کد خبر: 962780
تاریخ انتشار: ۳۰ تير ۱۳۹۸ - ۰۲:۴۵
نکته‌ای مغفول در بازخوانی ماجرای قیام تاریخی ۳۰ تیرماه ۱۳۳۱
آیت‌الله سیدابوالقاسم کاشانی به نیکی دریافت که تهدیدات قوام بیش از هرکس متوجه اوست و احیاناً می‌دانست که این آخرین رویارویی او با قوامِ فرتوت است. او در مواجهه‌ای مقتدرانه با ارعاب جناب اشرف، به دو اقدام سیاسی دست زد؛ یکی صدور اعلامیه علیه قوام و دیگری برگزاری مصاحبه‌ای مطبوعاتی که طی آن بر انبار باروت خشم و حساسیت عمومی کبریت کشید!
محمدرضا کائينی
سرویس تاریخ جوان آنلاین: قیام تاریخی ۳۰ تیرماه ۱۳۳۱ ظاهری داشت معلوم و واقعیتی داشت مغفول! اگر به مقدمات ظاهری ماجرا نظری بیفکنیم، با استعفای دکتر مصدق درپی عدم پذیرش تصدی وزارت جنگ از سوی او توسط محمدرضا پهلوی ماجرا آغاز می‌شود و با نخست‌وزیری احمد قوام ادامه می‌یابد و نهایتاً با واکنش گسترده و عمومی مردم، قوام ناگزیر از کناره‌گیری می‌شود و مصدق مجدداً نخست‌وزیر. با این همه هنگامی که به اسناد اصلی و کلان ماجرا نظر می‌کنیم، درمی‌یابیم دعوا سر ماجرایی مهم‌تر است. آنچه قوام و آیت‌الله کاشانی را رودرروی یکدیگر قرار داد، بیش از آنکه بر سر بازگشت مصدق باشد، حول و حوش «دخالت دین در سیاست» دور می‌زند. این مقوله در اعلامیه‌های مهم این دو در روز‌های ۲۵ تا ۳۰ تیرماه ۱۳۳۱ کاملاً انعکاس دارد. بنابراین می‌توان هدف غایی این جدال چند روزه را توقف یا ادامه «سیاست دینی» در ایران دانست و این همان نقطه معمولاً مورد غفلت دراین ماجراست. مقالی که پیش‌روی دارید، سعی دارد با مروری بر اسناد، بیش از آنچه رفت به بسط این مقوله بپردازد. امید آنکه تاریخ‌پژوهان نهضت ملی و عموم علاقه‌مندان را مفید و مقبول آید.

قوام: دیانت را از سیاست دور نگه خواهم داشت و از شر خرافات و عقاید قهقرایی جلوگیری خواهم کرد!

در موضع‌گیری‌های جماعت سیاست پیشه بیش از آنکه اثبات‌های آنان اهمیت داشته باشد، نفی‌های ایشان مهم است. به عبارت دیگر رجال سیاست حرف زیاد می‌زنند، اما مهم این است که می‌خواهند کجا را بزنند؟ اعلامیه‌ای که احمد قوام پس از احراز نخست‌وزیری صادر کرد، به جد مشمول همین قاعده است. ظاهر ماجرا این است که مصدق استعفا کرده و میدان را برای او خالی ساخته، اما واقع ماجرا این است که حواس او به جای دیگری است! او می‌داند مصدق درِ منزل را به روی خویش بسته و بعید است به سادگی به صدارت برگردد. او خطر را از جای دیگری احساس می‌کند؛ آیت‌الله سیدابوالقاسم کاشانی رهبر روحانی نهضت ملی ایران. اسناد نشان می‌دهد کاشانی و قوام، از دیرباز با یکدیگر آشنایی داشته‌اند، البته با تضاد‌های زیاد و تفاهمات اندک. آن دو اخلاقیات سیاسی یکدیگر را می‌دانستند و رفتار‌های هم را حدس می‌زدند. اگر به اعلامیه قوام نظری بیفکنید، خواهید دانست که او بیشتر از کدامین نقطه نگران است:

«ملت ایران! بدون اندک تردید و درنگ دعوت شاهنشاه متبوع و مفخم خود را به مقام ریاست دولت پذیرفته و با وجود کبر سن و نیاز به استراحت، این بار سنگین را بر دوش گرفتم. در مقابل سختی و آشفتگی اوضاع، در مذهب یک وطن خواه صمیمی، کفر بود که به ملاحظات شخصی شانه از خدمتگزاری خالی کند و با بی‌قیدی به پریشانی و سیه بختی مملکت نظاره نماید. حس مسئولیت و تکلیف مرا بر آن داشت که از فرصت مغتنم استفاده کرده و در مقام ترمیم ویرانی‌ها برآیم. در اینجا تذکر این نکته اساسی را لازم می‌دانم که به مناسبات حسنه با عموم ممالک، خاصه با دول بزرگ دنیا اهمیت بسیار می‌دهم و رفتار خود را نسبت به آن‌ها مطابق با مقدرات بین‌الملل می‌نمایم ولکن به اتباع ایرانی اجازه نخواهم داد به اتکای اجانب، اغراض خود را بر دولت من تحمیل کنند. هموطنان به عدل و داد مانند نان و آب نیازمندند. باید قوه قضائیه مستقل باشد و واقعاً از دو قوه مقننه و مجریه تفکیک و از زیر نفوذ آن‌ها آزاد شود. من شبی با وجدان آرام سر به بالین خواهم نهاد که در زندان‌های پایتخت و ولایات یک نفر بی‌گناه با ناله و آه به سر نبرد. من می‌خواهم تمام اهالی این کشور اعم از مأمور دولت، صنعتگر، کارگر، برزگر و بازرگان، غنی و ثروتمند باشند. از چشم تنگی برخی رجال که درصدد کسر حقوق کارمندان و مصادره اتومبیل و فروش ادارات برآمده‌اند، تنفر دارم... ایران دچار دردی عمیق شده و با دارو‌های مخدر دیگر امکانپذیر نیست. من به همان اندازه که از عوام فریبی در امور سیاسی بیزارم در مسائل مذهبی از ریا و سالوس منزجرم. کسانی که لطمه شدیدی به آزادی وارد ساخته، زحمات بانیان مشروطیت را از نیم قرن به این طرف هدر داده‌اند. من در عین احترام به تعالیم مقدسه اسلام، دیانت را از سیاست دور نگه خواهم داشت و از شر خرافات و عقاید قهقرایی جلوگیری خواهم کرد. وای به حال کسانی که در اقدامات من اخلال نمایند و در راهی که در پیش دارم مانع بتراشند یا نظم عمومی را بر هم بزنند. اینگونه آشوبگران با عکس‌العمل شدید از طرف من روبه‌رو خواهند شد و چنانکه در گذشته نشان داده‌ام بدون ملاحظه از احدی و بدون توجه به مقام و موقعیت مخالفان، کیفر اعمالشان را در کنارشان می‌گذارم. حتی ممکن است تا جایی بروم که با تصویب اکثریت پارلمان دست به تشکیل محاکم انقلابی زده، روزی صد‌ها تبهکار را از هر طبقه به موجب حکم خشک و بی‌شفقت قانون قرین تیره‌روزی سازم. به عموم اخطار می‌کنم که دوره عصیان سپری شده و روز اطاعت از اوامر و نواهی حکومت فرا رسیده است. کشتی‌بان را سیاستی دگر آمد.»

توطئه تفکیک دین از سیاست، امروز سرلوحه برنامه این مرد جاه‌طلب قرار گرفته است!

پس از انتشار اعلامیه قوام و قرائت پر طمطراق آن از رادیو توسط رضا سجادی گوینده وقت، ضمیر بلافاصله مرجع خود را یافت. آیت‌الله سیدابوالقاسم کاشانی به نیکی دریافت که تهدیدات قوام بیش از هرکس متوجه اوست و احیاناً می‌دانست که این آخرین رویارویی او با قوامِ فرتوت است. او در مواجهه‌ای مقتدرانه با ارعاب جناب اشرف، به دو اقدام سیاسی دست زد؛ یکی صدور اعلامیه علیه قوام و دیگری برگزاری مصاحبه‌ای مطبوعاتی که طی آن بر انبار باروت خشم و حساسیت عمومی کبریت کشید! اعلامیه ذیل را بخوانید تا بیشتر با موضوع اصلی جدال در ۳۰ تیر آشنا شوید:

«پس از سلام، یک عمر فداکاری و خدمتگزاری مرا در راه دین و ملت همه کس می‌داند و بر عموم برادران ایمانی و ایرانی و بلکه دنیای مسلمان واضح و آشکار گردیده است که جز عظمت دین و رفاه و آسایش مسلمین و براندختن ریشه ظلم و فساد و کین و استعمار نظری نداشته و ندارم. کوشش من و شما برادران مسلمان در قطع ریشه استعمار و برانداختن مظاهر و آثار استعمار با عنایات پروردگار می‌رفت که نتیجه قطعی خود را بخشیده و ایران را برای همیشه از شر اجانب نجات بخشد ولی سیاستی که قرون متمادی دولت‌های مزدور را بر سر کار می‌آورد بالاخره حکومت دکتر مصدق را که بزرگ‌ترین سد راه جنایت خود می‌دانست برکنار کرد و درصدد برآمد عنصری را که در دامان دیکتاتوری و استبداد پرورش یافته و تاریخ حیات او پر از خیانت، ظلم و جور است و بار‌ها امتحان خود را داده و دادگاه ملی حکم مرگ و قطع حیات سیاسی او را صادر کرده است برای سومین بار بر مسند خدمتگزاران واقعی گمارد. من نمی‌خواهم درباره عدم صلاحیت احمد قوام بیش از این سخنی گفته باشم، اما اعلامیه ایشان در نخستین روز این زمامداری به خوبی نشان می‌دهد چگونه بیگانگان درصددند به وسیله ایشان تیشه بر ریشه دین و آزادی و استقلال مملکت زده و بار دیگر زنجیر اسارت را به گردن ملت مسلمان بیندازند. توطئه تفکیک دین از سیاست که قرون متمادی سرلوحه برنامه انگلیسی‌ها بوده و از همین راه ملت مسلمان را از دخالت در سرنوشت و امور دینی و دنیوی باز می‌داشته است، امروز سرلوحه برنامه این مرد جاه‌طلب قرار گرفته است.

جدال بر سر ادامه یا توقف سیاست دینی!احمد قوام باید بداند در سرزمینی که مردم رنج‌دیده آن پس از سال‌ها رنج و تعب شانه از زیر بار دیکتاتوری بیرون کشیده‌اند نباید رسماً اختناق افکار و عقاید را اعلام و مردم را به اعدام دسته جمعی تهدید نماید. من صریحاً می‌گویم که بر عموم برادران مسلمان لازم است در راه این جهاد اکبر کمر همت بربسته و برای آخرین مرتبه به صاحبان سیاست استعمار ثابت کنند تلاش آن‌ها در به دست آوردن قدرت و سیطره گذشته محال است و ملت مسلمان ایران به هیچ‌یک از بیگانگان اجازه نخواهد داد به دست مزدوران آزمایش شده، استقلال آن‌ها پایمال شود و نام باعظمت و پرافتخاری را که ملت ایران در اثر مبارزه مقدس خود به دست آورده است مبدل به ذلت و سرشکستگی گردد. در خاتمه از عموم هموطنان عزیزم که در گوشه و کنار و در مرکز و شهرستان‌ها برای اعتلای دین مبین خاتم النبیین و استقلال و آزادی ملت ایران همت گماشته‌اند صمیمانه تشکر نموده و موفقیت و پیروزی نهایی آن‌ها را از خداوند متعال خواستارم.»
مصدق تصور می‌کرد مردم از او حمایت می‌کنند، در حالی که مردم از دین و از احساسات دینی‌شان حمایت می‌کردند
گزاف نیست این دو اعلامیه پیش آمده را مایه‌های اصلی قیام تاریخی ۳۰ تیر ۱۳۳۱ بدانیم. با این همه ماجرا به تحلیلی افزون از این نیاز دارد. هم از این روی بهتر دیدم ادامه سخن را به رهبر معظم انقلاب بسپاریم. ایشان طی تحلیلی در سال ۱۳۶۳ در این باره چنین گفته‌اند:
«یک سالی بود که حکومت مصدق سرکار بود. چون مجلس جدید تشکیل شده بود، دولت استعفا داد و به دنبال استعفا مجدداً انتخاب شد. مشکلی که پیش آمد این بود که دولت مصدق پیش شاه رفت و استعفای خودش را به شاه داد. با اینکه مجلس رأی اعتماد به دولت مصدق داده بود، مصدق بدون اینکه هیچ کس را در جریان بگذارد یا با مرحوم آیت‌الله کاشانی مشورت بکند یا به آن کسانی که عوامل اصلی در صحنه نگه داشتن مردم بودند چیزی بیان کند یا با مردم چیزی را در میان بگذارد، استعفا داد و ناگهان همه مطلع شدند که مصدق استعفا کرده است!

شاه هم از فرصت استفاده کرد و یکی از مهره‌های قدیمی دست نشانده استعمار انگلیس، از نوکر‌های دیرین خانه‌زاد انگلیس، یعنی قوام‌السلطنه را سر کار آورد. البته قوام‌السلطنه قبلاً هم نخست‌وزیر بود و در دوران حکومت‌های دست‌نشانده انگلیس در ایران، سوابق خیلی زیادی داشت. وقتی قوام‌السلطنه سر کار آمد، اعلامیه بسیار تند و شدیداللحنی را منتشر کرد. بنده یادم هست و فراموش نمی‌کنم آن فضای پر از رعبی را که به خاطر اعلامیه قوام‌السلطنه به وجود آمده بود. من در مشهد با پدرم می‌رفتم که دیدم افراد به هم که می‌رسند، از جمله به پدر من آهسته از اعلامیه تهدیدآمیز و خطرناک قوام‌السلطنه حرف می‌زنند. در این اعلامیه قوام‌السلطنه مردم و سردمداران نهضت را تهدید کرده بود که خشونت به خرج خواهد داد، سرکوب خواهد کرد و هر مانعی را از سر راه خودش برخواهد داشت. به هر حال همه را تهدید کرده بود.

در نقطه مقابل این اعلامیه، در نقطه مقابل این توپ و تشر بسیار قوی- که البته متکی به ارتش و به گروه‌های مسلح هم بود و به انگلیسی‌ها در خارج هم متکی بود - فقط یک نفر مقام و مبارز فریادش را بلند کرد و بلند کردن فریاد او، ترس و محیط رعب را شکست، در نتیجه مردم وارد صحنه شدند و نتیجه عکس آن چیزی شد که شاه و درباری‌ها و پشتیبانانش می‌خواستند. آن شخص مرحوم آیت‌الله کاشانی بود. بعد از آنکه قوام‌السلطنه اعلامیه را منتشر کرد، آیت‌الله کاشانی متقابلاً یک اعلامیه تندی داد و گفت من مقاومت می‌کنم. من حکومت قوام را قبول نمی‌کنم. اگر قوام‌السلطنه کنار نرود و آن حکومت دست نشانده عقب ننشیند، من کفن می‌پوشم و بیرون می‌آیم... اجتماعات مردم را تشکیل داد و هنوز ۴۸ ساعت نشده بود که با حضور مردم در صحنه و با مقاومتشان و خود نشان دادن آن‌ها و کشته‌هایی که دادند، دولت قوام سقوط کرد و مجدداً مصدق را از خانه بیرون آوردند و نخست‌وزیر کردند. حادثه سی‌ام تیر این بود. در روز سی‌ام تیر مردم به دعوت آیت‌الله کاشانی برای مقابله با حکومت تحمیلی شاه- که قوام‌السلطنه را نخست‌وزیر کرده بود و این مقدمه‌ای بود برای اینکه مجدداً انگلیسی‌ها برگردند و دوباره امتیاز نفت به آن‌ها داده شود و همان سلطه‌های قدیمی انگلیس مجدداً از سر گرفته شود- به خیابان‌ها آمدند. عامل و قهرمان و صحنه‌گردان اصلی این ماجرا مرحوم آیت‌الله کاشانی بود.

آن نکته‌ای که فوق‌العاده اهمیت دارد، این نکته است که بعد از آنکه مجدداً دولت مصدق روی کار آمد، اولین عکس‌العملی که نشان داده شد، بی‌اعتنایی به مرحوم آیت‌الله کاشانی است. مصدق دید مردم آمدند توی خیابان‌ها و شعار دادند یا مرگ یا مصدق و عده‌ای کشته شدند و مطلب برایش مشتبه شد و خیال کرد این مردم از او حمایت می‌کنند، در حالی که مردم از دین و از احساسات دینشان حمایت می‌کردند. همان اشتباهی که آن رو سیاه فراری هم همیشه در ایران داشت که می‌گفت مردم فلان قدر به من رأی دادند! وقتی در خدمت امام بودیم، صحبت بود و امام فرمودند: مردم به اشخاص رأی ندادند، مردم به دین رأی دادند، به اسلام و قرآن رأی دادند تا وقتی با قرآن و اسلام باشید، مردم با شما هستند و اگر پشت کردید به اسلام، مردم از شما برمی‌گردند و دیدید که همین طور هم شد. آن روزی که به اسلام پشت کردند. آن روزی که خودشان را از اسلام و از قرآن و از احکام اسلامی و از فقاهت اسلامی جدا کردند، مردم به آنان آنچنان پشت کردند که در تاریخ به عنوان یک درس باقی ماند. مرحوم دکتر مصدق هم درست همین اشتباه را کرد... تذکرات مرحوم کاشانی نسبت به افراد که این آدم، آدم خطرناکی است چرا این شخص را در رأس کار گذاشته‌اید؟ یا اینکه این اقدام، یک اقدام لازمی است چرا انجام نمی‌دهید؟ دخالت و فضولی به حساب می‌آمد و می‌گفتند این‌ها دخالت و فضولی می‌کنند! دلشان می‌خواست علمای اسلام بیایند مردم را حرکت بدهند، هدایت و در صحنه حاضر کنند، خون بدهند، سینه‌هایشان را سپر کنند و بعد حکومت را در اختیار آن‌ها بگذارند و بگویند خداحافظ شما و بروند در مدرسه‌هایشان بنشینند! همان طوری که بعضی‌ها بعد از پیروزی انقلاب بزرگ و شکوهمند خودمان، اینقدر گستاخی و وقاحت به خرج دادند که این حرف را به زبان هم آوردند و در مشروطیت، این کار را با قلدری بیشتری انجام دادند. در نهضت ملی البته یک مقدار مردم آگاه‌تر بودند، علما یک مقدار روشن‌تر و باهوش‌تر بودند و این کار در آنجا با شکل دیگری انجام گرفت. خوشبختانه در انقلاب شکوهمند ما به کلی نقشه‌هایشان خنثی شد و نتوانستند این کار را انجام بدهند. به هر حال نتیجه این شد که بین مرحوم آیت‌الله کاشانی و مرحوم دکتر مصدق بر اثر همین تصورات واهی و غلطی که مرحوم دکتر مصدق داشت، جدایی افتاد و آن نهضتی که با این همه خون دل به وجود آمده بود، شکست خورد.»

دیدند اگر یک روحانی در میدان باشد لابد اسلام را در کار می‌آورد!

در پایان این مقال، شاید مناسب باشد به انتقام‌جویی استعمار از مرحوم آیت‌الله کاشانی نیز اشارتی داشته باشیم. در ۳۰ تیر ۱۳۳۱ سنگر مقاومت کشف و از آن پس، تمامی توان استعمار و عوامل داخلی آن برای تخریب آن مصروف شد. امام خمینی در خاطره‌واره‌ای در این باب چنین می‌گویند:
«ما در زمان خودمان هم آقای کاشانی را دیدیم. آقای کاشانی از جوانی در نجف بوده و یک روحانی مبارز بودند. مبارزه با استعمار، آن وقت البته انگلستان بود مبارزه با او. در ایران هم که آمدند تمام زندگی‌شان صرف همین معنا شد و من از نزدیک ایشان را می‌شناختم. در یک وقت وضع ایشان طوری شد که وقتی از منزل می‌خواست حرکت کند فرض کنید بیایند به مسجد شاه، مسجد شاه مطلع می‌شد، در نظر داشتند، اعلام می‌شد، اینطور بود وضع ایشان. بعدش دیدند که اگر یک روحانی در میدان باشد لابد اسلام را در کار می‌آورد، این حتمی است و همین طور هم بود. از این جهت شروع کردند به جوسازی. آنطور جوسازی کردند که یک سگی را عینک به آن زدند - و آنطور که من شنیدم - عینک زدند و از طرف مجلس آوردند این طرف و اسم آیت‌الله و من خودم در مجلسی بودم که مرحوم آقای کاشانی وارد شد در آن مجلس. مجلس روضه بود، هیچ کس پا نشد. من پا شدم و یکی از علمای تهران که الان هم هستند و من جا دادم به ایشان – جا هم ندادند. این جو را درست کرده بودند برای آقای کاشانی که دیگر از منزلش نمی‌توانست بیرون بیاید. در اتاقی محبوس بود در منزلش طوری که نمی‌توانست بیرون بیاید. چند دفعه هم گرفتند چه کردند. آنجا هم شکست دادند، مسلمین را شکست دادند.» ‏‏
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار