«سیما ملک‌فر» هم جانباز است و هم مادر ۴ شهید؛ مادر دزفولی که وقتی ۲۳ ساله بود موشک بعثی‌ها همه فرزندانش را از او گرفت و حتی یکی از پاهایش را.
روز چهارم خرداد روز مقاومت، روز دزفول
شهر‌های دزفول و اندیشمک که چسبیده به هم هستند، به دلیل وجود پایگاه‌ها و پادگان‌هایی، چون پایگاه هوایی وحدتی دزفول و همین‌طور پادگان معروف دوکوهه، همواره میزان رزمندگانی از سراسر کشور بودند. مردم دزفول در سال‌های دفاع‌مقدس به رغم بمباران وحشیانه و البته همیشگی دشمن، هیچ‌گاه شهرشان را ترک نکردند و به عنوان پایگاه امنی برای رزمندگان به شمار می‌رفتند
گفت‌وگوی «جوان» با صالح رحمتی، برادر شهید مالک رحمتی، استاندار آذربایجان شرقی از شهدای حادثه سقوط بالگرد
با هم زیرپل مدیریت رفتیم. جایی بود که کارگر‌ها برای کار‌های فصلی جمع می‌شدند. روز‌ها کار می‌کردند و شب‌ها همانجا با چند ایرانت برای خودشان سایه‌بان درست و زندگی می‌کردند. وقتی رسیدیم، هفت، هشت نفر از کارگر‌ها جلو آمدند و با حاج مالک سلام و احوالپرسی کردند. مالک به من گفت: «داداش، ببین! من هر از چند گاهی غذا می‌گیرم و می‌آیم کنارشان می‌نشینم و با این بچه‌ها غذا می‌خورم. میان همین کارگر‌ها می‌نشینم و به خودم می‌گویم این پیرمرد، پدرم است، آن دیگری برادرم صالح است. آن یکی برادر دیگر من است. من با همه اینها همذات‌پنداری می‌کنم و مأنوس می‌شوم تا گذشته‌ام را فراموش نکنم.»
دبیر ستاد مرکزی گرامیداشت مناسبت‌های ملی دفاع مقدس و مقاومت گفت: یکی از راه‌های گرامیداشت ایام مهم، پاسداشت آن با برگزاری برنامه‌های مردمی و مشارکت دادن مردم در این امر است که خود می‌تواند، برای ترویج فرهنگ دفاع مقدس بسیار موثر باشد.
گفت‌و‌گوی «جوان» با فرزند و همرزم شهید غلامرضا جوان از نیرو‌های تخریب و شناسایی لشکر المهدی (عج)
همرزم شهید: غلامرضا جوان خیلی غیرتی بود. دروغ نمی‌گفت. ازغیبت و افترا نفرت داشت. دل شیر و شهامت بالایی داشت. موقع شهادتش تنها فرزندش شش ماهه بود. در این شش ماه فقط دو بار پسرش را دید. شهید غلامرضا جوان و شهید محمد نوربخش با هم به شناسایی رفته بودند که دیگر برنگشتند. سال‌ها پس از جنگ، پیکرشان تفحص شد
مروری به کتاب تاریخ شفاهی جنگ و خاطراتی از مرحله دوم عملیات الی‌بیت‌المقدس
در قرارگاه کربلا با حضور فرماندهان تیپ‌ها و قرارگاه‌ها بحث‌های زیادی شد و آنچه به تصویب رسید این بود که هم قرارگاه فتح و هم قرارگاه نصر برای تأمین مرز، عملیات را به‌طرف مرز ادامه دهند.
برشی از کتاب «صبح روز نهم» روایت زندگی سردار شهید علیرضا نوری
همسر شهید روایت می‌کند: بچه‌ها را از خواب بلند کردم. وحید را فرستادم در منزل همسایه تا دوربین عکاسی آنها را قرض بگیرد. وحید آمد و دوربین را آورد. صبحانه را با خنده و شوخی و نشاط، دور هم خوردیم. کلی عکس یادگاری گرفتیم. علیرضا بچه‌ها را یکی یکی در آغوش گرفت و بوسید. باز هم به من سفارش‌هایی کرد...
گفت‌وگوی «جوان» با برادر سردار شهید سیدمهدی موسوی سرتیم حفاظت آیت‌الله رئیسی
صبح روز شهادتش با سید مهدی تماس گرفتم که گفت نقطه مرزی رفته‌اند و امکان صحبت ندارند. بعد ارتباط ایجاد شد و سیدمهدی توانست تماس بگیرد. فرصتی شد تا با ایشان صحبت کنم. شهید گفت: «اگر خدا بخواهد ان‌شاءالله تا شب از مأموریت بر می‌گردم.» رفتن ایشان همانا و آخرین دیدن ما همانا و دیدار بعدی ما با برادرم به روز قیامت موکول شد
خاطراتی از عملیات الی بیت‌المقدس در گفت‌و‌گوی «جوان» با سردار محمدرضا نامی، فرمانده تیپ ذوالفقار در جنگ تحمیلی
با دوربین دیدم تعداد زیادی نیرو در جاده تردد می‌کنند. تشخیص ندادم خودی هستند یا دشمن! سریع رفتم با حسین قجه‌ای مشورت کنم. اما هر کاری کردم نتوانستم او را بیدار کنم. دوباره به دیدگاه برگشتم. وقتی وضعیت را نگاه کردم احساس خطر جدی کردم. دوباره برگشتم و هر شکلی بود ایشان را بیدار کردم. آنقدر خسته بود که به زور چشمش را باز کرد
عبور از مرز از نظر سیاسی و نظامی فاز دیگری بود و برای ورود به خاک عراق اجازه و مجوز حضرت امام؛ فرمانده کل قوا لازم بود؛ بنابراین آنچه در این مرحله در ذهن ما فرماندهان قرارگاه مرکزی کربلا؛ آقای رضایی، بنده و فرماندهان ارتش مثل صیاد شیرازی بود، عمدتاً تأمین مرز و آزادسازی خرمشهر بود، بعد از آن می‌خواستیم برویم از امام کسب تکلیف بکنیم که چه‌کار بکنیم.
۳