جوان آنلاین: دفاع مقدس ۱۲ روزه ما را در دل تاریخ انداخت. خودمان شدیم صفحات زندهای از تاریخی که روزی دیگران آن را میخوانند، تحلیل میکنند، درس میگیرند یا شاید هم از آن عبور میکنند. بستگی دارد ما چه کرده باشیم. بستگی دارد این صفحهای که از ما بهجا میماند، با عزت نوشته شده باشد یا با ذلت، با ایستادگی حک شده باشد یا با انفعال!
ما همیشه خیال میکردیم، تاریخ را فقط آنها میسازند که اسمشان در کتابهاست که عکسشان در قابهاست. اما حالا فهمیدهایم که هر کدام از ما، سطری از یک کتاب قطور تاریخ هستیم. هر سکوت و هر انتخاب ما، هر واهمه یا هر خیزشی که میکنیم، روایتی از یک ملت است، اما افسوس که بیسوادی همهچیز را از ما گرفتهاست، نه بیسوادی صرفخواندن و نوشتن که آن را همه داریم. گوشیهای هوشمندمان، مدارک دانشگاهیمان، کلاسهای نصفه و نیمه زبان و سایر تکنولوژیهای نوین، همه به ما قدرت خواندن دادهاند. اما آنچه نداریم، «فهم تاریخ» (شما بخوانید بصیرت) است! بیسوادی یعنی نخواندن کتابی که تو را بیدار کند. یعنی ندیدن فیلمی که فراتر از سرگرمی، تو را به اندیشه وا دارد. یعنی ندانستن سرگذشت ملتهایی که پیش از ما بودند و به همین دلیل، دوباره همان اشتباهات را تکرار کردند. بیسوادی یعنی ناتوانی در تحلیل موقعیت خود و در نهایت، افتادن در دام دشمن و پذیرش ذلت، درست همانطور که برخی نسلهای قبلی، در دام رضاخان و پهلوی افتادند.
چه کسی امروز درباره دیروز مینویسد و فردا، درباره امروز چه خواهند نوشت؟ آیا خواهند نوشت که ما ملتی بودیم که ایستادیم، فکر کردیم، تحلیل کردیم و نسلهای بعد را با روشنگری ساختیم؟ یا خواهند نوشت ما ترسیدیم، فرار کردیم، فراموش کردیم، سرگرم شدیم و عقب نشستیم؟!
باید از خود بپرسیم چرا تاریخ را نمیخوانیم. چرا وقتی درباره حکومتهای قبلی از جمله سلطنت پهلوی حرف میزنیم، برخی دچار نوستالژی مصنوعی میشوند؟ چرا در ذهن برخی، پهلویها بهجای آنکه نماد استبداد، عقبماندگی فرهنگی، خیانت به ملت و وابستگی به بیگانه باشند، تبدیل شدهاند به سمبل موفقیت؟ چون ما تاریخ را نخواندهایم. چون از کودکی، آنطور که باید روایت نکردهایم. چون قصه «اشک ریختن محمدرضا پهلوی برای تاج و تخت از دسترفتهاش» را «بی ارزش شدن رضاخان و کنار گذاشتنش از سوی انگلیسیها» را «دخالت مستقیم امریکا و انگلیس در جزئیات تصمیمگیریها مثل انتخاب نخست وزیر» را، «قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ یا جمعه سیاه (۱۷ شهریور ۵۷)» را برای فرزندانمان نگفتیم.
باید از خود بپرسیم چرا حتی یک روزنامهنگار پهلوی اجازه نداشت از اختناق بنویسد، چرا مردم برای گفتن حرف دلشان باید به خارج کشور فرار میکردند و چرا ساواک، کابوسی برای هر انسان آزاداندیش بود؟ چرا سرمایههای این سرزمین یا دربار را ثروتمندتر میکردند یا خرج هتلها و کازینوهای غربی میشد؟ چرا نفت ما میرفت، اما روستاهای ما بیبرق و بیآب میماند؟!
در برابر آن تاریخ، امروز چه داریم؟ ما در جمهوری اسلامی ایران، با همه چالشها و سختیها، به مردمسالاری، استقلال، عزت و تربیت نسلهای آگاه رسیدهایم. اگر جنگ هشتساله را تجربه کردیم، با دست خالی و دلی پر از ایمان، پیروز شدیم. اگر تحریم شدیم، یاد گرفتیم اقتصاد مقاومتی یعنی چه! اگر تهدید شدیم، موشک ساختیم. اگر تحقیر شدیم، به جهان نشان دادیم جوان ایرانی میتواند ماهواره بسازد، داروی نو بسازد و حتی دشمن را در جنگهای روایت، شکست دهد.
امروز، در همین جنگ ۱۲روزه، دشمن نفهمید ملت ما یکپارچه چگونه قیام کرد. نفهمید که چطور خانوادهها بهجای ترس، متحد شدند. چطور نسل نوجوان، دیگر مانند گذشته بیتفاوت نبود. چطور مساجد، محلهها، گروههایجهادی و بسیجی دوباره جان گرفتند. دشمن فقط فکر میکرد حمله نظامی یا جنگ ترکیبی کافی است. اما نفهمید که این ملت، از تاریخ، از مقاومت، از باور به آینده، نیرو میگیرد. این جنگ، ما را به هم بازگرداند. دوباره خانواده برایمان مهم شد. دوباره مدرسه و مسجد و محل کار، به صحنه مبارزه فرهنگی تبدیل شد. دوباره بحثهای جدی سر استقلال، پیشرفت، سواد رسانهای، هویت ملی و مقاومت شکل گرفت.
اگر امروز هوشیار باشیم، میتوانیم از این تجربه، پلی بسازیم برای آینده. باید دغدغه اصلیمان «تربیت نسل» باشد. نسلی که بفهمد چرا باید بایستد، چرا نباید از حمله روایتهای دشمن بترسد، چرا باید فیلم خوب ببیند، کتاب عمیق بخواند و تاریخ بداند. نسلی که در فهم سیاسی و فرهنگی رشد کند و درگیر بازیهای سطحی نشود. نسلی که نهتنها در میدان جنگ سخت که در میدان جنگ روایت و معنا نیز پیروز باشد. برنامهسازان، نویسندگان، معلمان، پدر و مادرها، همه باید این دغدغه را داشته باشند: «چگونه فرزندان ما، در تاریخ جاودانه شوند و نه فراموششده!» باید از جنگ ۱۲روزه، فیلم ساخته شود، نمایش اجرا شود، شعر گفته شود، کتاب نوشته شود. باید این تجربه در مدارس آموزش داده شود، در فرهنگسراها تحلیل شود، در رسانهها تبیین شود. نباید بگذاریم دفاع ۱۲روزه، فقط یک تیتر خبری باشد. باید تبدیلش کنیم به یک «منش تربیتی»، به یک «سبک زندگی»، به یک «چراغ راه» برای فردای ایران. ما قرار نیست فقط نظارهگر تاریخ باشیم. ما باید سازنده آن باشیم. اگر امروز سکوت کنیم، فردا تاریخ درباره ما خواهد نوشت: «مردمانی که ایستادند، اما فراموش کردند ایستادگی را روایت کنند.»، اما اگر امروز با سواد حقیقی، با تحلیل، با آگاهی و با غیرت ملی عمل کنیم، فردا دربارهمان خواهند نوشت: «مردمانی که جنگ ۱۲روزه را نه یک تهدید که فرصتی برای بیداری، وحدت و بازتعریف آینده کردند.»