سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: از جاده خشک و گرم که عبور میکردیم تابلوی سبزرنگی نمایان شد: «نطنز، نگینی در دل کویر.» وقتی بعد از آن خشکی وارد شهری شدیم که میان انبوهی از کوه و درخت محصور شده بود مثل یک الماس میان تاریکی میدرخشید. توقفمان در این شهر تاریخی با منارههای چندهزارسالهاش به انگیزه حضور در آیینهای مذهبی محرم بود. نزدیک محرم بود که برای بازدید مسجد جامع رفتیم. چیزی شبیه یک خیمه بزرگ با چادری زیبا و اشعاری حماسی توجهم را جلب کرد. از راهنما که پرسیدم توضیح داد اینجا حسینیه است. آخرین جمعه قبل از ماه محرم عده زیادی توی این تکیه که به یادگار مانده از دوره قاجار است جمع میشوند و طبق یک آیین سنتی چادر را روی تکیه میکشند که به چادرپوشان معروف بود و زنان و مردان غرفهها را سیاهپوش میکنند. غرفهها موروثی بودند و هرکدام متعلق به یک طایفه از شهر. سپس زیارت عاشورا میخوانند و اینچنین به استقبال ماه عزا میروند. دانستم چهار تکیه اصلی شهر این آیین را برگزار میکنند که یکی از آنها حسینیه علیا بود.
خادمین با جاروکشی عزاداری را کلید زدند
روز اول ماه مراسم جاروکشی خادمین بود. خادمان هیئت با لباسی یکدست به صورتی نمادین حسینیه را آب و جارو کردند و شروع عزاداری را کلید زدند. یک گوشه این تکیه نخل بزرگی بود عریان با چوبهایی به یادگار مانده از نیاکان. همه جا سیاه بود و پرچمهای زیادی به چشم میخورد. مثل همه جای ایران ۱۰ شب ِ عزاداری برنامه خودش را داشت.
زنان و بچهها زودتر میآمدند و توی غرفهها مینشستند. باید برای نشستن چند ساعته در یک محیط آماده میشدند. بچهها لبه سکوها مینشستند و پایشان را آویزان میکردند. دستشان خوراکی بود. از کوچک تا بزرگ نشسته بودند و با هیجان اتفاقات را رصد میکردند. صدای اکو زیاد بود و صدا توی سرمان میپیچید، اما کسی اعتراضی نکرد و مادربزرگها که انگار متنش را حفظ بودند، با شبیهخوان زمزمه میکردند. تعزیه پرطرفدارترین مراسم عزاداری نطنز است. یکی، دو ساعت که گذشت دیگر برای تماشا جای سوزن انداختن نبود. برای بعضی تعزیهها آنقدر جمعیت زیاد میشد که نمیتوانستند اسب توی خیمهگاه بیاورند و جنگجویان پای پیاده با کلاهخود و زره میجنگیدند. بازیها آنقدر واقعی بود که مردم را میبرد به صحرای کربلا. جایی که مردم ارادت خاصی داشتند و صدای زمزمهشان را میشنیدم که آرزوی زیارتش را میکردند. تعزیهها آنقدر طولانی بود که یقین دارم اگر تماشای فیلم در سینما بود مردم سالن را ترک میکردند، اما اینجا با هیجان کلاهخودهای پردار را که مال یاران سیدالشهدا (ع) سبز و سفید و برای شمر و دار و دستهاش قرمز بود دنبال میکردند و گاهی مادرها با چشمهای اشکبار قصه را برای کودکانشان توضیح میدادند.
اقامه نماز جماعت در مسجد چهارسو
یکی از تعزیهخوانها پشت میکروفون اعلام که هنگام اذان است و نماز جماعت در مسجد چهارسو که با درهای چوبی و سقف طاقمانندش قدمتی به اندازه دوران قاجار دارد، برگزار میشود. آن وقت بود که عدهای از زن و مردها تعزیه را رها و خودشان را برای اقامه نماز آماده میکردند. هیجانانگیزترین قسمت تعزیه آخر آن بود، وقتی قهرمانان کربلا در آستانه شهادت قرار میگرفتند و مردم بلندبلند ضجه میزدند. شور خاصی برپا بود که توصیفش دشوار است. عزاداری با چنین وسعتی را فقط میتوان برای یک چنین بزرگمردی دید که همه جهان توصیف آزادگیاش را کردهاند. عدهای به خانهها میرفتند و عدهای باز هم میماندند.
خــوشمــزهتریــن غذای دنیا به نیت سیدالشهدا (ع)
وقت شام خوردن بود و تکیه مملو از جمعیت در انتظار سفره نذری. خودشان میگفتند مزه این نذری از کباب و بریانی لذیذتر است. مردم چنین غذاخوردنی را مقدس میشمردند و اعتقاد داشتند خوردن حتی یک قاشق از آن تبرک است و موجب شفا و برکت میشود. این برنامه همه ۱۰ شب ادامه داشت. به نیت غذای امام حسین (ع) بسیاری از گرسنگان سیر میشدند. اینکه کسی دعوت نمیشد باعث میشد مردم بیریا مهمان خوان قهرمانشان بشوند و چنین اطعامی با جمعیتی حدود ۲ هزار نفر شگفت بود. مردم از گروههای مختلف بودند. باحجابها و کسانی که چندان حجاب قرص و محکمی نداشتند، همه بودند. اما چیزی که جالب بود حرمت نهادن به همه مهمانهای مسافر در تکیه بود و کسی بدون چادر یا با آرایش و بدحجاب وارد نمیشد. درِ آهنی ورودی تکیه را سیاهپوش کرده بودند که وقتی مردم وارد میشدند گاهی آن را میبوسیدند، خم میشدند و سلام میدادند. آنجا فهمیدم که مردم به صاحب اصلی مجلس سوگواری سلام میدهند و تسلیت میگویند. همان منجی یا امام عصر (عج) که مسلمانهای جهان انتظار ظهورش را میکشند. برایم جالب بود که همه او را حس میکردند و موقع ورود برای ابراز همدردی تسلیت میگفتند.
همایشهای عاشورایی و سینهزنهای حسینی
بعد از خواندن زیارت عاشورا برنامه جذاب بعدی شروع میشد و خودشان میگفتند همایش.
یک شب همایش شش ماهه امام حسین (ع) بود که تمام مادران و شیرخوارههایشان وسط خیمه مینشستند و تمام وقتی که مداح نوحه میخواند زنها برای بچهها لالایی میخواندند و بقیه از توی غرفههای سیاهپوش نظارهگر بودند. یک شب دخترهای سه ساله به یاد سه ساله امام حسین مینشستند و شب هشتم هم پر میشد از نقل و گل و آجیل مشکلگشا. خیلیها حاجت گرفته بودند. میگفتند جوان امام حسین (ع) خیلی گرهگشاست و گره کار جوانها را باز میکند.
همایش که تمام میشد روضه میخواندند. عدهای استراحت و مردها خودشان را برای سینهزنی آماده میکردند. برنامه بعدی سینهزنی بود. مردها توی خیمهگاه میآمدند و دور آن حلقههای گرد تشکیل داده و سینهزنی میکردند. نکته جالب آرامش سینهزنها بود. با یک ریتم مشخص و معمولی. خبری از خودزنی و سینهچاکدادنهایی که شنیده بودم نبود. نه از قمهزنی خبر بود و نه از آزار رساندن به سر و بدن. چای هم به وفور در این تکیه نوشیدیم. خبری از لیوانهای یک بار مصرف نبود. تمام تکیه را با استکانهای کمر باریک چای میدادند و حس مهمان بودن در آنجا زیباترین حسی بود که هرکسی تجربه میکرد. هیچ مهمانی تا این اندازه مورد لطف و مهربانی قرار نمیگرفت. کسی معذب نبود و گاهی هم بوی گلاب و گاه اسپند تمام تکیه را معطر میکرد و این برنامه هر شبِ آنجا بود. هر روز تعزیه. تازه دانستم که چرا آنجا پایتخت تعزیه ایران است. بهترین تعزیهخوانهای ایران، توی چهار تکیه تاریخی نطنز مراسم اجرا میکردند.
تمام هیئتها مهمان حسینیه علیا
بومیهای شهر میگفتند حسینیه علیا از همه قدمت بیشتری دارد. به همین دلیل شبهای متوالی هیئتهای مختلف شهر برای عزاداری مهمان این تکیه میشدند. مثل بزرگ خاندانی بود که توی ایام عید خانه مینشست تا بقیه به دیدارش بروند. یک علم بزرگ جلوی در بود که هر وقت هیئت مهمان میآمد آن را تکان میدادند و فرو رفتن سر علمها نشانه تسلیت و اتحاد دو هیئت بود. سپس هیئت مهمان توی خیمهگاه به سینهزنی و زنجیرزنی میپرداختند و مورد لطف و پذیرایی میزبان واقع میشدند.
خروج نخل از شبستان بر روی شانهها
شب عاشورا توی تکیه جای سوزن انداختن نبود. هیئتهای مذهبی یکییکی برای عرض تسلیت و همدردی میآمدند و میرفتند. پرشورتر از همیشه اقامه عزا تا نیمهشب طول کشید. سپس سکوتی فضا را فراگرفت. از همهمه و پچپچی که میان زن و مردها شنیدم و دوربینهایی که برای فیلم و عکس آماده میشد دانستم اتفاق دیگری در راه است. کمی بعد عدهای جوان حیدرحیدرگویان نخل چوبی بزرگی را از توی شبستان تکیه روی شانههایشان بیرون آوردند و سهبار آن را با همه شور و انرژی دور خیمهگاه چرخاندند. چوبی بود ساده و بزرگ، اما مردم اشک بود که میریختند. لحظات مقدسی بود. نمادی از تابوت حضرت سیدالشهدا (ع) بود که قرار بود به یاد غربت پیکرش در کربلا او را نمادین روی دستهای عاشق تشییع کنند. عدهای توی تکیه ماندند تا نخل را با پارچههای نذری آذین ببندند.
ظهر عاشوراست امروز
صبح زود اوج عزاداری و شکوه مراسم بود. مردها به تکیه آمدند و نخل را روی دست تا امامزاده عبدالله (ع) تشییع کردند. آنجا مردم زیادی توی قبرستان منتظر نخل بودند. نخل و الم و طوق و پرچم قرمزی که از گنبد مزار امام حسین (ع) متبرک کرده بودند همراه خیل زیادی از جمعیت به آنجا رسیدند. حجم زیاد نذریها شگفتانگیز بود. انواع صبحانه و آش و نان و صدها رقم نذری دیگر که خیلیشان نذر پای نخل کرده بودند و همانجا باید توزیع میشد. اسم مراسم دیگرشان تیغ اول بود، یعنی امواتی که اولین سال مرگشان بود با ابهت خاصی با حضور همه خانواده و اقوام تکریم میشدند.
مسیر بعدی کاروان امامزادهای دیگر بود که آنجا هم نخل مورد عزت و احترام قرار گرفت و دوباره بساط نذریهای زیاد برپا شد. گوسفندهای زیادی توی مسیر جلوی نخل سر قربانی میشد. نخل و هیئت همراهش به تکیهای آب و جارو شده رسیدند. چایها برای پذیرایی روی اجاق بود. نخل با شور زیادی میان مردهای دور خیمهگاه از روی سرها عبور کرد و میان مردانی که گل به سرشان مالیده بودند تشییع شد. سپس آن را در جایگاهش قرار دادند و عزاداری آغاز شد. دو ساعتی مرد و زن به یاد روز عاشورا اشک ماتم ریختند. سپس کاروان آماده حرکت شد. نمادی از شیر که به یاری امام آمده بود، شمر و اسرای کربلا و سرهای بالای نیزه میان انبوهی از جمعیت مشتاق به سمت حسینیه مرکز شهر رفتند. آنجا جای سوزن انداختن نبود. درست ظهر روز عاشورا و در هنگامه اذان ظهر دو هیئت با اتحاد و همدلی زیر یک پرچم عزاداری کردند. آنقدر این مراسم مورد استقبال قرار گرفته بود که زن و مرد روی پشت بامها و غرفههای بالا نظارهگر مراسم بودند. سپس نماز ظهر عاشورا توی خیابان اقامه شد و تمام خیمههای نمادین سبز و قرمز و سپید به آتش کشیده شدند. ظهر عاشورا هیچ کس بیغذا نمیماند. همه شهر در آن ساعت بیرون بودند برای اتفاقی مهم و باوری مشترک.
خاطرهای یکسان از اتفاقی پرشکوه
به اتحادشان غبطه خوردم. به بهانهای که توانسته بود هزاران نفر را کنار هم با هر عقیده و فرهنگی گرد هم بیاورد. اینجا فقیر و غنی همه کنار هم بودند. اینجا کسی گرسنه نمیماند. اینجا به حرمت قهرمانشان زنها حجاب میگرفتند و به گفته خودشان بزهکاری و خلاف به حداقل میرسید.
نهضت عاشورا تازه از غروب آن روز که اهل بیت (ع) به اسارت رفتند آغاز شده بود و مردم برای همدردی با آنها بعد از اذان مغرب و عشا با کاروانی نمادین شامل اسیرهای سوار بر شتر و اسب و کجاوه، سرهای بریده و مردان و زنانی بسته به زنجیر توی خیابان به راه افتادند و به بازدید هیئتهایی که طی ۱۰ شب مهمان تکیه ارشاد علیا بودند رفتند و مراسم را با خوردن شام در هیئت محله حاجیها پایان دادند و این همان اتفاق پرشکوهی بود که از هر نسلی سؤال میکردی خاطرهاش یکسان بود و روایتها همه یکجور!