جوان آنلاین: چند وقت پیش در یکی از گروههای خانوادگی، عکسی دست به دست شد که قابل توجه و تأمل بود. زنی را نشان میداد که در خانهای ساده، در حالی که فرزند خردسالش را بغل گرفته بود، سر یک سفرهساده نشسته و زیرنویس عکس نوشته بود: «درست است که سایه جنگ بالای سرمان است، اما خانهام با نور دعا و قناعت روشن است.» همین عکس جرقهای در ذهن شد برای گفتوگوهایی صمیمانه. در همان گروه نوشتم: «به نظرتان سبک زندگی ایرانی ـ اسلامی در روزهای بحرانی همچون جنگ تحمیلی ۱۲ روزه که پشت سر گذاشتیم چه کمکی به آرامش و پایداری خانوادهها میکند؟» پاسخها یکی یکی از شهرها و سنین مختلف آمد. مادران، پدران، معلمان، نوجوانان و حتی سالمندان. هر کدام گفتند چگونه سبک زندگی شان بر پایه ایمان، قناعت، همدلی، خانواده محوری و اخلاق در روزهای ناآرام جنگ تحمیلی ۱۲ روزه به پناهگاهی برایشان تبدیل شده بود. در این گزارش، بخشهایی از این روایتها و گفتوگوها آمده است تا تصویری روشن از سبک زندگی مقاوم را در روزهای پرآشوب ترسیم کند، سبکی که اگر مورد توجه قرار گیرد، میتواند به الگویی عملی برای عبور از بحرانهای آینده نیز تبدیل شود.
خانم رضایی، معلم بازنشسته از شهرری. او مشغول تهیه ناهار سادهای برای نوههایش بود که گفت: «جنگ را با چشم دیدم، اما ترس وجودم را نگرفت. توکل و دعایی که هر شب با بچهها میخواندیم، باعث شد قلب مان قرص باشد. حالا هم هر شب دعای فرج میخوانیم. باور کنید اینها شوخی نیست. به خدا قسم آرامشی را که از این سبک زندگی میگیرم با هیچ دارویی عوض نمیکنم.»
آقای حاجی پور، راننده تاکسی ساکن شمال- تهران با اشاره به تجربیات خود در دوران دفاع مقدس میگفت: «آن سالها یاد گرفتیم ایمان، بهترین پناهگاهمان باشد. الان هم وقتی بچههایم میترسند یا نگران گرانی و شرایط دیگری هستند، برایشان خاطره تعریف میکنم. از روزهایی که برق نبود، ولی امید بود. این سبک زندگی، روح را زنده نگه میدارد.»
آقای محمودی، نانوا و پدر سه فرزند از ورامین چنین روایت میکند: «در این وضعیت اقتصادی، اگر بخواهی دنبال زندگی لاکچری بروی، روانت زود میپاشد. ما سعی کردیم از خریدهای اضافی کم کنیم. غذای ساده، مصرف به اندازه، کمک به همسایه. همین چیزهاست که خانواده را سرپا نگه میدارد.»
زهرا دانشآموز پایه دهم از یکی از مناطق ۱۷ تهران میگوید: «در مدرسه یک گروه درست کردیم به اسم «یاران مقاومت.» هر هفته یک کاری انجام میدهیم، مثلاً نامه مینویسیم برای بچههای غزه یا وسایل جمع میکنیم برای کمک. مامانم میگوید در جنگ تحمیلی هم بچهها این کارها را انجام میدادند. خیلی حس خوبی دارد.»
آقای پرویزی، سبزی فروش محله نازیآباد تهران با افتخار از کار ساده اش میگوید: «اگر همدلی نباشد جامعه از هم میپاشد. در سایه همین همدلیها بود که جنگ ۱۲ روزه را با کمترین استرسی گذراندیم، چون مطمئن بودیم اگر شرایط سخت شود رحم و مروت ایرانیها زبان زد خواهد بود.»
خانم آذرنوش مادر چهار فرزند از مشهد که در مسجد محل به فعالیتهای فرهنگی مشغول است، توضیح میدهد: «بچهها را با قصه از شهدا بزرگ کردم. هر شب که جمع میشویم، یک داستان میخوانیم از کسانی که برای ایمانشان جنگیدند. وقتی بحران میآید مانند همین جنگ ۱۲ روزه، بچهها نمیترسند؛ میدانند که زندگی بالا و پایین دارد.»
خانم افشاری، پرستار بازنشستهای از استان کرمان است. او با مرور خاطره زلزله بم میگفت: «در زلزله بم، خیلی چیزها را از دست دادیم، ولی همان روزها من و دختر کوچکم هر شب کنار هم مینشستیم قرآن میخواندیم. به او میگفتم همه چیز درست میشود، چون خدا با ماست. حالا بعد از این همه سال وقتی جنگ ۱۲ روزه را هم دیدیم دخترم گفت: «مامان، ما باز هم میتوانیم دوام بیاوریم، همانطور که آن روزها آوردیم.»
خانم صدیقی، مددکار اجتماعی در خانه سالمندان میگفت: «اینجا سالمندانی هستند که در دوران سختی بزرگ شدهاند، با نان خشک و آب گرم، ولی وقتی بحران جدیدی میآید، آرامترین افرادند. چون سبک زندگی شان بر پایه صبر و رضایت بنا شده است. برایشان تلاطم معنایی ندارد. گاهی آرامش را از آنها یاد میگیریم.»
آقای رجبی، معلم دبستان در زنجان چنین میگفت: «به دانشآموزانم یاد دادم داشتههای شان را با دیگران شریک شوند. در مدرسه به جای جشنواره خوراکی، جشن قناعت برگزار کردیم. بچهها با نان و پنیر و خرما آمدند و کلی لذت بردند. یاد گرفتند سبک زندگی ساده، سبک پایداری است.»
خانم زینب موسوی، مادر دو فرزند که به تازگی از تهران به روستایی در اطراف قم مهاجرت کرده است، میگوید: «در جنگ ۱۲ روزه چند چین سبزی و مقداری از برداشت صیفی را رایگان به خانوادههایی که سرپناهشان را از دست داده بودند، بخشیدیم. خیلی حس خوبی بود. اگر در شهر بودم شاید استفادهای برای شهروندانی که آسیب دیده بودند، نداشتم.»
آقای عزیزی، کارگر نظافت ساختمان در کرج هم میگوید: «هر روز که سرکار میروم، با خودم عهد میکنم لقمه حلال به خانهام ببرم. زنم میگوید نگران نباش، ما کم بخوریم، ولی راحت بخوابیم. باور دارم که این سبک زندگی، ما را در مقابل هر مشکلی نگه میدارد. معلوم است چنین یقین و ایمانی از هیچ موشک و مرگی نمیهراسد.»
فائزه، دختر نوجوانی از شهرستانهای اطراف کرج میگوید: «مامانم همیشه میگفت، قناعت مثل سایه بونه. وقتی جنگ شروع شد، به جای ترس، شروع کردیم پخت نان خانگی. با هم دعا میخواندیم، اخبار را تحلیل میکردیم. سبک زندگی ما همین بود، با هم بودن، با ایمان بودن.»
آقای سلطانی، معلم دبیرستانی در بیرجند، تعریف میکند: «به دانشآموزانم گفتم جنگ فقط در جبهه نیست، جنگ اقتصادی و روانی هم هست. باید با اخلاق و فکر درست جلویش بایستیم. سبک زندگی اسلامی، یعنی همین، تبدیل بحران به فرصت در مسیر تربیتی.»