زده بود. حمید وقتی مخالفت و نارضایتی مرا دید، روز رفتن و در آن آخرین دیدار مرا به امام حسین (ع) قسم داد تا راضی شوم. گفت در این شرایط و بحران، آزادی یک یا دو زندانی برای خانوادهها مهم است. این شد که راضی شدم تا به محل کار برگردد. چند روزی از برگشت به کارش نمیگذشت که دشمن صهیونیستی به ندامتگاه اوین حمله کرد.»
وی همچنین اظهار داشت: «حمید به خاطر حس مسئولیت پذیری بالایی که داشت نتوانست در آن شرایط سخت که پای جانش در میان بود ساکت و بی خیال بماند. به همین خاطر سختیها را تحمل کرد و مثل همیشه تلاش کرد تا به وظیفهاش عمل کند و به خاطر مهربانیاش دل خانواده یا خانوادههایی را با آزادی زندانیانشان شاد کند.»
انتظار جانسوز مقابل اوین
راضیه نوشمهر درباره روز حادثه گفت: «آن روز جایی بودیم که اینترنت ضعیف بود و از اخبار و فضای مجازی دور بودیم. هیچ خبری به گوشم نرسیده بود و زندگی روزمرهام، حتی آشپزی ساده، ادامه داشت. ناگهان یکی از اقوام با اضطراب و چشمانی نگران آمد و پرسید: «از حمید خبر داری؟ آخرین بار کی با هم حرف زدید؟» قلبم یک دفعه لرزید. گفتم: «حدود یک ساعت پیش.» در دلم گفتم، بعید است اتفاقی افتاده باشد... شماره مستقیم حمید را گرفتم ولی جوابی نشنیدم. میدانستم او نمیتواند گوشی همراهش را به داخل زندان ببرد. با دلهره و اضطراب به همکارانی که شماره شان را داشتم زنگ زدم. همه میگفتند: «اینجا عاشوراست!» تنها مانده بودم با دلی پر از وحشت و نگرانی. بلافاصله راهی تهران شدم. شاید باورتان نشود با همان لباس خانه و پا کردن دمپایی داخل ماشین نشستم. مسیر شمال تا تهران برایم مانند یک قرن طول کشید، هر لحظه قلبم تندتر میزد و اشک هایم آرام و بی صدا جاری میشد.»
او در ادامه بیان داشت: «وقتی به تهران رسیدیم هنوز از حمید خبری نداشتیم. به همین خاطر به تمام بیمارستانها و هر مکانی که به ذهنمان میرسید سرزدیم. خبرها مثل تگرگ بی رحم بر سرم میریختند. یکی میگفت حمید زنده است و بیرون رفته، دیگری میگفت او را دیده که در حال کمک به انتقال مجروحان است... ولی کنار این حرفها هیچ نشانی از او نبود. ناامیدی و ترس، سنگینی لحظهها را دو چندان میکرد. تنها کاری که از دستم برمی آمد، نشستن مقابل اوین بود. گروه نجات در محل حادثه خیلی تلاش میکرد. هر ثانیه قطعهای از ساختمان میریخت و همه با تمام توان کمک میکردند. حمید ورزشکار بود. خودم را دلداری میدادم که او قوی است و زیر آوار دوام میآورد از طرفی با دیدن صحنههای آوار دلم شور میزد که شاید دوام نیاورد و شهید شود. آنجا بود که میخواستم فقط یک لحظه، یک نگاه کوتاه، پیکرش را ببینم تا باور کنم شهادتش واقعاً رقم خورده است. من که سالها مددکار بودم و دیگران را به صبر و آرامش دعوت میکردم، آن روز از همه بی قرارتر بودم. قلبم پر از درد و اشک هایم ناپیدا بود. حس میکردم هر ثانیه، هر دقیقه، عمرم در انتظار خبر او به پایان میرسد...»
لحظههای قهرمانی و دلتنگی
نوشمهر در توصیف لحظه شهادت همسرش با صدایی لرزان گفت: «آن روز یکی از همکاران پسرش «مهراد» را به خاطر تعطیلی مهد کودک همراهش به محل کار برده بود. حمید با مهربانی و حوصله تمام مشغول سرگرم کردن او شده بود. طوری که مهراد همسرم را با اسم کوچک صدا میزد. البته به گفته دوستانش نه سرگرمی بلکه حمید مدام او را با دیدن نقاشیهایش تحسین میکرد و به او انگیزه میداد که استعدادش را ادامه دهد. حس میکنم حمید آن روز بیش از همیشه دلتنگ رادین، پسرمان بود و میخواست خلأ دلتنگی اش را با مهراد پر کند. به گفته دوستانش، زمان حمله، پس از اصابت اولین موشک، حمید نخستین نفری بود که از اتاق خارج شده بود. وقتی مهراد او را صدا میزند، حمید با شتاب به سمتش میدود و دستانش را محکم دور او حلقه میزند، همان لحظه موشک دوم سقف ساختمان اداری زندان را میلرزاند و این انفجار حمید و مهراد را به زیر آوار میبرد. وقتی پیکر حمید را پیدا کردند، جدا کردن او و مهراد از هم دشوار بود. وقتی داستان شهادت همسرم را شنیدم به این فکر میکردم که حمید همیشه به فکر دیگران بود به همین خاطر حتی در لحظههای خطرناک و انفجار، شجاعت و مهربانی اش را نشان داد؛ زندگی و امنیت دیگران به اندازه جانش برایش اهمیت داشته است.»
آخرین وداعی که مرا آرام کرد
نوشمهر از آخرین وداع با شهید نیز گفت. آخرین خداحافظی با پیکری که اگرچه ساکت بود و بی صدا، اما بی قراریهایش را آرام کرده بود: «پیکر رادمهر در آغوش حمید بود و دستانشان به هم گره خورده بود. امدادگران گفته بودند دستهای این دو نفر را به زحمت از هم جدا کرده بودند. سه روز پیکر حمید زیر آوار مانده بود به همین دلیل اجازه نمیدادند او را ببینم. بالاخره اصرارم نتیجه داد و قبول کردند او را ببینم. پیکر داخل پلاستیک مشکی بود. در آن لحظه، همه وجودم را بی قراری گرفته بود. وقتی رویش را کنار زدند، فقط نگاهش کردم و توانستم دستم را روی قفسه سینهاش بگذارم. باور کنید حسی به من منتقل شد؛ تا امروز توانستهام نبودن و رفتنش را تاب بیاورم. دوست داشتم برای آخرین بار او را در آغوش بگیرم، اما نتوانستم، فقط دستی رویش کشیدم و آرامشی از جنس خودش به من منتقل شد. خدای من چه لحظهای بود هیچ وقت نمیتوانم فراموش کنم...»
او درباره ابراز همدردی خانواده مهراد نیز گفت: «پدر او بعد از شهادت حمید در مراسمها حاضر شد و با احترام و قدردانی گفت همسر شما به خاطر بچه ما شهید شد. هرچند انتخاب خودش بود ولی ما را شرمنده خودش کرد و به ما درس زندگی داد.»
پدری که ابرقهرمان بود
همسر شهید دلتنگیهای پسرش را با روایت قهرمانیهای پدر تسکین میدهد. او در اینباره گفت: «به فرزندم بارها گفتهام پدرش یک قهرمان واقعی بود، کسی که بدون هیچ توقع و چشم داشتی همیشه همه کارها را به خاطر دیگران انجام میداد. میخواهم رادین بداند مرگ پدر، بخشی طبیعی از زندگی است، اما ارزش و عظمت انسانی که در پدرش وجود داشت را هرگز فراموش نکند. حالا هرازگاهی فیلمها و کلیپهای کوتاه را برایش میگذارم تا بتواند لحظاتی را با یاد پدرش زندگی کند و بداند او یک ابرقهرمان واقعی بود.»
اتاق رادین پر شده از عکسهای پدر. هر تصویر پدرش، قصهای از شجاعت، مهربانی و فداکاری او را به نمایش میگذارد. این یادگارها باعث شده فرزندم بداند پدرش چقدر بزرگ و ارزشمند بود و کم کم حس میکند، باید ادامه دهنده راه پدرش باشد و خودش هم قهرمان زندگی خودش شود. همسرم برای آینده فرزندمان برنامهریزی دقیقی کرده بود. بهمن پارسال، مدرسه رادین را انتخاب کردیم و حتی خانه مان را نزدیک مدرسه جا به جا کردیم تا شرایط بهتری برای رشد و یادگیری او فراهم شود. حمید همواره بر این باور بود که سرمایه واقعی ما، مالی نیست بلکه زندگی و آینده فرزندمان است و هر تصمیم و برنامهای باید در خدمت آن باشد.
عشق به وطن
همسر شهید در پایان خطاب به مردم ایران گفت: «حمید یک آدم از خود گذشته بود، عاشق ایران و وطنش بود. معتقد بود در همین کشور عزیزمان هم میشود بهترین زندگی را داشت. وقتی با او درباره گروه هدف مان که خانوادههای زندانیان بود صحبت میکردم میگفت به هیچ کس نگاه خاصی نداشته باش. همه را ایرانی ببین و فقط مهربان باش و به آنها کمک کن.»